tag:blogger.com,1999:blog-62820032024-03-14T12:25:41.968+03:30پیام ایرانیان :: مسعود برجیانمسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.comBlogger557125tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-24976163504894247572013-08-03T00:00:00.000+04:302013-08-03T19:43:49.375+04:30بخت ما، نام تو نگردد هرگز...<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">هیچگاه تو را "رئیسجمهور" نخواندم.<br />
در تمامی نوشتههایم، تو را "رئیس دولت" یا "رئیس قوهٔ مجریه" لقب دادم.<br />
خوشحالام که میروی.<br />
کاش، روح تفکرت هم دست از سر ایران و ایرانی برمیداشت...<br />
(<a href="http://www.facebook.com/mborjian/posts/10151820935031419">+</a>)<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-74890837204221101162013-08-02T12:04:00.003+04:302013-08-03T07:47:53.959+04:30بیشرح...!<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">تواضعهای ظالم، مکر صیادی بُوَد بیدل<br />
که میل آهنی را خم شدن قلاب میسازد...!<br />
<br />
[<a href="http://ganjoor.net/bidel/ghazalbi/sh1125/">متن کامل</a>]<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-28020202466987731442013-04-23T22:58:00.000+04:302013-08-03T07:48:14.073+04:30این کابوس تکراری...<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">وقتی به دوراهیهای زندگیام فکر میکنم، به همانها که با تصمیمهای نادرست، به شکست و ناکامی انجامیدهاند، صحنهای تکراری در ذهنم آغاز میشود:<br />
هلیکوپتری در حال پرواز بر بالای یک اتوبان است و دوربین رفت و آمد خودروها را ضبط میکند. خودروها با آرامش در کنار یکدیگر در حرکتاند که ناگهان یکی از اتومبیلها از کنترل خارج میشود و به چپ و راست منحرف شده و به سراشیبی جادهی خاکی کنار اتوبان میافتد. گرد و غبار به هوا برمیخیزد. خودرو در کنترل راننده نیست و دیوانهوار بهسوی نقطهای نامعلوم پایین میرود؛ مشخص نیست کی و چگونه خواهد ایستاد. همینقدر معلوم است که به مسیری دیگر افتاده و از اتوبان دور و دورتر میشود؛ همان اتوبانی که سایر خودروها در آن میرانند و با آرامش و آسودگی رهسپار مقصد خود هستند....</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-81073074653549200252013-01-11T11:14:00.003+03:302013-08-03T07:46:47.319+04:30چو از این خاک دل بُریدم...<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">در طول این سالها، چه زمانی که افغانستان در اشغال نیروهای شوروی بود، چه زمانی که طالبان، کابل را به تصرف درآورد و مُهر نکبت بزرگی بر جنگ داخلی بیحاصل و طولانی نیروهای جهادی زد، وقتی به تصاویر تلویزیونی افغانستان و محنت و رنج بیپایان مردم آن نگاه میکردم، بیدرنگ زیر لب زمزمه میکردم:<br />
«اگر در این روزگار، یک افغان، افغانستان را به حال خود بگذارد و راهی غربت شود، حق دارد؛ نمیتوان بر او خُرده گرفت و به ماندن و تلاش برای نجات وطن دعوتش کرد. مملکتی اینچنین ویران شده؛ هیچ کورسوی امیدی نیز بر پایان این ویرانی هرروزهاش نیست؛ کاری هم از دست آن افغان ساخته نیست جز آنکه تماشاگر ناتوان بلایی باشد که بر سر او و هزاران نفر چون او میآید. حتی اگر نور امیدی هم میبود، بعید به نظر میرسد عمر چون اویی برای بازسازی آن همه ویرانی و پسرفت و بازگشت به نقطهی صفر آغاز این زنجیرهی حوادث، کفایت کند.»<a name='more'></a><br />
<br />
امروز، ماههاست نسبت به وطنم ایران چنین احساسی پیدا کردهام. خود را در برابر ایران و آنچه بر او میرود، ناتوان میبینم. نه تنها خود که کل نیروهای سیاسی را. نور امید به بهبود در دلم فرومرده است. سررشتهی حوادث و رویدادها بهتمامی در دست حاکمیت قرار گرفته است. قدرت نفوذ سایر بازیگران عرصهی سیاست، عملاً در برابر دیوارهای ضخیم سد بلند حاکمیت، رنگ باخته است.<br />
<br />
در چنین شرایطی است که باید به یک ایرانی که از ایران دل میبُرد، حق داد. تلاش برای بهبود شرایط، لازمهی میزانی از فداکاری و گذشتن از لذتهای زندگی شخصی است. هر کس بر اساس شرایط زندگی خصوصی خود، سطحی از فعالیت را انتخاب میکند. اما تمام اینها به شرطی است که افقی برای نتیجهبخش بودن این کوششها و پویشها در دیدرس باشد. فقدان این افق، هر فعالیتی را بیمعنا میکند و فرد را به انتخابی ناگزیر میان تداوم فعالیت سیاسی و صَرف نیرو و توان برای بهروزی ایران یا رها کردن سیاست و پرداختن تامّ و تمام به زندگی شخصی سوق میدهد. اینجا سرنوشت ایران و سرنوشت شخص در برابر یکدیگر قرار میگیرند. فرد خود را از بهبود سرنوشت ایران -که با سرنوشت او گره خورده است- ناتوان میبیند، پس تصمیم میگیرد تمام همّ و غم خود را برای بهبود سرنوشت شخصیاش بگذارد و مؤلفهی سرنوشت ایران را به کناری بنهد.<br />
<br />
در چنین لحظاتی است که میتوان زمزمههای از این دست را از یک ایرانی عاشق ایران شنید:<br />
<br />
«وطنم! ایران عزیزم! تو را همچنان دوست میدارم. اما چه کنم که تلاشهای من و امثال من برای نجات و بهبود وضع تو، بیثمر بوده است. کورسویی هم برای ثمربخشی آن در آیندهای نزدیک وجود ندارد. آیندهای که با عُمر محدود من بخواند.<br />
<br />
وطنم! ایران عزیزم! فعالیت سیاسی و تلاش برای تو در چنین شرایطی، کاری عقلانی و عُقلائی به نظر نمیرسد. بهناچار فعالیت سیاسی و صرف وقت و توان برای تو را رها میکنم و به صورت تماموقت به زندگی شخصیام میپردازم.<br />
<br />
امیدها و آرزوها و رؤیاها برایت داشتم. همه را در جعبهای چوبی گذاشتم و به آب سپردم. از تو دل بُریدم. اکنون تو نیز بخشی از دفینهی خاطرات تلخ و شیرینم هستی. شاید حتی در جایی دیگر از این کرهی خاکی ساکن شدم. اما بدان به یادت خواهم بود... به یاد روزهایی که با یکدیگر نرد عشق میباختیم....»<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-35571557642364720332012-09-05T19:13:00.000+04:302013-08-03T07:48:33.326+04:30کردستان، روایت ده ماه حضور...<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on"><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="http://3.bp.blogspot.com/-xm6g8ez_m9s/UEdkr6bu1BI/AAAAAAAAATk/ZmVOkDSqFrs/s1600/kordestan.jpg" imageanchor="1" style="margin-left:1em; margin-right:1em"><img border="0" height="240" width="320" src="http://3.bp.blogspot.com/-xm6g8ez_m9s/UEdkr6bu1BI/AAAAAAAAATk/ZmVOkDSqFrs/s320/kordestan.jpg" /></a></div><br />
نویسندهی مهمان: هادی یزدانی<br />
<br />
از دیرباز نام کردستان در ذهن بسیاری از ما مترادف با جنگ، خونریزی، ترور و جداییطلبی بوده است. بیشک در شکلگیری این ذهنیّت، وقایع و رویدادهای هفت دههی گذشتهی کردستان نقش بهسزایی داشته است. در هفت دههی گذشته، کردستان همیشه محلّ نزاع بین دولت مرکزی و احزاب و گروههای کرد بوده است. در برهههایی نیز کردستان شاهد نزاع و درگیری بین احزاب و گروههای کرد با یکدیگر بوده است که معروفترین آنها درگیری خونین بین حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومله در اواسط دهه ۶۰ بوده است. همین تاریخچه، باعث شده است که از سرزمینی زیبا و بهشتی و مردمانی باصفا و دوستداشتنی، تصویری ناقص و تا حدودی غیرواقعی در ذهن بسیاری از ایرانیان نقش بسته باشد.<a name='more'></a><br />
<br />
کردستان سرزمینی بکر و زیبا با مردمانی خونگرم و باصفاست امّا اینها تمام کردستان نیست. کردستان سرزمین محرومیّتها نیز هست. این محرومیّتها شامل محرومیّتهای مادّی و معنوی زیادی میشود و مردم کرد از گذشته با این محرومیّتها دست و پنجه نرم میکردهاند. شاید همین محرومیّتها بوده که باعث شده است طیّ هفت دهه گذشته، بسیاری از کردها، اندیشه کردستان بزرگ را دنبال کنند و به خاطر پیگیری این اندیشه دست به مبارزات سیاسی و نظامی بزنند. امروز، بسیاری از کردها خود را ملّتی بیکشور میدانند و در اندیشه تشکیل کشور کردستان با مشارکت کردهای ایران، ترکیه، عراق و سوریه هستند. کشوری که کردها در آن، اقلیّت قومی و مذهبی به حساب نیایند و به این دلیل بار سنگین محرومیّت را به دوش نکشند. این تفکّر سنّتی و قدیمی، باعث شده است که دولتهای مرکزی در ایران نیز با دید منفی به این منطقه نگاه کنند. برای هر دولتی حفظ تمامیّت ارضی کشور، اوّلین و بالاترین اولویّت محسوب میشود و هرگونه اندیشه جداییطلبانه و تجزیهطلبانه غیرقابل تحمّل است و با آن به شدیدترین صورت ممکن برخورد خواهد شد. همین اندیشههای تجزیهطلبانه، باعث شده است که دولتهای مرکزی در ایران نیز طیّ دهههای گذشته تفکّری سنّتی و قدیمی برای کنترل کردستان داشته باشند. دولتها با این تصوّر که مناطق مرزی مانند کردستان، همیشه در تیررس هجوم کشورهای همسایه هستند و هر لحظه امکان تجزیهی این سرزمینها وجود دارد، از سرمایه گذاریهای بلندمدّت اقتصادی و صنعتی در این مناطق خودداری کردهاند. همین قضیه باعث شده است که بسیاری از مناطق کردستان کمتر-توسعهیافته بوده و هنوز دچار مشکلاتی در زمینههای راه، بهداشت، گاز و... باشند. علاوه بر این، معضل بیکاری یکی از بزرگترین مشکلاتی ست که مردم کردستان با آن دست و پنجه نرم میکنند و به این خاطر بسیاری از آنها برای اشتغال، مجبور به مهاجرت به شهرهای بزرگ هستند. از سوی دیگر به دلیل ترسی که دولتهای مرکزی از رویکردهای جداییطلبانه در کردستان داشته و دارند، رویکرد امنیّتی در این مناطق حاکم است. این غلبهی رویکرد امنیّتی باعث شده است که حقوق تصریحشدهی اقلیّتهای قومی و مذهبی که به درستی در فصول اوّل تا سوّم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، به آنها اشاره شده است مغفول واقع شود. همین رویکرد باعث میشود که دولت مرکزی با هرگونه اعتراض، حتّی اعتراضهای صنفی و محلّی، برخورد امنیّتی کند و به این ترتیب دیوار بلندی از بیاعتمادی ایجاد گردد. اینگونه است که این اندیشه در بین بسیاری از مردم کرد وجود دارد که تنها راه چاره این معضل، جدایی از ایران و تشکیل کشور مستقل کردستان است. ایدهای که متأسفانه با انگیزهها و استراتژیهای خاصّ قدرتهای بزرگ نظیر آمریکا به صورت مقطعی و تاکتیکی حمایت میشود. به این ترتیب دور تسلسل باطلی ایجاد میشود که باعث بروز مشکلات عدیدهای برای مردم محروم کردستان میشود.<br />
