۱۳۹۰/۱۰/۱۰

ادب نوربالا زدن!

خدایا!
به هموطنان من بیاموز که نوربالا زدن در حین رانندگی توسط ماشین پشت‌سری، به معنای فحش خواهر و مادر نیست! یک درخواست عرفی و عادی است برای باز کردن راه عبور یا کنار رفتن از خط سبقت!
و در ضمن خدایا!
به هموطنان من بیاموز که وقتی ماشین‌ها در همان خط سبقت، پشت سر هم قطار شده‌اند و در خط کناری هم جای خالی نیست، نوربالا زدن و درخواست از ماشین جلویی برای گشودن راه، نشانه‌ی بی‌شعوری یک فرد است!

۱۳۹۰/۱۰/۰۹

اندر آداب نانوایی!

تنور را داغ کنید، اما نه آنقدر که دست نانوا را بسوزاند!
نانی هم اگر در این میان سوخت و جزغاله شد، مهم نیست. چیزی که فراوان است، خمیر برای چانه گرفتن و نان پختن!

۱۳۹۰/۱۰/۰۸

قاب عکسی از دوران کودکی

لحظاتی در زندگی هر انسانی هست که گویی زمان می‌ایستد و چشمان، مانند یک دوربین قوی، با دقتی اعجاب‌آور، از تمام جزئیات یک اتفاق عکس می‌گیرد و برای همیشه به ذهن می‌سپارد. آن صبح جمعه که همراه پسردایی‌ام در حیاط وسیع خانه‌شان بازی می‌کردیم و دایی‌ام روی پله‌های ایوان پهن و گسترده‌شان نشسته بود، از زمره‌ی همان لحظات بود.

۱۳۹۰/۱۰/۰۷

بگو چه ریشی داری تا بگویم کیستی!

● صحنه‌ی اول:
همه جا صحبت از فیلمی به نام «تایتانیک» بود که به‌تازگی وارد بازار فیلم ایران شده بود. برای دیدن این فیلم، سراغ یکی از معدود مغازه‌های کرایه‌ی سی‌دی در اصفهانِ آن روز رفتم. مغازه در چهارراه آپادانا قرار داشت. از دوچرخه پیاده شدم و وارد مغازه شدم. مغازه‌دار با دیدن چهره‌ی من که مزین به یک ریش کامل و درست مشابه قیافه‌های مرسوم مذهبی بود، از جا بلند شد و هر دو دستش را برای دست دادن جلو آورد؛ درست به رسم دست دادن بیشتر مردان مذهبی. با او دست دادم و سراغ سی‌دی فیلم تایتانیک را گرفتم. فروشنده با نگاهی ترس‌خورده پاسخ داد: «به خدا قسم، ما اهل این جور فیلم‌ها نیستیم؛ اگر می‌خواهید بیایید پشت پیشخوان و یا حتی اگر تمایل دارید بفرمایید پستوی مغازه را نگاه کنید. ما فقط در اینجا فیلم‌های مجاز را عرضه می‌کنیم.»

۱۳۹۰/۱۰/۰۶

بنز ۲۰۰ تومانی من!

تمام اسباب‌بازی‌های کودکی‌ام را نگاه داشته‌ام؛ اسباب‌بازی‌هایی با قدمتی تا بیست و هشت سال. من اصولاً آدم چیزنگه‌داری هستم. به این راحتی‌ها چیزی را دور نمی‌اندازم. از آنچه دارم هم حسابی محافظت می‌کنم. مداد فشاری یا همان اِتودی که اکنون در دست دارم، بیست و یک سال پیش خریده‌ام. این اتود در تمام این سال‌ها همراه و همپایم بوده است و هنوز هم سالمِ سالم است.

۱۳۹۰/۱۰/۰۵

پاسخ از نوع خاتمی!