<br />
برای من حس جوان کرد سنّیمذهبی که با هزاران مشقّت و سختی، برای کار یا تحصیل به جایی خارج از شهر و دیار خود میرود کاملاً قابل درک است. او با دیدن امکاناتی که در برخی از شهرهای بزرگ کشورمان وجود دارد و مقایسهی آنها با محرومیّتهای شهر یا روستای خود، دچار نوعی تعارض و سرخوردگی میشود. به این ترتیب این جوان اگر عقاید مذهبی قوی داشته باشد به دام گروههای سلفی و وهابی میافتد و اگر دارای عقاید غیرمذهبی باشد به سمت گروههای چپگرای کمونیستی یا سوسیالیستی گرایش پیدا میکند. برخی از آنها هم جذب گروههای جدایی طلب و مسلّح میشوند و اینگونه است که رنج، درد و خشونت، همیشه بر کردستان سایه انداخته است و دست دولتهای مرکزی برای اتّخاذ رویکرد امنیّتی در آن منطقه باز است.<br />
<br />
به نظر میرسد حلّ مشکل کردستان بدون تفاهم و خواست هر دو طرف به هیچ وجه امکانپذیر نخواهد بود. از یک طرف فعّالین سیاسی کرد، بایستی یک بار برای همیشه تکلیف خود را با مساله جداییطلبی و رؤیای "کردستان بزرگ" مشخّص کنند. اتّخاذ رویکردهای متفاوت و تاکتیکی در برهههای زمانی مختلف که از اصلاحطلبی و مبارزات سیاسی تا نظامیگری و مشی مسلّحانه در نوسان بوده است، به هیچ وجه رویکردی اعتمادساز نخواهد بود. فعّالین سیاسی کرد میتوانند با عقاید و رویکردهای جمهوری اسلامی مخالف باشند و با روشهای سیاسی، این مخالفت را ابراز نمایند؛ امّا باید بدانند که تمامیّت ارضی ایران مسألهای فراتر از دولتها و حکومتهاست و هر حکومت و دولتی، فارغ از اسلامی یا لائیک بودن آن، متعهّد به حفظ تمامیّت ارضی ایران است. این دوستان باید قبول کنند که اگر احزابی نظیر پژاک، دست به اسلحه میبرند یا سران احزاب کومله و دموکرات کردستان صحبت از فدرالیسم ملّی-جغرافیایی میکنند در حالی که در بیانیه مشترک خود هنوز به جای استفاده از ترکیب «قوم کرد» که نشان دهنده تعهّد آنها به ایرانی ماندن است، از «ملّت کرد» که در بطن خود ایجاد «دولت کرد» و جداییطلبی را مستتر دارد، استفاده میکنند، هزینهی سنگین آن را تنها مردم مناطق کردنشین با تحمّل شرایط امنیّتی و مشکلات اقتصادی ناشی از این شرایط، پرداخت خواهند کرد. سران حزب دموکرات کردستان که در سوابق حزب خود، همکاری با دولت شوروی در زمان دولت پهلوی و همکاری با حزب بعث عراق و سازمان مجاهدین خلق وجود دارد، بایستی به وضوح منظور خود از «کسب حمایت سیاسی از جامعه بین الملل برای جنبش رهاییبخش ملّت کرد» را تبیین کنند. آیا در بطن این قضیه، حمایت از دخالت قدرتهای بزرگ در مسائل داخلی ایران وجود ندارد؟ چگونه است که این دو حزب در بیانیه خود از فدرالیسم صحبت میکنند امّا در هیچ کدام از عکسهای آخرین دیدار سران این دو حزب با یکدیگر، پرچم ایران وجود ندارد و در تمامی عکسها پرچم کردستان بزرگ به چشم میخورد؟ به نظر میرسد تا زمانی که موضع حقیقی و استراتژیک و عملی فعّالین سیاسی کردستان نسبت به تمامیّت ارضی ایران مشخّص نشود، دولتهای مرکزی با هر تفکّر و جهتگیری سیاسی و مذهبی به کردستان به چشم معضل امنیّتی نگاه خواهند کرد.<br />
<br />
از سوی دیگر فعّالین سیاسی کرد، امروز با تجربه تشکیل دولت کردی در اقلیم کردستان آشنا هستند. آنها بایستی عادلانه و منصفانه به این پرسش پاسخ دهند که آیا دولت اقلیم کردستان دولت موفّق و کارآمدی بوده است؟ اگر این دولت را مشتی به نشانه خروار حساب کنیم، آیا اندیشه حلّ تمامی مشکلات مردم کرد با تشکیل کشور کردستان بزرگ به رهبری دولتمردان کرد، اندیشهای واقع گرایانه است؟ ده ماه حضور من به عنوان پزشک در کردستان و صحبت با بسیاری از مردم این منطقه، نکات جالبی را برای من مشخّص کرد. بسیاری از مردم این مناطق، دولت اقلیم کردستان را دولتی ناکارآمد، فامیلسالار، فاسد و اسیر بوروکراسی اداری میدانند. دولتی که در عمل، حاصل زد و بندهای خانواده طالبانی و بارزانی است و در وهلهی نخست، تضمین کننده منافع این دو خانواده است. دولتی که امروز در ادارات آن فساد اداری و رشوه غوغا میکند و عملاً نتوانسته است که به شعارهای خود جامه عمل بپوشاند. دولتی که رئیس آن، مسعود بارزانی هنوز در مظان اتّهام تقلّب بزرگ انتخاباتی در سال ۲۰۰۵ میباشد و منتقدین جدّی در داخل کردستان عراق دارد. این دولت حتّی در بعضی مواقع از هرگونه کمک به خانوادههای فقیری که فرزندان آنها در راه به قدرت رسیدن طالبانی و بارزانی کشته شدهاند، امتناع میکند. امروز، تجربهی این دولت کرد، پیش روی فعّالین سیاسی کردستان است و آنها بایستی منصفانه به پرسشهای پیش رو پاسخ دهند. به نظر میرسد، اگر فعّالین سیاسی کرد، فارغ از تعصّبها و گرایشهای سیاسی خود به این پرسشها پاسخ دهند، گره بسیاری از مشکلات مردم کرد گشوده خواهد شد و راهکارهای واقعیتر و مفیدتری برای بهبود وضعیّت زندگی مردم کرد ارائه خواهند داد.<br />
<br />
از سوی دیگر دولت مرکزی نیز باید در رویکردهای خود نسبت به کردستان و مردم این سرزمین، تجدیدنظر جدّی داشته باشد. تداوم نگاه امنیّتی به کردستان، بیشک در دراز مدّت باعث خواهد شد که سربازان بیشتری برای اندیشههای سلفی و تجزیهطلبانه ساخته و پرداخته شود. دولت مرکزی باید بداند که هر شخصی که لباس کردی میپوشد و به زبان کردی صحبت میکند الزاماً جداییطلب و تجزیهخواه نیست. در کردستان همیشه مردان وطنپرست و آزادهای بودهاند که دغدغهی اصلی آنها کردستانی آباد در ایرانی مقتدر و آزاد بوده است. در این مدّت که در کردستان زندگی میکردم هر جا که پا میگذاشتم، مردم از دو نفر با احترام زیاد یاد میکردند: مرحوم مهندس بهاءالدین ادب و دکتر عبدالله رمضانزاده. بیشک مردم کردستان خاطرات خدمات این دو مرد بزرگ را هیچگاه فراموش نخواهند کرد. مردانی که در عین کرد بودن، اصالت ایرانی خود را نیز حفظ کرده و دغدغه مردمشان را داشتند و بیادّعا به مردم کردستان و ایران خدمت کردهاند. کردستان پر از انسانهایی ست که به واقع یک ایرانی کرد هستند و اگر انتقاد یا اعتراضی دارند، آن را با مشی اصلاحطلبانه و مسالمتآمیز مطرح میکنند و تنها به دنبال احیای حقوق قانونی خود در چارچوب قوانین رسمی کشور هستند. دولت مرکزی، باید با تغییر رویّه خود به این دسته از فعّالین سیاسی و اجتماعی کرد اعتماد کند. رویّهای که تا حدودی در دوران هشت سال اصلاحات انجام شد و اثرات مثبت آن به خوبی دیده شد. نتایجی که باعث شد تا مدّتها اندیشههای تجزیهطلبانه و رویکردهای مسلّحانه برخی گروههای کرد به محاق رفته و مردم استقبالی از این گروهها نداشته باشند. راهکار دیگری که دولت مرکزی باید به صورت استراتژیک در منطقه کردستان دنبال کند فقرزدایی و رفع محرومیّتهای مردم این منطقه است. دولت مرکزی باید استراتژیهای نوینی را برای این منطقه طرّاحی کند. بهترین رویکردی که دولت مرکزی میتواند در این مناطق داشته باشد ترکیبی از رویکردهای اقتصادی و امنیّتی است. سادهانگاریست که فکر کنیم دولت مرکزی در کوتاه مدّت و میان مدّت رویکرد امنیّتی خود در مرزهای کردستان را به کلّی فراموش میکند و رویکرد دیگری را جایگزین آن خواهد کرد. در ضمن بایستی این نکته را مدّ نظر داشته باشیم که بخشی از رویکرد دولتهای دیگر کشورها به مرزهای خود همیشه رویکرد امنیّتی بوده است. با این حساب به نظر میرسد، بهترین رویکردی که دولت مرکزی میتواند در کردستان داشته باشد ترکیبی از اعتماد به نخبگان آزاده و وطن پرست کرد و حتّی تقویت آنها در مقابل گزینههای آلترناتیو، رفع مشکلات اقتصادی و محرومیّتهای اقتصادی-اجتماعی مردم کرد و اتّخاذ رویکرد امنیّتی در برابر جداییطلبان و تجزیهخواهان و گروههای مسلّح به نحوی که کمترین آسیب به مردم کرد وارد شود، است. در مدّتی که در کردستان بودم از نزدیک مشاهده کردم که خانوادههایی که از نظر اقتصادی متمکّنتر و مرفهتر بودند، با عقاید جداییطلبانه و مسلّحانه مخالفت جدّی میکردند و آنهایی که بیشتر طعم محرومیّت و فقر را کشیدهاند و چیزی برای از دست دادن ندارند، مخالفتهای شدیدتری با دولت مرکزی میکردند و گاهی فرزندان یا بستگان آنها به همین خاطر به عضویّت گروههای مسلّح درآمده بودند. شاید بهترین رویکرد امنیّتزا برای دولت مرکزی در کردستان، رفع محرومیّتهای اقتصادی مردم این منطقه باشد.<br />
<br />