یکی از فعالان سیاسی که به تازگی از زندان آزاد شده است، در نامه‌ای به محمد خاتمی، به شرح خاطرات خود از دوران زندان پرداخته است. آقای خاتمی در پاسخ او نوشته است:
«متن جذاب و در عین حال تکان‌دهنده‌ای بود. آنچه در خور توجه است اینکه شما علاوه بر روشن‌بینی، تعهد و پایداری در خور تحسین که هزینهٔ آن را نیز با بزرگواری پرداخته‌اید، دارای قریحه‌ای خوب در هنر و خلاقیت‌های هنری هستید که اگر ان‌شاءالله نسبت به تعمیق و بسط آن اهتمام کنید، می‌توانید آثار ارزنده‌ای را نیز داشته باشید.
مطالعه آثار ادبی نویسندگان و داستان‌نویسان و خواندن رمان‌های سنگین و آغاز کردن با نوشتن داستان‌های کوتاه ان‌شاءالله می‌تواند منشأ پدید آمدن آثار ارزنده باشد.»

از این پاسخ لذت بردید؟! حظ کردید؟! به گمانم «چنین پاسخی» به «چنان نامه‌ای» را حتماً باید در تاریخ ثبت کرد!!!

۱۳۹۰/۱۰/۰۴

آغاز نهمین سال فعالیت «پیام ایرانیان»

امروز مقارن با ۴ دی‌ماه، هشتمین سال وبلاگ‌نویسی من هم به پایان رسید. اکنون در آغازین روز نهمین سال وبلاگ‌نویسی، با کوله‌باری از تجربه‌های تلخ و شیرین، به فراز و نشیب‌های راه رفته می‌نگرم و چشمانم را به افق پیش رو می‌دوزم.

در سال هشتم، روال وبلاگ‌نویسی من از روز ۲۰ شهریور برابر با ۱۱ سپتامبر با یک تغییر جدی مواجه شد. در ضمن یک گفت‌وگوی ساده فیس‌بوکی با پارسا صائبی، تصمیم گرفتیم که وبلاگ‌هایمان را هر روز، به‌روز کنیم و وبلاگ‌های خودمان و وبلاگستان را رونقی تازه دهیم. پارسا صائبی گرفتار مشغله‌های زندگی شخصی شد اما من تصمیم جدی گرفتم تا برخلاف تمامی سال‌های پیشین، این رویه‌ی تازه را محقق کنم.

۱۳۹۰/۱۰/۰۲

دیوار شیشه‌ای

چشمانم، بی‌قرار و ناآرام
بر پیکر آدم‌ها می‌لغزند
و هجی می‌کنند
آدم‌ها و چشم‌ها و نگاه‌ها را
دیواری از شیشه اما در این میان است
آدمیان هستند
اما گویی نیستند
لمس نمی‌شوند
گرما نمی‌پراکنند
فروغ چشمان‌شان خفته است
آدم‌ها زندانی‌اند
زندانی با دیواری شیشه‌ای
آدم‌ها همچون مگسی اسیر
خود را به پنجره می‌کوبند
به خیال در آغوش فشردن زندگی
به گمان لمس گرمای دو دست و یک آغوش
اما...
آدم‌ها هستند
اما گویی نیستند...

۱۳۹۰/۱۰/۰۱

یک سوزن به خود، یک جوالدوز به دیگران!

انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۸۸ را متقلبانه می‌خواند، در حالی که خود با تقلب، تک‌تک درس‌هایش را گذرانده است! هزار دوز و کلک سوار می‌کند تا وامی را که حق کس دیگری است، برای خود بگیرد، اما از وقوع اختلاس ۳۰۰۰ میلیارد تومانی متعجب می‌شود و سری به تأسف تکان می‌دهد! یکی نیست بگوید آب نیست وگرنه شما هم شناگر ماهری هستی! فعلاً در همین حدی که دستت به آب می‌رسد، خوب می‌تازی و شنا می‌کنی!

... و عیسی گفت فقط کسانی می‌توانند این زن گناهکار را سنگسار کنند که خود آلوده به گناه نباشند؛ پس جماعت همگی پراکنده شدند....

۱۳۹۰/۰۹/۳۰

نازنینی تو ولی در حد خویش!

برخی دوستان به دلیل فعالیت در شبکه‌های اجتماعی، لینک دادن و کامنت گذاشتن و لایک زدن را نه تنها ابزاری برای اعلام نظر که نوعی قدرت‌نمایی می‌بینند! و بر اساس همین نگرش، گاهی از کامنت گذاشتن در پای برخی لینک‌ها خودداری می‌کنند! یا لایک زدن خود را از برخی دوستان دریغ می‌کنند تا مثلاً طرف را در تنگنا قرار دهند! یا تنبیهش کنند! یا بایکوت...!