همینجا یادآوری یک نکته ضروری به نظر میرسد. در روند حلّ مشکلات کردستان تکتک فعّالین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور نیز میتوانند نقش بهسزایی بازی کنند. هرکس که امکان یا توان یا تخصّصی داشته باشد، به نوبه خود میتواند با حضور در این منطقه و آشنایی با مشکلات مردم خونگرم و دوستداشتنی این دیار و خدمترسانی به این مردم، گامی در راه حلّ مشکلات مردم محروم این سرزمین بردارد. این کار هم به رفع بخشی از محرومیّتهای این منطقه کمک خواهد کرد و هم فرآیند اعتمادسازی را تسریع میبخشد. تجربه شخصی حضور من در کردستان این نکته را برای من به اثبات رسانده است که مردم کرد، مردمی قدرشناس و نجیب هستند. آنها مردمی هستند که دیر به غریبهها اعتماد میکنند؛ امّا هنگامی که اعتماد میکنند، تمام و کمال اعتماد میکنند. روزی که من به کردستان رفتم، یک پزشک فارسِ شیعه بودم که به منطقهای کردنشین، سنّی مذهب و محروم میرفتم. هرکدام از عناصر هویّتی من میتوانست باعث ایجاد حس بیاعتمادی در مردم آن منطقه شود امّا به مرور زمان و با شناخت بیشتر من و این مردم از یکدیگر، رابطهای فراتر از رابطه پزشک-بیمار بین ما ایجاد شد. رابطهای که از جنس محبّت و عاطفه بود. آنها برای من از مشکلات و محرومیّتهایشان میگفتند و من هم با آنها از محرومیّتها و مشکلاتی که مردم دیگر نقاط کشور با آن دست و پنجه نرم میکنند، حرف میزدم. من در این مدّت به وضوح دیدم که مردم کرد به کسانی که صادقانه به آنها خدمت کنند، تا چه حدّ محبّت میورزند. به این دلیل اعتقاد دارم که هرکدام از ما میتوانیم به عنوان بخشی از راهکار حلّ مشکل کردستان باشیم و با کمک به رفع محرومیّتهای مردم این منطقه، کمک شایانی به منافع ملّی کشورمان بکنیم.<br />
<br />
کردستان جزئی از سرزمین مادری ما، ایران است. منطقهای زیبا و ناشناخته با مردمانی اصیل و مهربان که محرومیّت و فقر سزاوار این سرزمین و مردمش نیست. کردستان بخشی جداییناپذیر از سرزمین مادری ما، ایران است. بخشی که تا همیشه ایرانی خواهد ماند و دشمنان این آب و خاک باید بدانند که ما برای دیدن زیباییهای این بخش از سرزمین مادری و دیدار دوستان کردمان هیچگاه ویزا نخواهیم گرفت....<br />
<br />
<br />
پینوشتها:<br />
۱- این یادداشت را به تمام کردهایی که با حفظ اصالت ایرانی خود، دغدغه حلّ مشکلات مردم کردستان را دارند تقدیم میکنم. به تمام ادبها، رمضانزادهها و جلالیزادهها... <br />
۲- انگیزهی نوشتن این یادداشت، از مدّتها قبل وجود داشت امّا بیانیه مشترک دو حزب دموکرات کردستان و کومله باعث تسریع در نوشتن این یادداشت شد. <br />
۳- عکس، متعلق به روستای پالنگان است. روستایی بسیار زیبا و تاریخی از دهستان ژاورود که از توابع شهرستان کامیاران میباشد و در تیرماه ۱۳۹۱ سفری به آنجا داشتم.<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-68091504469724591202012-08-24T10:38:00.001+04:302013-08-03T07:48:49.195+04:30چنین گفت میرحسین موسوی<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on"><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="http://1.bp.blogspot.com/-iobH8jnfBfY/UDcaKGrfTDI/AAAAAAAAATM/ythRcFh2JP4/s1600/mirhosseein-mousavi.jpg" imageanchor="1" style="margin-left:1em; margin-right:1em"><img border="0" height="144" width="320" src="http://1.bp.blogspot.com/-iobH8jnfBfY/UDcaKGrfTDI/AAAAAAAAATM/ythRcFh2JP4/s320/mirhosseein-mousavi.jpg" /></a></div>ما آمدهایم بگوییم ادب مرد به ز دولت اوست...<br />
ما همه در اینجا جمع شدهایم برای آنکه از دروغ خسته شدهایم...<br />
ملت ما به تنگ آمده است... میخواهد به عظمت ایران برگردد... به آزادی برگردد... (<a href="http://kaleme.org/1391/06/03/klm-110833/">+</a>)<br />
- <a href="http://kaleme.org/1391/06/02/klm-110814/">میرحسین موسوی</a><br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-5208935999101227182012-08-22T19:44:00.001+04:302013-08-03T07:49:04.384+04:30کابوس جنگ<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">چند شب پیش بود که در طول خواب شبانهام، دوبار خواب حملهی نظامی را دیدم. هر دوبار یک هواپیمای مسافربری بزرگ بر سر شهر ظاهر شد و دو موشک بزرگ شلیک کرد. هر موشک از زیر یکی از بالهایش. هوا سرد بود و تاریک. من در حیاط ایستاده بودم. ساعت نزدیک ۴ صبح بود و نور تیر چراغ برق توی کوچه، حیاط را روشن کرده بود. آسمان صاف و تمیز بود و ستارهها میدرخشیدند. همهچیز طعم کودکی و نوجوانیام را میداد. دیدم که موشکها به منطقهای از شهر اصابت کرد و دود و آتش برخاست. زیر لب گفتم: زد... انگار حتی تا آخرین لحظه هم انتظار داشتم نزند.<br />
<br />
امشب توی بالکن ایستاده بودم و به سمت چپ شهر چشم دوخته بودم. همان نقطهای که سایت UCF اصفهان قرار دارد. میان خیال و واقعیت، هواپیمای نظامی اسرائیلی را دیدم که از بالای سرم گذشت. ستارهی داوود را بهوضوح روی بالش دیدم. رفت و رفت تا به سایت هستهای اصفهان شلیک کرد؛ انفجار مهیبی رخ داد. باد پُرشدتی شروع به وزیدن کرد؛ از جنس همان بادهای پاییز که مرا به هزارتوی درونم میکشد. شعلههای آتش را میدیدم که به هوا برخاسته بود. خواستم برگردم داخل آپارتمان، اما به خودم گفتم: «مقاومت که فایدهای ندارد... مواد رادیواکتیو خیلی زود به تو خواهد رسید و زندگیات را به پایان خواهد رساند. بایست و بهدلچسب تماشا کن.»<br />
به نجوا گفتم بروم پیپم را بیاورم که لااقل این دقایق آخر را از دست ندهم. میان رؤیا و واقعیت بودم که صدای مادر مرا به خود آورد...<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-38064068351277507392012-08-15T01:13:00.001+04:302013-08-03T07:49:15.443+04:30مراد از «عقلانیت» چیست؟<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">مصطفی ملکیان (<a href="http://www.malekian.info/2011/04/blog-post_19.html">+</a>):<br />
عقلانیت به «عقلانیت نظری»، «عقلانیت عملی» و «عقلانیت گفتاری» تقسیم میشود (اگر گفتار را از عمل جدا بكنیم): <br />
<br />
الف: عقلانیت نظری:<br />
«عقلانیت نظری» یعنی اینكه ما میزان پایبندیمان به یك عقیده را با میزان قوّت شواهد و قرائنی كه آن عقیده را تأیید میكند، متناسب كنیم. هر چه قرائن و شواهدی كه یك عقیده را تأیید میكند بیشتر میشوند، میزان دلبستگی و پایبندی ما به آن عقیده باید بیشتر شود. البته این مطلب، مطلب واضحی است و بر هر كه عرضه شود میپذیرد. اما در عمل ما تقریباً خلاف این عمل میكنیم. و به تعبیر ابوالعلی معرّی در یك شعر بسیار عالی كه میگفت: «وقتی كه سخن بادلیلی میگویم با زبان آهسته و زمزمهگونه سخن میگویم، اما وقتی سخنم بیدلیل میشود، فریاد میكشم.» ما نیز در زندگی حمیت و غیرتمان معطوف به آن سخنانی است كه كمترین میزان شواهد و قرائن به سودشان وجود دارد. اما نسبت به عقایدی كه بیشترین شواهد و قرائن در مورد آنها وجود دارد، هیچ حمیتی نداریم.<a name='more'></a><br />
<br />
برای مثال اگر كسی الان در اینجا اظهار كرد كه امروز - كه فیالواقع روز سهشنبه است - گفت كه امروز چهارشنبه است، یا امروز دوشنبه است، من گمان نمیكنم هیچ كدام از شما غیرت و حمیتی بورزید، با اینكه حقیقت صریحی را انكار كرده است. اما اگر گفته شود كه در پیچ پنجم از پیچهای عالم برزخ، بر خلاف چیزی كه برخی گفتهاند، فلانی نایستاده است و كس دیگری ایستاده است، آن گاه شما غیرت و حمیت میورزید.<br />
<br />
در زمان پاسكال بین مسیحیان بحثی پیش آمد در باب اینكه بر روی سر یك سوزن چند فرشته جای میگیرد. بعضی از متألهان مسیحی معتقد بودند همهی فرشتگان جهان میتوانند بر سر یك سوزن جای بگیرند. بعضی میگفتند حتی یك فرشته هم بر سر سوزن جا نمی گیرد. و بعضی قول دیگری را انتخاب میكردند. حول این موضوع كشتارهای فراوانی صورت گرفته است. دوستان مراجعه كنند به كتاب آگوست والانس كه سالها پیش به زبان فارسی هم ترجمه شده است. كشتارهای فراوانی صورت گرفت بر سر این نكته كه چرا تو گفتهای كه یك فرشته بر سر سوزن جای میگیرد، یا گفتهای كه هیچ فرشتهای جای نمیگیرد یا گفتهای كه همهی فرشتگان عالم بر سر سوزن جای میگیرند. و جالب است كه پاسكال هم در این منازعه شركت كرد و یكی از اطراف نزاع را گرفت.<br />
<br />
حال اگر كسی در عالم بگوید: دو بعلاوهی دو مساوی است با پنج، یا مساوی است با سه، هیچ كشتاری در عالم صورت میگیرد؟ با اینكه فرد حقیقت صریحی را انكار كرده است، ولی ما هیچ حمیت و غیرتی نمیورزیم. اما حمیت و غیرت را وقتی میورزیم كه كسی بگوید: نهخیر، عالم برزخ با عالم دوزخ فاصلهی زمانیاش فلان است و فاصلهی بهشت با جهنم فلان است، عرض بهشت اینقدر است و.... میزان دلبستگی و پایبندیمان به این باورها كاملا عكس میزان قوت شواهد و قرائنی است كه این باورها را تأیید میكنند. حال شما این را برگردانید به عقایدی كه دارید. یعنی یكبار عقایدتان را برای خودتان فهرست كنید و ببینید میزان پایبندی و دلبستگیتان با میزان شواهد و قرائنی كه به سود باورهایتان وجود دارد، تناسب دارد یا تناسب ندارد.<br />
<br />
ب) عقلانیت عملی: <br />
عقلانیت، شق دومی نیز دارد و آن عقلانیت عملی است. عقلانیت عملی یعنی متناسب ساختن هرچه بیشتر وسایل با هدف یا اهداف. هر چه این تناسب بیشتر باشد، یعنی عقلانیتر عمل کردهایم. اگر گفتیم که مثلاً برای اینکه جلوی زلزله گرفته شود باید خانمها حجابشان را بیشتر رعایت کنند، گویندهی این حرف به نظر میرسد که اصلاً تصوری از عقلانیت عملی نداشته است. گوینده نمیداند که آن هدف، وسیلهاش این نیست. هر وسیلهای برای هر هدفی نیست و هر هدفی را نمیتوان با هر وسیلهای بهدست آورد. حجاب زنان، اگر سودی داشته باشد در یک جهت دیگر دارد، اما برای وقوع معجزه هیچ ندارد، چون اگر داشت؛ شما بزرگترین خیانت را کرده اید که پس از ۱۴۰۰ سال که از این امر، خبر داشتید، به بشریت خبر ندادید که این همه زلزله رخ ندهد. پس وقتی گفته میشود، عقلانیت عملی، یعنی بین اهداف و وسایلمان تناسب وجود داشته باشد. با هر وسیلهای نمیتوان به هر هدفی دست یافت و هر هدفی نیز وسیلهی خاص خود را لازم دارد. <br />
<br />