بد نیست این دوستان دقت کنند اگر کامنت گذاشتن و لایک زدن، واجد قدرتی بود، نظام کنونی ایران باید تا حالا هزارباره سقوط کرده و دو سه کفن هم پوسانده باشد!

ما در شبکه‌های اجتماعی دور هم جمع شده‌ایم. گفت‌وگو می‌کنیم و گپ می‌زنیم و همدیگر را تأیید یا نقد می‌کنیم. برخی از ما البته به سبب شهرت یا موقعیت پیشین یا کنونی، دارای دوستان بیشتر یا بُرد نفوذ گسترده‌تری هستیم. اما هیچ‌یک از ما به دلیل حضور و فعالیت در شبکه‌های اجتماعی، واجد عنصری ملموس و مؤثر به نام قدرت نیستیم که حالا بخواهیم آن را به عنوان یک ابزار یا حربه برای مقابله با دوست (یا حریف!) به کار ببریم! کمی واقع‌بینی بد نیست!

۱۳۹۰/۰۹/۲۸

ستمگر و ستم‌کش...

ستمگر چو برف و ستم‌کش چو کوه
بسی رفت برف و به جا ماند کوه

فردوسی

۱۳۹۰/۰۹/۲۷

رابطه‌هایی که تمام می‌شوند...

رابطهٔ انسانی عمر مفیدی دارد.
متأسفانه داستان‌های عاشقانه با ریاکاری و احساسات‌گرایی چنین باوری ایجاد کرده‌اند که عشق هرگز نمی‌میرد.
نه دوست من!
عشق هم می‌میرد.
یکباره احساس می‌کنی دلت تنگ نمی‌شود.
همیشه هم اسمش هرزگی نیست.
گاهی اوقات واقعاً همه چیز تمام می‌شود.
تمام می‌شود.
جوری تمام می‌شود که انگار هرگز نبوده است.

مجنون لیلی / سید ابراهیم نبوی

۱۳۹۰/۰۹/۲۶

نوستالژی بخاری گازی!

یادداشت چندی پیش کیوان، مرا به روزهای نوجوانی بُرد. آن روزها رایج‌ترین وسیله‌ی گرمایش در زمستان، بخاری گازی بود. بخاری‌های گازی در آن روزگار، متفاوت بودند. جلوی مشعل آن بخاری‌ها، به جای شیشه‌ی دولایه‌ی ضخیم، یک توری فلزی نصب شده بود. گرمای بخاری از لای این توری فلزی بیرون می‌زد و انسان را حسابی کیفور می‌کرد.

از مدرسه که می‌آمدم، جلوی بخاری دراز می‌کشیدم و صورتم را به سمت بخاری می‌چرخاندم. گرمای بخاری از لای توری فلزی بیرون می‌زد و مستقیم به چشمانم می‌خورد. گرم شدن چشمان، حکم زیباترین و خوش‌آهنگ‌ترین لالایی‌ها را داشت. پلک‌ها آرام‌آرام فرو می‌افتادند و خوابی عمیق و لذتی ناب، مرا در خود فرو می‌بُرد.

۱۳۹۰/۰۹/۲۵

سکوت چشم‌های من...

کاش چشم‌ها زبان داشتند
تا هیچ‌کس
رازی پنهان را
در سینه و در خاک
دفن نکند...

۱۳۹۰/۰۹/۲۴

فقط به خاطر توست...

تمام معرکه‌گرفتن‌هایم به خاطر توست
به این امید
که تو را
در لابه‌لای هیاهوی تماشاگران ببینم...

۱۳۹۰/۰۹/۲۳

باده مستی ما...

مستی ما را
آغوش بویناک و تب‌دار و لرزان دخترکان مست نساخت
ما مست باده‌ی تلخی شدیم
که غربت ما را ضجه می‌زد
و بر بار امانتی شهادت می‌داد
که روز الست
بر وجدان ما نهادند:
بگو دوستت دارم
آن‌هنگام که «دوست می‌داری»...
و تا امروز
قفلی بزرگ بر دهان‌مان زده‌اند...

۱۳۹۰/۰۹/۲۲

توسعهٔ جامعه‌محور یا نخبگان‌محور؟

اگر یک کشور در حال توسعه یا جهان سومی بخواهد و تصمیم بگیرد که متحول شود و پیشرفت کند، در چارچوب واقعیت‌ها و نظریه‌های موجود جهانی، دو رهیافت، قابل تصور و اجراست: الف. رهیافت جامعه‌محور و ب. رهیافت نخبگان محور.

۱۳۹۰/۰۹/۲۱

مست می‌شوم...

آب می‌خورم
و مست می‌شوم
به سعی لبان تو...

۱۳۹۰/۰۹/۲۰

میان جمع‌ام و تنها...

بعد یکباره آن لحظه می‌رسد؛ ناگهان به یک نقطه خیره می‌مانی... به گل‌های قالی، گوشه‌ی دکور چوبی جاگرفته در دیوار، روی نقش‌برجسته‌های دسته‌ی چوبی مبل، طره‌ی موی دختر روبه‌رو.... قهقهه و خنده و ریسه رفتن جمع همچنان ادامه دارد. تا یک ثانیه پیش، تو هم همراه جمع می‌خندیدی... در متلک‌ها و لطیفه‌ها و خوشمزگی‌ها همراهی می‌کردی... اصلاً میانه‌ی مجلس نشسته بودی و شمع محفل شده بودی؛ میدانداری می‌کردی و مجلس را گرم می‌کردی.

۱۳۹۰/۰۹/۱۹

توسعه؛ اصول ثابت و الگوهای متفاوت

موضوع توسعه‌یافتگی از دو بخش کلان تشکیل می‌شود: اول، اصول ثابت و دوم الگوهای مختلف به تناسب شرایط گوناگون کشورها.
کشورهایی مانند آلمان، انگلستان و ژاپن از اصول ثابتی در توسعه‌یافتگی برخوردار بوده‌اند: دولت حداقلی، صنعتی شدن، توجه فراگیر به علم و عقلانیت، سیاست خارجی مدافع اقتصاد ملی، بخش خصوصی فعال، نظام آموزشی کاربردی، حاکمیت کارآمد در تمام سطوح نظام اجتماعی، نخبگان ابزاری منسجم، مردم پُرکار و مسؤولیت‌پذیر، دولت پاسخگو و....

اما الگوهایی که در این کشوها طی سال‌ها پرورش و تکامل یافته، یکسان نبوده و به تناسب فرهنگ و تاریخ و مقدورات هر کشور، متفاوت است. به عبارت دیگر اصول توسعه‌یافتگی جهان‌شمول بوده و از یک کشور به کشور دیگر متحول نمی‌شود، مثلاً هیچ کشوری نمی‌تواند میان صنعتی شدن یا نشدن، انتخابی داشته باشد. اما الگوهای توسعه‌یافتگی قابلیت بومی شدن دارد. به عنوان مثال، اگر چه اصل بر صنعتی شدن است، اما هر کشور می‌تواند در نوع، مراحل، کیفیت، شیوه‌ی سرمایه‌گذاری و اولویت‌بندی‌های این اصل راهبردی، برنامه‌ریزی کرده و به الگو و استراتژی بومی و ملی خود دست یابد.

● منبع:
عقلانیت و آینده توسعه‌یافتگی در ایران؛ دکتر محمود سریع‌القلم؛ نشر مرکز پژوهش‌های علمی و مطالعات استراتژیک خاور میانه؛ چاپ پنجم؛ تهران؛ ۱۳۸۶؛ صص ۹-۱۰

۱۳۹۰/۰۹/۱۸

از قیاسش خنده آمد خلق را

در کار برخی دوستان مانده‌ام. به «دخالت بشردوستانه» آمریکا در یوگسلاوی سابق و توقف نسل‌کشی مسلمانان کوزوو توسط صرب‌ها اشاره می‌کنند، و طعنه می‌زنند که خوش به حال مسلمانان کوزوو که روشنفکرانی مثل روشنفکران ما نداشتند! وگرنه، هنوز که هنوز بود صرب‌ها در حال کشتار و نسل‌کشی مسلمانان بودند و روشنفکران هم در حال صدور بیانیه علیه دخالت نظامی غرب و کمک بشردوستانه و یادآوری جنایت‌های غربی‌ها و....