ج) عقلانیت گفتاری:<br />
یک قِسم از اعمال ما، اقوال و گفتههای ما هستند. و گفتار ما یک نوع کردار است. اما با این همه معمولاً عقلانیت گفتاری، جداگانه مطرح میشود. در عقلانیت عملی گفتیم که اهداف و وسایل باید متناسب باشند. در عقلانیت گفتاری نیز، هدف (اهداف) باید با وسایل متناسب باشد. هدف گفتار تفهیم مافیالضمیر آدمی است، پس باید وسایلمان را با این هدف متناسب کنیم. با این هدف، ما در گفتار میخواهیم آنچه را که در ذهن و ضمیرمان، در دل و جانمان میگذرد، آن را به مخاطبمان تفهیم کنیم. پس باید وسایلی در گفتار انتخاب کنیم که ما را بهتر به این هدف برساند و اینجاست که عقلانیت سومی پیدا می شود به نام عقلانیت گفتاری. در عقلانیت گفتاری تمام چیزی که باید رعایت کنیم این است که سخن ما هر چه کمتر ابهام، هر چه کمتر ایهام و هر چه کمتر غموض داشته باشد، چرا که ابهام و ایهام و غموض مانع میشوند که مافیالضمیر من درست همانگونه که در ضمیر من خلجان دارد به ذهن شما انتقال پیدا کند.<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-5953590294229027582012-08-13T22:12:00.006+04:302013-08-03T07:49:42.830+04:30روزگار رفته...<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">سال ۵۷ زلزلهای در طبس اتفاق افتاد. مردم بر این باور بودند که نسبت به زلزلهدیدگان، بیاعتنایی میشود و کمکرسانی به درستی صورت نمیگیرد. مقامات بلندپایهی آن روزگار راهی محل شدند؛ اما این حضور هم حمل بر تظاهر و خودنمایی شد.<br />
<div style="text-align: center;"><span style="font-size: large;"><b>*** </b></span></div>امان از روزی که اعتماد مردم سلب شود... آنهنگام است که حاکمیت هر چه کند یا نکند، با بیاعتمادی و بیباوری مردم روبهرو خواهد شد...</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-69208415062525542582012-08-12T19:24:00.002+04:302013-08-03T07:50:09.371+04:30ضریب تفاوت...!<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">اخبار بی.بی.سی، ساعت هشت شب دیشب:<br />
به گزارش خبرگزاری <u>داخلی</u> "ایسنا" در زلزلهی آذربایجان ۵۰ نفر کشته و حدود ۴۰۰ نفر زخمی شدهاند.<br />
<br />
نیمساعت بعد، اخبار ۲۰:۳۰:<br />
در زلزلهی آذربایجان، ۵ نفر کشته و حدود ۴۰ نفر زخمی شدهاند. ارتباطی زنده داریم با...<br />
<br />
ضریب تفاوت: ۱۰...!<br />
<br />
پینوشت: <a href="http://www.facebook.com/photo.php?fbid=457778617587343">یک</a> و <a href="http://www.khabgard.com/?id=994441416">دو</a>!</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-58976576440874121072012-08-11T00:01:00.010+04:302013-08-03T07:51:51.668+04:30دموکراسی یا دموقراضه!<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">دموقراضه، نام بیست و پنجمین پسر پادشاه غربستان است. او که مُنگل و عقبافتاده است، پس از مرگ پدر و سلطنت بیست و چهار برادر خود، بر تخت سلطنت، جلوس میکند. او کارگزارن حکومتی خود را از بین افراد شبیه خود انتخاب میکند و مصادر امور را به معلولان و عقبافتادگان میسپارد. محور اصلی کتاب کمحجم «<a href="http://ketabkhun.com/book/%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%DB%8C%D8%A7-%D8%AF%D9%85%D9%88%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B6%D9%87">دموکراسی یا دموقُراضه</a>» شرح دوران پادشاهی و سرنوشت حکومت اوست. کتابی که خواننده را به یاد رمانهای "قلعه حیوانات" و "۱۹۸۴" جُرج اورول و گاهی رمان "<a href="http://www.mborjian.com/2005/12/blog-post_09.html">بینایی</a>" ژوزه ساراماگو میاندازد. محمد معینی، <a href="http://mmoeeni14.blogspot.co.uk/2012/08/84.html">بریدههایی از کتاب</a> را انتخاب کرده و در مورد روند انتشار و جمعآوری و شمارگان این کتاب نیز توضیحاتی داده است. متن زیر سخنرانی دموقُراضه خطاب به مدیران حکومتی است که در آن میکوشد اصول حکومتداری را به آنان بیاموزد.<br />
<br />
۱- مردم همه گوسفندند و ما چوپان:<br />
حواستان باشد! بزرگترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمیتوانید بر آنها حکومت کنید.<br />
بهای مردم را شما معین میکنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان میگذارند که هیچجور نمیتوانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است: قیمت آدمهای اندیشمند چاق و چله. قیمت بقیهی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.<br />
نتیجه این که: مردم را هر جور بار بیاورید، بار میآیند. اگر به آنها احترام بگذارید، فکر میکنند که شما موظفاید به آنها احترام بگذارید. اگر به آنها توضیح دهید، گمان میکنند که شما موظف به توضیح دادناید.<a name='more'></a><br />
<br />
۲- هیچوقت شنیدهاید که غذای گوسفند را به او اهداء یا تقدیم کنند؟ غذا یا علوفه گوسفند را جلویش میریزند. رفتار با مردم هم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعیترین و مسلمترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به آنها داد؛ وگرنه طلبکار میشوند. اگر به مردم عزت بگذارید یا احترام کنید، مردم فکر میکنند که شما موظف به عزت گذاشتناید و دنبال باقی مطالبات خود میگردند.<br />
<br />
۳- طوری برنامهریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان میکنند، بداخلاقی میکنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرفها میافتند.<br />
یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصلهاش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمیتوان عوض کرد، اما راه مردم را که میشود دور کرد. هزار جور قانون میشود وضع کرد که مردم دور کرهٔ زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطهای برسند که قبلاً بودهاند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.<br />
<br />
۴- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دستهی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما میشوند و دستهی دوم، از ترس دستهی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره میشود، بیآنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغهای داشته باشید.<br />
<br />
۵- مردم به دو دستهی خیلی نامساوی تقسیم میشوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عواماند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمیگذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچیک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید. چرا که:<br />
اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسانتر از خواص است.<br />
ثانیاً: رضایت عوام را فلهای میشود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.<br />
ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمیتوان جایش را پیدا کرد.<br />
و از همه مهمتر، در انتخابات و رأیگیری، رأی خواص و عوام یکاندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگتر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همهی مشکلاتشان جدی بگیرد.<br />
خلاصه این که: این عواماند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم میزنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناختهای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دستتان میدهند.<br />
عوام، هزارتایش کم است و خواص یکدانهاش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکیشان دوتا نشود.<br />
<br />
۶- هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که میتوانید. هر چقدر کار، بزرگتر باشد و شما در انجام آن ناتوانتر، باید توانستنتان را قاطعتر و محکمتر و بلندتر اعلام کنید تا مردم به توانمندی شما ایمان بیاورند. انجام شدن یا نشدن آن کار مهم نیست؛ همان رعد و برق اولیه برای مردم مهم است. بعد از آن برای انجام نشدنش هزار دلیل میشود جفت و جور کرد.<br />
<br />
۷- برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهدهی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست میآید. یکی از آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و...<br />
<br />
۸- برای این که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگیرند، سعی کنید که آنها را به خوابیدن بیشتر ترغیب کنید. نغزترین کلام در این مورد را هم باز از خود من شنیدهاید: هر که بیشتر میخوابد، توان بیشتری ذخیره میکند.<br />
<br />
۹- این اصل را هیچوقت فراموش نکنید: بزرگترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا میتوانید از افراد بیسواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشهگیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یکشبه نمیافتد. تغییر دیدگاه مردمی که یکعمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت میدانستهاند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجهی آموختن علم و دانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجهی بیسوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.<br />
<br />
۱۰- حتماً متوجه این واقعیت شدهاید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاهتران با دیده تحقیر نگاه میکنند. یعنی قدبلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قدبلند هرگز از افراد کوتاهقد فرمان نمیبرند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاهتر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قدبلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید:<br />
یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازهی شما و بلکه کوتاهتر شود.<br />
دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازهی مطلوبتان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمیکند. مهم این است که وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید.<br />
<br />
۱۱- مردم در صورتی به شما احترام میگذارند یا از شما فرمان میبرند که محتاجتان باشند. این اخلاق و روحیه عموم مردم در همه جای دنیاست. تا وقتی برای شما حرمت و عزت قائل میشوند که گرسنه باشند و نانشان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دستبهدهن نگه ندارد، یا پاچهاش را میگیرند یا تحویلش نمیگیرند.<br />
<br />
۱۲- این اصل بسیار مهم را هیچگاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همهی مردم، دزد و دروغگو و پشتهماندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسانهای ابله، تصورشان غیر از این است و فکر میکنند که اصل بر برائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.<br />
<br />
۱۳- این جمله را همیشه سرلوحهی همهی بوقها و شعارها و سخنرانیهایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا میتوانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همهی عمر ببندیم.»<br />
<br />
۱۴- حواستان باشد که خیلیها به خاطر تفاوت موجود در بینایی ما، سعی میکنند که هر محصولی را به عنوان اثر هنری به ما قالب کنند. مراقب باشید که... فقط و فقط اثری هنری محسوب میشود، که با دست قابل لمس باشد.<br />
<br />
۱۵- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهدهی هر کسی ساخته نیست. و مهمترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته میشود، از هر راستی، قابل قبولتر و باورپذیرتر است. امتحان کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همهی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستارههاست.» اگر همهی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض میکنم. چرا مردم باور میکنند؟! برای این که هیچکس تصور هم نمیکند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.<br />
<br />
۱۶- شنیدهام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار میکنند که: ما این همه حرفهای مهم را از کجایمان در میآوریم؟!<br />
گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما – یعنی دوستان ابله خودم – هم شنیدهام! کسی که چنین سؤالی را میپرسد، پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ایمان نیاورده است.</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-61152994836963367302012-08-10T14:33:00.001+04:302013-08-03T07:52:07.649+04:30دربارهٔ سانسور<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">میتوان به بحث پرداخت که زیر پای دولت شوروی را نشریههای زیراکسی و زیرزمینی نویسندگان ناراضی خالی کرد یا تماشای سطح زندگی در چکسلواکی، که تازه خود مردم چکسلواکی به آلمان غربی با حسرت نگاه میکردند. یعنی اگر اوضاع جامعهی شوروی نسبتاً روبهراه میبود، مقداری مقاله و شعر و قصه، آن هم غالباً تایپشده و گاه دستنوشته، میتوانست باعث انحلال مسالمتآمیز یک ابرقدرت شود؟ یا میتوان پرسید رژیم شاه را سرخوردگی مردم از وعدههای پوچ و ساختار معیوبش نابود کرد یا شبهای شعر؟<a name='more'></a><br />
<br />
مارکسیستها در چنین مواردی میگویند به کمک اهل نظر است که آگاهی وارد جامعه میشود و به جامعهی آینده شکل میدهد. و پستمدرنیستهای عصر ما میگویند خطکش بهدست گرفتن و تعیین اینکه واقعاً و حقیقتاً چه گذشت و چه نگذشت، امکان ندارد؛ همین قدر میتوان گفت که اگر خیال میکنیم نوشته، مُثمِر چنان ثمری بود، پس لابد بود. من میگویم بود، شما بگویید نبود؛ تفاوتی در اصل قضیه نمیکند که ما واقعاً نمیدانیم بود یا نبود. سانسور –گرچه روندی است دلبخواهی و عشقی و زوربرسی و پر از آزمایش و خطا و فارغ از حساب کتاب فنی و فرمولبندی نظریهپردازانه- باید بکوشد در دو جهت عمل کند: هم مانع تفکر آیندهنگر شود و هم تعبیر از گذشته را حسب میل و منافع کارفرمای خود شکل بدهد.<br />
<br />
امروز که دربارهی نخستین تلاشها برای سانسور در روزگار ناصرالدینشاه میخوانیم، شاید از خودمان بپرسیم اگر مسیر حرکت جامعه را نمیشد سد کرد و سلطنت، چه مطلقه و چه مشروطه، دیر یا زود رفتنی بود، آن بگیروببندها چه فایده داشت؟ اما اثبات این نظر که مسیر تاریخ سدشدنی نیست، و خواهد شد آنچه باید بشود، نیاز به این دارد که بتوان یک بار دیگر تاریخ را تکرار کرد و دست به این آزمایش زد که این بار بگذاریم نسخههای روزنامهی حبلالمتین دستبهدست بچرخد و متون طرفدار انقلاب از زبانهای فرنگی ترجمه شود، و آنگاه نوع تحولات اجتماعی را ارزیابی کنیم تا روشن شود که سانسور واقعاً تأثیری تعیینکننده دارد یا نه.<br />
<br />
بسیاری از چیزهایی که خواب از چشم ناصرالدینشاه میربود تحقق یافته است یا رفتهرفته تحقق مییابد، گرچه به بهایی گزاف و شاید قابل پرهیز. او هدفی جز حفظ وضع موجود نداشت، اما به گذشته که نگاه میکنیم، انگار حداکثر حاصل آن تلاشها قدری خرابکاری در روندی محتوم بود.<br />
<br />
سانسور تلاش بیهودهای نیست، اما تا آن حد که گمان میرود، ثمر ندارد. در پیشگاه خدا یا تاریخ یا وجدان، حداکثر ادعای علیاصغرخان حکمت و وزارت معارف دربارهی وظیفهشناسی خویش - نسبت به مقالهنویسانی که سعدی را از برج عاج تاریخیاش پایین کشیده بودند - میتواند این باشد که اگر به موقع نمیجنبیدند، زیرآب بخشی از مفاخر و شعائر ملی دهبیست سال زودتر زده میشد؛ فقط همین.<br />
<br />
به احتمال قریببهیقین، صد سال دیگر از کتابهای جایزهبگیر و بیپایهی امروزی ما که ظاهراً دربارهی تاریخاند نام و نشانی نخواهد بود، در حالی که "دائرةالمعارف اسلام" کمبریج مدام کمنقصتر خواهد شد و همچنان خواندنی خواهد ماند. بازبینیکننده هم خوب میداند این آیندهای است محتوم، اما چه چاره با مصلحت روزگار.<br />
<br />
سانسور نمیتواند فکر "نامطلوب" را از میان ببرد، تنها شاید بتواند ابراز آن را به تأخیر بیندازد و نوک کسانی که آن را به بهترین شکل بیان میکنند بچیند. سانسور، در حکم بهتعویقانداختن منافع آتی عموم است برای حفظ منافع آنی عدهای خاص: همهی سخنها را بشنوید و بهترین آنها را که البته موافق منافع من و در جهت حفظ وضع موجود است، بپذیرید.<br />
<br />
هیچ درجهای از سانسور، هیچ نظام و هیچ شرایطی را ابدی نمیکند. شاید حتی عمر درازتری هم به آن ندهد. اما میکوشد تضمین کند در شرایط ناگزیر و جدیدی که در پی خواهد آمد، مُبَلِغان افکار نو به نحو مقتضی گوشمالی خواهند شد و مبارزهجویان امروزی، حتی اگر مرده باشند، به سزای اعمالشان خواهند رسید، چون نظرات آنان بهموقع طرح و نقد نشد و روند تغییرهای اجتماعی با تشنج و تأخیر پیش رفت. سانسور تنها کُشندهی فکر نسل امروز نیست؛ انتقامی از مردم فردا هم هست.<br />
<br />
<br />
● دفترچهٔ خاطرات و فراموشی؛ <a href="http://www.mghaed.com">محمد قائد</a>؛ طرح نو؛ چاپ چهارم؛ تهران؛ ۱۳۸۸؛ صص ۲۴۵-۲۴۸</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-36599373662607058422012-08-08T00:47:00.003+04:302013-08-03T07:52:19.911+04:30لطفاً با فیلترشکن وارد شوید!<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">وبلاگ پیام ایرانیان، چند روز پیش، مقارن با ۱۴ مرداد، سالگرد انقلاب مشروطیت، برای سومین مرتبه فیلتر شد. بار اول در ۴ بهمن سال ۸۳ و درست در روز تولدم بود؛ دومین بار هم مدتی پس از انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۸. آن زمان مرسوم بود که با تغییر آدرس سایت یا وبلاگ، سد فیلترینگ، دور زده شود. اما مدتی که گذشت، جنگ و گریز تغییر آدرس و فیلترینگ مجدد، بهروز شد، طوری که به فاصلهی چند روز و گاه چندین ساعت پس از تغییر آدرس، فیلترینگ برای آدرس جدید برقرار میشد. بدینترتیب، تغییر آدرس، کاملاً کارایی خود را از دست داد.<br />
<br />
سخن گفتن از پدیدهی فیلترینگ در ایران و مویه کردن بر آن، روایتی تکراری و ملالانگیز و البته بینتیجه است. این روزها اما با سالهای پیدایش وبستان و وبلاگستان فارسی، بسیار متفاوت است. فیلترینگ فیسبوک که نفوذ و محبوبیت فراوانی در میان بسیاری از افراد دارد، باعث شده حتی کاربران معمول اینترنت نیز فیلترشکن را یکی از برنامههای لازم و دمدستی برای استفاده از اینترنت (و در واقع ورود به فیسبوک) ببینند. این امر، به خودی خود، استفاده از فیلترشکن را به پدیدهای همهگیر و عادی تبدیل کرده است؛ موضوعی که بهقاعده، هدف مسؤولان فیلترینگ نبوده است!<br />
<br />
وضعیت تا آنجا تغییر کرده است که بسیاری از کاربران در بدو ورود به اینترنت (که معمولاً با سر زدن به فیسبوک آغاز میشود!) برنامهی فیلترشکن را اجرا کرده و آن را به حال خود رها میکنند و در همین وضعیت به سایتها و وبلاگهای مختلف سر میزنند؛ بهگونهای که اغلب اوقات، به دلیل فعال بودن دائمی فیلترشکنشان، حتی متوجه فیلتر شدن سایت یا وبلاگی که سر میزنند نمیشوند!<br />
<br />
نکتهی جالب اینکه پیشفرض بیشتر دوستان دور و نزدیک تا امروز این بود که پیام ایرانیان فیلتر است! گاهی در گپ و گفتهایی که با هم داشتیم، عنوان میکردند که «فیلترشکنم از کار افتاده و اگر چیز جدیدی نوشتهای، ندیدهام.» و البته وقتی با توضیح من مواجه میشدند که وبلاگ، فیلتر نیست، تعجب میکردند! از یکی دو روز پیش این گمان خطا به حقیقت پیوست و شکر خدا یکی دیگر از مشکلات مملکت هم به خوبی و خوشی حل شد...!</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-40011583582443806552012-08-07T21:31:00.002+04:302013-08-03T07:54:07.154+04:30...<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on"><a href="http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20686">آیتالله خامنهای</a>:<br />
گفته شد كه بعضىها نظرات كارشناسى میدهند، با نظر رهبرى مخالف است، میگویند آقا این ضد ولایت است. من به شما عرض بكنم؛ هیچ نظر كارشناسىاى كه مخالف با نظر این حقیر باشد، مخالفت با ولایت نیست؛ دیگر از این واضحتر؟! نظر كارشناسى، نظر كارشناسى است. كار كارشناسى، كار علمى، كار دقیق به هر نتیجهاى كه برسد، آن نتیجه براى كسى كه آن كار علمى را قبول دارد، معتبر است؛ به هیچ وجه مخالفت با ولایت فقیه و نظام هم نیست. البته گاهى اوقات میشود كه این حقیر خودش در یك زمینهاى كارشناس است؛ بالأخره ما هم در یك بخشهایى یك مختصر كارشناسىاى داریم؛ این نظر كارشناسى ممكن است در مقابل یك نظر كارشناسى دیگر قرار بگیرد؛ خیلى خوب، دو تا نظر است دیگر؛ كسانى كه میخواهند انتخاب كنند، انتخاب كنند. در زمینههاى فرهنگى، در زمینههاى آموزشى - در بخشهاى مخصوصى - بالأخره ما یك مختصرى سررشته داریم، یك قدرى كار كردیم؛ این میشود نظر كارشناسى. به هر حال هیچگاه اعلام نظر كارشناسى و نظر علمى، معارضه و مبارزه و مخالفت و اعلام جدایى از رهبرى و ولایت و این حرفها به حساب نمىآید و نباید بیاید.<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-43479433525598518312012-06-22T23:47:00.000+04:302013-08-03T07:52:45.298+04:30بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی!<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">تازه از سفر بازگشتهام.<br />
صبح شنبه هفتهی پیش از اصفهان راه افتادم.<br />
ناهار ظهر یکشنبه را در رامسر در هتلی مشرف به دریا صرف کردم. سفر من عملاً از این نقطه آغاز شد. رامسر را خوب گشتم و از پیادهروی شبانگاهی و صبحگاهی در کنار دریا لذت بردم.<br />
پیش از ظهر دوشنبه به جواهرده رفتم. آنجا را هم سیاحت کردم. بعد از ظهر بود که به سمت ماسوله راه افتادم. عصر به ماسوله رسیدم. تا پیش از ظهر سهشنبه که ماسوله را ترک کردم، سه بار کل ماسوله را گشتم! از بس که دیدنی و دوستداشتنی بود! نغمهی پرندگانش مرا مدام به یاد عیدهای اصفهان میانداخت.<br />
پیش از ظهر سهشنبه از ماسوله به طرف ماسال حرکت کردم. ناهار را مهمان سکوت و آرامش ییلاقهای ماسال بودم.<br />
بعد از ظهر به سمت ساحل گیسوم راه افتادم. نزدیک عصر به گیسوم رسیدم. در نزدیکی دریا ویلا گرفتم و تنی به آب زدم و باز هم لذت پیادهروی شبانگاهی و صبحگاهی در کنار دریا را تجربه کردم.<br />
صبح چهارشنبه به سمت اسالم حرکت کردم و از آنجا وارد جادهی زیبای اسالم-خلخال شدم. خلخال را به سمت هشتجین و زنجان پایین آمدم. ناهار را در کاروانسرای سنگی زنجان مهمان دوست عزیزم محمد واعظی بودم. پس از گشت و گذار در زنجان، عازم شهر صائین-قلعه شدم تا مهمان خانوادهی واعظی باشم. شام را در خنکای هوای صائین-قلعه و در میان پذیرانی و مهماننوازی گرم خانوادهی واعظی خوردم.<br />
صبح پنجشنبه به سمت غار علیصدر حرکت کردم. بعد از ظهر که رسیدم بلافاصله رهسپار تماشای غار شدم. شب را هم همانجا ماندم. امروز صبح از غار علیصدر راه افتادم و اکنون که بعدازظهر جمعه است، پس از پیمودن حدود ۲۸۰۰ کیلومتر، در اصفهان هستم.<br />
پنجشنبه و جمعهی هفتهی پیش را هم کنار آبشار سمیرم و چشمه ناز (در نزدیکی سمیرم) گذراندم. خلاصه نُه روز گذشته بهتمامی به سفر گذشت!<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-79343101632991178132012-06-04T20:51:00.004+04:302013-08-03T07:52:56.818+04:30برای روز پدر...<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">«شهرام شکوهی» چه زیبا میخواند:<br />
<br />
«یکی بود و یکی نبود<br />
عشق بود و نفرت نبود<br />
خالی اگر سفرهها<br />
عشق تو دلا جاری بود<br />
شب همه ماه بود و نور<br />
دلا همه سنگ صبور<br />
سفرهی شام بهانهای واسهی شادی و سرور<br />
سادگی کو...؟ عشق کجاست...؟<br />
سفرهی ما، ای دوست... بیریاست<br />
ساده اگر سفرهمون<br />
عادت ما اون زمون<br />
بوسه به دست پدر<br />
شکر خدا بر زبون<br />
سفرهی دل وا کنیم<br />
غصه رو پیدا کنیم<br />
عشق و صفا جای اون<br />
توی دلا جا کنیم...<br />
سادگی کو...؟ عشق کجاست...؟<br />
سفرهی ما، ای دوست... بیریاست»<br />
<br />
<a href="http://borjian.us/music/shahram_shokoohi-Sofreye_Bi_Ria-%28IroMusic%29-872.mp3" style="background-color: #ffd966;">بشنوید</a> و لذت ببرید!</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-2456909335741949052012-06-03T10:57:00.005+04:302013-08-03T07:53:07.517+04:30به آدمها زیادی نزدیک نشو!<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">+ من خودم را میشناسم؛ خوشقلب، مهربان، خیرخواه دیگران و البته با مجموعهای از اعتقادها، مرامها و منشهای خاص خودم... با هر معیاری که نگاه کنی من پست و رذل و عوضی نیستم؛ برعکس، حداقل صفات مثبت بودن یک انسان را دارا هستم؛ پس چرا این آدمها چنین میکنند؟<br />
- آدمها...! آدمها را زیاد جدی نگیر. آنقدرها مهم نیستند که به نظرشان اینطور اهمیت بدهی. کسی بود، بود... نبود هم نبود.<br />
+ خب گاهی انسان به کسی وابسته میشود؛ وابسته... دلبسته... نظرش اهمیت مییابد...<br />
- وابستگی و دلبستگی...! وابستگی و دلبستگی میخواهی چهکار؟! به انسانها فقط در یک حدی باید نزدیک شد. اگر زیادی نزدیک شدی، آن انسان توانایی خواهد یافت که خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، به تو آسیب برساند...<br />
+ با این حساب پس نمیشود با هیچکس صمیمی شد...<br />
- چرا! میشود! اما نباید وابستهاش شد. روی هیچ آدمی نباید حساب ابدی باز کرد. باید احتمال سر زدن هر رفتاری را از هر انسانی در هر لحظهای بدهی... باید هر لحظه آمادهی جدا شدن و کناره گرفتن از هر آدمی باشی...<br />
<br />
از گفتوگوهای نیمهشب در کوه صفه<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-15629281127146198252012-06-02T20:44:00.001+04:302013-08-03T07:53:22.533+04:30کودکی...<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on"><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="http://1.bp.blogspot.com/-MrlDp4zdAUE/ULt9q3EcLYI/AAAAAAAAAUE/LcQ_uAF0zAk/s1600/kid-girl.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://lh3.ggpht.com/-MrlDp4zdAUE/ULt9q3EcLYI/AAAAAAAAAUE/LcQ_uAF0zAk/s320/kid-girl.jpg" width="222" /></a></div></div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-35840092496158556422012-06-01T09:04:00.001+04:302013-08-03T07:53:46.907+04:30من و پسرکان واکسی سر ایستگاه<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on"><a href="http://bamdadi.com/2012/06/01/me-and-flower-selling-girl-at-cross-section/">ماجرا</a>ی نویسنده وبلاگ بامدادی و دخترک گلفروش سر چهارراه مرا یاد خاطرهای از دوران دانشجویی انداخت. پنجشنبهشب بود. ما طبق معمول از دانشگاه به مرکز شهر رفته بودیم تا هم چرخی بزنیم و هم کمی خرید کنیم. برای برگشت، در ایستگاه اتوبوس نزدیک میدان باغ ملی یزد منتظر ایستاده بودیم که سر و کلهی چند پسرک واکسی پیدا شد. دیدن آن پسرها با آن سر و وضع سیاه و کثیف و آشفته و آن لباسهای پاره و ژنده در آنجا چیز عجیبی نبود. اما محل اصلی حضور آنها، فاصلهی میدان مجاهدین تا میدان امیرچخماق بود. در آن محدوده تقریباً به هر گوشهای که نگاه میکردی تعدادی از این پسرکها را میدیدی. تعدادی بساطکرده در کنار دیوار و تعدادی هم دوان و اصرارکنان در پی رهگذران. و وای به روزی که یک خارجی از آنجا عبور میکرد! چنان دورهاش میکردند و از سر و کولش بالا میرفتند و راهش را میبستند که بیا و ببین!<a name='more'></a><br />
<br />
بچهها سراغ ما آمدند و گفتند امروز کاسبی نکردهایم و درآمدی نداشتهایم و اگر با این وضع به خانه برگردیم پدرمان ما را کتک خواهد زد و... آنقدر گفتند که دلمان سوخت. هر کدام دست در جیب کردیم و مبلغی کمک کردیم. بعضی از مسافران منتظر اتوبوس هم همینطور. دو دقیقهای نگذشته بود که این سه چهار بچه، فرز و چابک، از کنار ما رد شدند؛ جلوی یک پیکان سواری عبوری را گرفتند و با صدای بلند گفتند: ۴۰۰ تومان، دربست، قاسمآباد! (قاسمآباد محلهای نزدیک به دانشگاه بود)<br />
<br />
قیافهها واقعاً دیدنی بود! ما به دلیل صرفهجویی مالی کمتر سوار تاکسی میشدیم، چه رسد به تاکسی دربست گرفتن! آنوقت این بچهها که فقر و معصومیت از سر و رویشان میبارید، آنقدر پول در بساط داشتند که بهراحتی تاکسی دربست کنند و زودتر از مایی که چشممان نیمساعتی بود به آمدن اتوبوس سفید شده بود به خانه برسند!<br />
<br />
من از همان روز در کمک کردن به چنین بچههایی محتاط شدم. التماسها و اصرارهای آنها کمتر در من اثر میکند. دوست ندارم کسی خوشقلبی و دلسوزی مرا سادگی و حماقت ببینید و به آن پوزخند بزند.<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-59516694932603301742012-05-31T10:00:00.004+04:302013-08-03T07:53:35.197+04:30درد رفتن برای آنان که میمانند<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">هنوز هم وقتی کسی میگوید میخواهم از ایران بروم، انگار دستی به سوی من دراز میشود، قلبم را در پنجهی خود میگیرد و سخت میفشارد. قلبم تیر میکشد و دردی آشنا در قفسهی سینهام میپیچد. میگویم «هنوز» چون دیگر باید به جملهی «میخواهم از ایران بروم...» عادت کرده باشم.<a name='more'></a><br />