۱۳۹۰/۰۹/۱۷

سلام بر زندگی...

مدت‌هاست توده‌ی کوچکی از بته‌های خشک بیابانی در اعماق دلم افروخته شده و شعله کشیده و نور و گرما می‌پراکند؛ گرمایی ملایم و مطبوع، زندگی‌بخش و شادی‌آفرین که در رگ‌هایم جاری می‌شود و اندرون وجودم را پُر از حرارت و جنبش می‌کند. آوای گوش‌نواز سوختن این بته‌های خشک هم، شور و شوق زندگی را در بندبند وجودم طنین‌انداز می‌کند.

۱۳۹۰/۰۹/۱۶

اصفهانی حاضرجواب!

دکتر «رضازاده شفق» با دوستی در هتلی در اصفهان استراحت می‌کرد. صدای بچه‌فروشنده‌ی دوره‌گردی، آن دو را کلافه کرده بود. بالاخره هر دو به کوچه رفتند و بچه را در میان گرفتند و از هر دو طرف دعوایش کردند.
شفق با عصبانیت گفت: «کسی که این صدای ناهنجار را در می‌آورد یا باید احمق باشد، یا دیوانه.»
بچه که وسط آن دو ایستاده بود، گفت: «من نه احمق‌ام و نه دیوانه، بلکه بینابین این دو تا هستم!»

برگرفته از کتاب «کمال تعجب!!!!»؛ یادداشت‌های طنز مرحوم «عمران صلاحی» در روزنامه‌ی آسیا.

۱۳۹۰/۰۹/۱۵

ازدواج، اما نه به سبک ایرانی!

ازدواج در ایران امروز، کارکرد خود را از دست داده است. این بخشی از «فروپاشی اجتماعی» در جامعه‌ی ایران است. به هنگام فروپاشی اجتماعی، نهادهای کنترل‌کننده و هدایتگر فرهنگ جامعه - چه نهادهای اصلی و چه نهادهای واسطه- کارکرد خود را از دست می‌دهند یا دچار سوءکارکرد می‌شوند. ازدواج و تشکیل نهاد خانواده نیز از این قاعده برکنار نیست. بی‌سبب نیست در ایران امروز از هر ۴ ازدواج، یکی به طلاق رسمی و دو تا به طلاق عاطفی منجر می‌شود (در واقع ۷۵٪ ازدواج‌ها به شکست می‌انجامند)؛ بی‌علت نیست که هر ماه ۱۲۰۰۰ زوج برای طلاق توافقی به دادگاه‌ها مراجعه می‌کنند و این تازه غیر از کسانی است که درگیر روند طولانی و کسالت‌بار دادگاه‌های خانواده هستند و تعجب‌آور نیست که میزان زندانیان مهریه در همین چند ماه، دوبرابر شده است.

۱۳۹۰/۰۹/۱۴

ما بر سر خود قمه می‌کوبیم و...؟!

فردا در ایران عاشورا است. خمینی‌شهر اصفهان هم در این روز مثل برخی نقاط دیگر ایران، شاهد قمه‌زنی عده‌ای از عزاداران حسینی است. برخوردهای انتظامی با دسته‌های قمه‌زن یا تشویق آنها برای اهدای خون به جای قمه زدن، هنوز نتوانسته است، لکه‌ی این پدیده را از چهره‌ی جامعه پاک کند.
کاریکاتور زیر سال‌ها پیش در تفاوت ارتش روسیه و ارتش ایران در مجله‌ی ملانصرالدین به چاپ رسیده است؛ گمان می‌کنم تفاوت‌ها به اندازه‌ی کافی گویا باشد!


۱۳۹۰/۰۹/۱۳

تصاویر خندان کتاب‌های آموزش زبان

در تمام سال‌هایی که کتاب‌های آموزش زبان انگلیسی می‌خوانم، یک نکته توجه مرا به خود جلب کرده است؛ اینکه مردان و زنان و پسران و دخترانی که در تصاویر این کتاب‌ها ترسیم شده‌اند یا در عکس‌ها حاضرند، همگی لبخند به لب دارند، همگی می‌خندند، همگی خوشحال‌اند.