<br />
یک سو، پرسشهایی است که در این سالها و مخصوصاً از سال ۸۸ به بعد مدام تکرار میشود: «قصد رفتن نداری؟»، «توئی که میدانی چه خبر است برای چه ماندهای؟». گاهی هم سؤال در لفافه پرسیده میشود: «برنامهی آیندهات چیست؟» و این اسم رمز همان موضوع مهاجرت و رفتن از ایران است. <br />
<br />
سوی دیگر هم یک خرمن خاطره است از رفتنها، از «دیگر در این سگدونی نمیمونم...»، از «اینجا مملکته؟! باغ وحشه بابا...»، از فرودگاه امام، از فیسبوک را near London via mobile بهروز کردن و...<br />
<br />
حالا «احتمال رفتن» هم یکی از فاکتورهای من در ارتباط برقرار کردن با دیگران است. اگر احتمال بدهم کسی رفتنی است، مدام میزان نزدیکی و وابستگی و دلبستگی به او را به خودم گوشزد میکنم. این آدمها درست مثل خانههای اجارهای هستند. خانهای که میدانی مدتی طولانی در آن نخواهی ماند؛ میدانی متعلق به تو نیست و هر سرمایهگذاری بلندمدت در آن بیهوده است؛ میدانی هماهنگ کردن رنگ مبلها و پردهها با رنگ دیوارها کاری عبث است. میدانی دیر یا زود باید آن را ترک کنی و فقط با خاطرهاش زندگی را ادامه دهی...<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-41458936377662965872012-05-30T18:41:00.003+04:302013-08-03T07:55:26.169+04:30شمایل کودکی حضرت محمد<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">تا چند دهه پیش شغلی به نام شمایلگردانی وجود داشت. شمایلگردان، مردی بود که تصویر نقاشیشدهی سیمای یکی از ائمهی شیعه را در دست میگرفت، روی آن پارچهای میکشید، در کوچهها به راه میافتاد و درب خانهها را یکی یکی میزد. وقتی صاحب منزل، درب را میگشود، دورهگرد، پارچه را از روی شمایل میکشید و تصویر را به او نشان میداد. به محض آنکه چشم صاحبخانه به عکس میافتاد، صلواتی میفرستاد و پولی به مرد میداد، چرا که باعث شده بود ثواب دیدن تصویر امام نصیبش شود.<a name='more'></a><br />
<br />
شمایلها، تصاویر نقاشیشدهی ائمهی شیعه و پیامبر اسلام بودند. تصاویری با شباهتهایی نزدیک: چشمانی درشت، ابروانی مشکی، پوستی سفید، نگاهی نافذ، قدی رعنا و رشید، اندامی بلندبالا و چهارشانه، چهرهای حاکی از حکمت و دانش و عبا و عمامهای عمدتاً به رنگ سبز که نشان سیادت بوده و هست. شمایلها، همهی ائمه را شامل نمیشدند. برخی به دلایل تاریخی در این لیست نبودند، مانند فاطمه زهرا یا امام زمان. برخی هم به دلیل برتری دادن بعضی ائمه بر بعضی دیگر؛ مصداق همان مضمونی که مداحان بر سر منابر میخوانند: از طریق همهی ائمه میتوان به خدا رسید، اما راه رسیدن به خدا از طریق حسین کوتاهتر است. مشهورترین شمایلها از آن حضرت محمد، حضرت علی، امام حسین و امام رضا بود.<br />
<br />
اما در این میان دو تصویر متفاوت نیز وجود داشته است. اولی تصویری است از حضرت علی که دوزانو روی زمین نشسته است، با قدی کوتاه، بازوهایی ستبر، شکمی فربه، شمشیری حمایلبسته، ابروهایی گرهخورده و چهرهای جدی و قاطع. این تصویر که فاصلهای بسیار نسبت به شمایلهای معمول از حضرت علی دارد، از پیش از انقلاب، مخصوصاً در بین پهلوانان و اهالی زورخانهها جا باز کرده بود و ارج نهاده میشد. دومی تصویری از کودکی پیامبر اسلام است که عمدتاً پس از انقلاب، شهرت پیدا کرده و به خانهها راه یافته است. این تصویر، نوجوانی خندان را با عمامهای بر سر و گل یاسمنی بر گوش نشان میدهد. پیش از این گفته میشد که این عکس در سفری که حضرت محمد همراه با عموی خود ابوطالب به شام داشته توسط راهبی مسیحی ترسیم شده است. مطابق این قول، بحیرای راهب در حین گشت و گذار در سوریه، حضرت محمد را از روی نشانهی پیامبری بین شانههایش، بازشناخته است. پیامبر آینده باید میگفته است: «هنگامی که من به آسمان و ستارهها مینگرم، خود را بالاتر از ستارهها مییابم.». به همین دلیل است که در بعضی تصاویر، ستارههایی در پسزمینه این عکس دیده میشود.<br />
<br />
بسیاری بهدلیل شبهمینیاتوری بودن شمایلها و تقبیح عمل نقاشی کشیدن به مثابه شعبهای از تصویرگری و بتسازی در اسلام – آنچنان که فقها در بازگویی تاریخ صدر اسلام و عصر پیامبر میگویند و عدم وجود تصویری از پیامبر و ائمه را گواه سخنشان میگیرند - در اصالت شمایلها تردید داشتند؛ اما در مورد آن دو تصویر، شک و شبههی کمتری وجود داشت؛ زیرا تصویر حضرت علی با آنچه در روایات شیعه از ویژگیهای او و نیز از مجالس لهو و لعب بنیامیه و اهانت به آن حضرت نقل میشود، همخوانی داشت. اصالت روایت دوم نیز عمدتاً به تأیید عکس توسط آیتالله خمینی برمیگشت. مطابق آنچه که در اوایل انقلاب در افواه عمومی نقل میشد، آیتالله خمینی هیچیک از شمایلهای ائمه را در خانه یا اتاق خود نگه نمیداشت، جز همین عکس مشهور از کودکی حضرت محمد را. با اینکه در این زمینه نه متن مکتوبی وجود دارد و نه مدرک مستندی ارائه شده است، اما همین قول شفاهی کافی بوده است تا تردیدها درباره اصالت عکس کودکی حضرت محمد را برطرف نماید.<br />
<br />
تصویر منتسب به کودکی حضرت محمد اما گویا حکایت دیگری داشته است. این تصویر، ظاهراً عکس <a href="http://shahrefarang.com/shiite-muhammad/">پسربچهای تونسی</a> است که توسط عکاسی به نام <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Rudolf_Franz_Lehnert">رودلف فرانتس لنرت</a> در دهه نخست قرن گذشتهی میلادی گرفته شده و در دههی بیست به صورت کارت پستال منتشر شده است. این تصویر تقریباً هفتاد سال بعد از طریقی نامعلوم به عنوان <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%28%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%87%29">شمایل کودکی حضرت محمد</a> به میان مسلمانان راه یافته و با دستکاریهایی مختصر در سطحی گسترده منتشر شده است. <a href="http://www.parsine.com/fa/pages/?cid=29353">این مقاله</a> به همین موضوع پرداخته و سیر تاریخی ماجرا را بازگو کرده است.<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-11674258433287443522012-05-29T19:26:00.003+04:302013-08-03T07:55:38.104+04:30تبرج مردانه!<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">برخورد جدی با بستن کراوات از عید امسال آغاز شد. در روزهای نوروز، مردانی که کراوات بسته بودند و در پیادهرو قدم میزدند یا از خیابان عبور میکردند با تذکر مأموران مواجه میشدند. دلیلی که در مقابل اعتراض این افراد ارائه میشد، این بود: «استفاده از کراوات، مصداق تبرج مردانه است.»<a name='more'></a><br />
<br />
تَبَرُج، آنچنان که در <a href="http://www.loghatnameh.com/dehkhodaworddetail-4e9da93726ee4eb895359de191f52070-fa.html">لغتنامهی دهخدا</a> آمده، به معنی «خود را آراستن» است. «تبرج زن» هم «زینت و محاسن خود را به مردان نمودن» معنا شده است. اصطلاح تبرج، نخستینبار در تقبیح فقهی-اخلاقی چکمههای ساقبلندی که زنان ساکن ایران میپوشند، استفاده شد. اکنون اما بستن کراوات نیز با برچسب «تبرج مردانه»، در محدودهی ممنوعهها قرار گرفته است.<br />
<br />
محسن قرائتی، مسؤول «ستاد اقامهی نماز»، سال گذشته در نخستین همایش «اخلاق در وکالت» خطاب به وکلایی که کراوات بسته بودند، گفته بود: «کراوات یک پوشش بیخاصیت است؛ نه شما را گرم میکند، نه میپوشاند و نه نشانهی شخصیت شما است. بهتر است آن را باز کنید.»<br />
<br />
<u><b>در همین زمینه</b></u>:<br />
- خبر سایت عصر ایران (<a href="http://www.asriran.com/fa/news/216937/%D8%AC%D9%85%D8%B9%20%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C%20%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%85%D8%BA%D8%A7%D8%B2%D9%87%20%D9%87%D8%A7">نشانی</a>)<br />
- خبر سایت رادیو فردا (<a href="http://www.radiofarda.com/content/f12_tie_sellers_targeted_in_iran/24597952.html">نشانی</a>)</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-70950510129439615192012-05-28T14:36:00.002+04:302013-08-03T07:55:50.926+04:30درد و رنج دینداران مهم نیست؟<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">داوری برخی فعالان سیاسی و حقوق بشری و کاربران دنیای مجازی دربارهی پدیدههای سیاسی-اجتماعی، فقط و فقط حول محور "درد و رنج انسانها" میچرخد. اینان، تمامی پدیدههای پیرامونی را سازههایی برساختهی انسانها میدانند و معتقدند این سازهها برای کاهش درد و رنج انسانها و افزودن شادی و رفاه آنان ساخته شدهاند. و بر این نظرند که تنها معیار تعیینکننده برای تداوم یا حذف پدیدهای سیاسی-اجتماعی، میزان درد و رنجی است که از دوش انسانها بر میدارد یا بر دوش آنها مینهد.<a name='more'></a><br />
<br />
سخن امروز من بر سر درستی و نادرستی چنین نگاهی نیست. آنچه از پیش دیده بودم و در ماجرای ترانهی اخیر شاهین نجفی هم بار دیگر آشکار شد، نگاه دوگانهای بود که این افراد به دین و دینورزی و دینداران دارند.<br />
<br />