تنها تصاویر مستثنی آنهایی هستند که تصویر یک فرد عصبانی، غمگین یا بیمار را نشان می‌دهند؛ این تصاویر هم به ندرت در کتاب‌ها وجود دارند. اکثریت مطلق همچنان با تصاویر و عکس‌های افراد متبسم و خندان است.

آیا این موضوع، فقط بخشی از راهبرد دلپذیر کردن کتاب‌ها و جذب مخاطب است؟ یا نه، این تصویری است که دنیای غرب، دوست دارد در ذهن «دیگران» از خود حک کند؟ اینکه شاد بودن و شاد زیستن، در گرو «غربی بودن» و «غربی زیستن» است...؟

۱۳۹۰/۰۹/۱۲

چهارپارهٔ «زمین غصبی»

۱. سید محمدباقر شفتی (مشهور به سیدِ شفتی) به دعوت فتحعلی‌شاه قاجار از نجف به ایران آمده و در شهر اصفهان اقامت گزیده و در این شهر نامبردار می‌شود. شایع است که روزی، تاجری که قصد سفری دور و دراز (و به رسم آن روزگار چند ساله) را داشت، پیش او آمده و پولی که سرمایه‌ی عمرش بوده، نزد سید شفتی به امانت می‌گذارد و با خیال راحت به سفر می‌رود. چند سالی می‌گذرد و خبری از تاجر نمی‌شود. سید شفتی با آن پول، مسجدی بنا می‌کند و نام خود را هم بر آن مسجد می‌نهد: «مسجد سید»؛ همان مسجدی که امروز در خیابان مسجد سید اصفهان واقع است.
بازرگان از سفر بازمی‌گردد و برای بازپس‌گرفتن پول خود، نزد سید شفتی می‌رود. وقتی از ماجرا باخبر می‌شود، به سید شفتی اعتراض می‌کند که چرا بدون اجازه‌ی او، با پول امانتی، مسجد ساخته و تازه نام خود را هم بر آن نهاده است. اما چه می‌توان کرد؟ پول تاجر هزینه شده و «مسجد سید» ساخته شده و راهی هم برای بازگرداندن آن پول وجود ندارد. اگر این روایت درست باشد، «مسجد سید»، «غصبی» است. غصب در شرع به معنای تصرف یا مصرف یک مال یا مِلک بدون رضایت صاحب آن است. طبق احکام شرعی، لباس نمازگزار و زمین محل اقامه‌ی نماز نبایستی غصبی باشد؛ شدت این حکم تا بدان‌جاست که اگر حتی یک تار نخ لباس نمازگزار هم غصبی باشد، نماز باطل است. شبهه‌ی غصبی بودن «مسجد سید» همچنان در میان مردم اصفهان باقی است؛ و هنوز که هنوز است، مؤمنین سنتی اصفهان در این مسجد نماز نمی‌خوانند.

۱۳۹۰/۰۹/۱۱

یادمان باشد...

یادمان باشد،
آن که به جای فریاد کشیدن، سکوت می‌کند؛
یک روز به جای اینکه باز هم صبوری کند، در را باز می‌کند و می‌رود...

۱۳۹۰/۰۹/۱۰

جنگ موجب «همدلی» می‌شود؟

وقوع فاجعه‌ای که «همزمان» برای «همگان» اتفاق افتاده است، حس شباهت و نزدیکی و هم‌سرنوشتی و هم‌درد بودن را در آدمیان به‌وجود می‌آورد. نتیجه‌ی چنین احساسی، جوشش حس «همدلی» است. اما دوران این همدلی معمولاً کوتاه است. همدلی به ایثار و فداکاری و گذشت نیاز دارد. اما این صفات با خصایص معمول و ذاتی انسان‌ها در تضاد است. انسان‌ها، منفعت‌طلب و سودجو و خودخواه هستند و نمی‌توانند برای مدتی طولانی، ایثارگر و فداکار و باگذشت باقی بمانند.