اگر در مورد تجزیهی یکی از استانهای کشور از ایشان بپرسید، پاسخ خواهند داد اگر درد و رنج انسانها با این کار کاهش مییابد، مشکلی برای تحقق آن وجود ندارد. و اگر به درد و رنج انسانها میافزاید، کاری نارواست. اگر بپرسید نظرتان دربارهی صلح با یک کشور متجاوز به قیمت حضور نظامی درازمدت کشور حملهکننده در کشور میزبان چیست، خواهند گفت که هر کاری که به کاهش درد و رنج انسانها بینجامد، مُجاز است؛ جز این معیاری وجود ندارد و تمامی پدیدهها بایستی ذیل این مفهوم تعریف و مدیریت شوند؛ هر اندیشهای ورای درد و رنج انسانها، تقدسبخشی به تفکری است که انسانمحورانه نیست و مقدمهای است برای فدا کردن انسانها در پای پدیدهای سیاسی-اجتماعی و نظراتی از این دست. تحلیلهای گاه بهظاهر پیچیدهی آنها هم البته نمیتواند تکعاملی بودن اصل نگاه آنان را کتمان کند.<br />
<br />
اما همین افراد وقتی به دین و دینورزان میرسند یکباره رنگ عوض میکنند و از حدود آزادی بیان میپرسند و غرولند میکنند برای چه و تا کِی باید مراعات حال دینداران را کرد؟ و مگر خون آنان رنگینتر از دیگران است؟ و تا کی باید مراقب بود تا مبادا با برداشتن گامی یا نوشتن واژهای یا گفتن سخنی، به انبوه مقدسات آنها توهین شود و اصلاً مرز شوخی و طنز و هجو و هزل کجاست و چارهی کار در برابر یک دیندار نازکدل که به اندک انتقادی، خود را زیر هجمهی توهین میبیند، چیست؟<br />
<br />
اگر ملاکِ افزایش و کاهش درد و رنج انسانها برای قضاوت و داوری دربارهی هر پدیدهی سیاسی-اجتماعی کاربرد دارد، چرا اینجا ناگهان از کارایی میافتد؟ مگر دینداران، انسان نیستند؟ و مگر درد و رنجشان مهم نیست؟ و مگر نه آنکه بسیاری از آنان با شنیدن چنان ترانهای، رنج میبرند و عذاب میکشند؟ چرا همین امر، مبنایی برای سخن گفتن یا سکوت کردن قرار نمیگیرد؟ علت این نگاه دوگانه چیست؟ آیا دینستیزی و نفرت از دین و دینورزی، تبصره و استثنایی بر منطق چنین افرادی میزند؟<br />
</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com8tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-85917584544349469852012-05-27T11:26:00.008+04:302013-08-03T07:56:14.148+04:30دنیای مجازی، بخشی از دنیای واقعی است<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">مهدی جامی ابتدا گزارهای از یادداشت من، «<a href="http://www.mborjian.com/2011/06/blog-post_25.html">فضای مجازی، آینهٔ راستنمای فضای واقعی؟</a>» را نقل کرده است: «واقعیت این است که این فضای مجازی، برساختهی "بخشی" از مردم ایران است نه همهی آنان». پس «تسری و تعمیم آن به کل جامعه و حتی به همهی انسانهایی که زیر نام قشر و گروهی خاص طبقهبندی میشوند و سنجش وضعیت فضای واقعی بر اساس جو عمومی فضای مجازی خطاست.»<br />
<br />
و <a href="http://sibestaan.malackut.org/archives/2012/05/post_901.shtml">نقد</a> خود را اینگونه صورتبندی کرده است: «این گزاره درستی است، اما بر مبنای نادرستی بنیان شده است. و آن همان گرفتاری عظمای «یک» است. همهی واقعیتها ناشی از تکاپوی بخشی از مردم است. هیچ واقعیت انسان-ساختهای وجود ندارد که همه مردم را «یک»سان نمایندگی کند. یعنی نباید انتظار داشت که چیزی که قابل تعمیم به همه است، واقعیت داشته باشد. به عبارت دیگر میزان واقعیتِ امری وابسته به این نیست که به "همه" قابل تعمیم باشد. کافی است که به شمار قابل توجه و معناداری تعمیمیافتنی باشد. این هم که موضوع علوم اجتماعی است که از بام تا شام تلاش میکند روشن کند که چه مسألهای تا چه حدی گسترش دارد. از اعتیاد و ایدز تا تماشای ماهواره یا تماس جنسی خارج از ازدواج.»<a name='more'></a><br />
<br />
خب! اولاً من فکر نمیکنم ادعا کرده باشم چون آنچه در فضای مجازی میگذرد قابل تعمیم به همه نیست، پس واقعیت ندارد! و در ثانی فکر میکنم هر دو در اینجا یک حرف میزنیم! من گفتهام در وبستان فارسی، فقط بخشی از مردم ایران حضور دارند. و مباحث و نظرات و دغدغههای آنان، حتی نمایانگر وضعیت فکری و موقعیت عملی مثلاً طبقهی متوسط ایران هم نیست چه رسد به کل مردم ایران. به عبارت دیگر، گروه حاضران در وبستان فارسی، حتی نمایندهی طبقهی متوسط هم نیستند؛ یا از زاویهای دیگر، حاوی حداقل ویژگیها به عنوان یک نمونهی قابل تعمیم به همان طبقهی متوسط هم نیستند. یعنی نوع ترکیب و میزان تراکم حاضران و کاربران این عرصه، نمیتواند معیاری برای سنجش موقعیت نظری و عملی قشر و طبقهای از مردم ایران باشد. کجا ادعا شده است چون چنین تعمیمی نادرست و ناممکن است، پس این حضور از بنیان، خلاف واقعیات جاری در دنیای ملموس روزمره است؟ یا کجای این سخن، انکار واقعیت حضور فعالان و نفی وجود داشتن و واقعی بودن دغدغههایی است که آنان در این فضا منعکس میکنند؟<br />
<br />
مغزهی دیدگاه من همان جملهی مهدی است: «کافی است [یک واقعیت] به شمار قابل توجه و معناداری تعمیمیافتنی باشد.» و تمام حرف من این است که آنچه در فضای مجازی میگذرد، قابل تعمیم به "شماری قابل توجه و معنادار" نیست.<br />
<br />
من پیش از این هم به ارتباط فضای مجازی و واقعی پرداختهام. فضای مجازی را به کافه نادری روشنفکران و فرهیختگان و قشر نخبه تشبیه کردهام (<a href="http://www.mborjian.com/2005/06/blog-post_21.html">اینجا</a>) و از تأثیرگذاری وبستان و وبلاگستان سخن گفتهام (<a href="http://www.mborjian.com/2006/04/blog-post_18.html">اینجا</a>). در واقع حرف من به حرف داریوش نزدیک است که فضای مجازی، امتداد "بخشی" از فضای واقعی است؛ اما فقط "بخشی"! و در تعمیم برآیند آنچه در آن میگذرد به حتی همان قشر روشنفکر و فرهیخته و نخبه و متوسط هم بسیار باید محتاط بود. چند سال پیش بود که با انتشار برخی عکسهای مراسم چهارشنبهسوری در ایران، بعضی دوستان دور از وطن، تصور کردند حرکتی بزرگ و اعتراضی آغاز شده است و تعابیری چون "<a href="http://www.mborjian.com/2005/03/blog-post_25.html">جنبش چهارشنبهسوری</a>" را به کار گرفتند.<br />
<br />
دنیای شعر، دنیای مجاز و تخیل و خیالپردازی است. لزومی هم بر انعکاس وقایع دوران در شعر دوران نیست. بخشهایی از فضای مجازی هم میتواند چنین ویژگیای داشته باشد. اما معضل آنجاست که حاضران در این عرصه، نمایندگانی دستچینشده از اقشار و طبقات و نحلههای گوناگون اجتماع تصور میشوند که هر یک بر اساس وزن سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خویش – و بر اساس معیارهای کمّی و کیفی - نمایندگانی را به این میدان روانه کردهاند. غالب شدن یک اندیشه و مغلوب شدن اندیشهای دیگر، غالب و مغلوب شدن همان اندیشه در عرصهی اجتماعی به وسعت ایران تصور و تصویر میشود؛ و تمام نکته همینجاست.<br />
<br />
مهدی در ادامهی نقد خود، بار دیگر با نقل گزارهای از یادداشت من، مفهوم انتقادی خود را طرح و بازآفرینی کرده است؛ ماجرا اما همان است که در پاراگراف پیش گفتم. مثالی که میتواند به فهم موضوع کمک کند، حضور رسانهای برخی تجزیهطلبان استانهای مرزی است. صدای این گروه معمولاً در رسانهها بازتاب زیادی دارد، اما جو عمومی این استانها آرام است. میتوان مسأله را به دو صورت دید:<br />
۱- در همهی تحولهای اجتماعی، گروهی از نخبگان به تکاپو و جنب و جوش میافتند و پس از مدتی، مردم عادی با آنان همراه میشوند؛ آرامش مردم، نشان نارضایتی آنان از تحرکات آن نخبگان نیست؛ بلکه صورتمسأله این است که هنوز فعالیت آن پیشروان به آستانهی تحریک عمومی مردم نرسیده و آنان را به جنبش وا نداشته است.<br />
اما میتوان نگاهی متفاوت داشت:<br />
۲- صدای تجزیهطلبان بهدلیل حضور پررنگ رسانهای آنان، بلندتر و رساتر شنیده میشود؛ وگرنه مردم عادی با آنان همراه نیستند. انعکاس غلیظ افکار و شعارهای تجزیهطلبانه، فقط نشان از تحرک بخشی کوچک و محدود دارد. آنان نمایندگان اکثریت مردم این استانها نیستند و مواضع آنان قابل تعمیم به ساکنان این مناطق نیست.<br />
<br />
مثال دمدستتر، ماجرای ترانهی اخیر شاهین نجفی است. در این فاصله، بارها با عناوینی اینچنین مواجه شدهایم: «ترانهی شاهین نجفی به یک جنجال بزرگ منجر شده است.». مشاهدههای من میگوید این جنجال، دستکم در روزهای نخست، فقط در فضای مجازی (وبستان و وبلاگستان فارسی) اتفاق افتاده بود. متن جامعه از این جنجال و دغدغههای دو سوی ماجرا و مباحث طرحشده و حتی از اصل خبر و فتواهای صادر-شده تقریباً بیخبر بود. پس از بازتاب ماجرا در بی.بی.سی و بعد از شکسته شدن محتاطانهی سکوت دوهفتهای خطیبان نماز جمعه بود که موضوع کمکم وارد عرصهی عمومی شد. مثال دورتر، خبرهای وبای همهگیر در سال ۱۳۸۴ است. آب و تاب این خبر در رسانههای دنیای مجازی و حتی روزنامههایی مثل شرق بر طبق آمار موثق پزشکیِ آن زمان، بهرهی بسیار اندکی از واقعیت جاری داشت. خواهید گفت این خاصیت رسانه است که بخشی از خبر را برجسته کند. و خبر، توسط خبردهنده انعکاسی بزرگتر یا کوچکتر مییابد. همهی اینها درست! اما مشکل این است که میزان انعکاس یک خبر با غلظت واقعیت ساری و جاری در زندگی روزمرهی مردمی که سوژهی خبر هستند، یکی پنداشته میشود. مسأله اینجاست.<br />
<br />
پیشتر <a href="http://www.mborjian.com/2005/06/blog-post_21.html">گفته بودم</a> که وبستان و وبلاگستان فارسی زمانی کارکردی درخور خواهد داشت که دنیای مجازی و دنیای حقیقی پیوند بخورند. برای دریافت تصویری صحیح از نسبت فضای مجازی و واقعی و ارتباط آن دو، بازگویی دو خاطره بد نیست.<br />
<br />
برای یک سال در بیابانهای اطراف کاشان کار میکردم. ۱۲ کیلومتری شهرستان آران و بیدگل در نزدیکی کاشان. جمعیت پیرامون من از تعدادی مهندس و کارگر تشکیل میشد. مهندسان، همکاران و دوستان اصفهانی من بودند و کارگران، بومیهای محلی. برایم جالب بود که بیش از نود درصد مهندسان که پارهای از طبقهی متوسط مدرن ایران هستند و از اینترنت و ایمیل هم استفاده میکردند، نه میدانستند وبلاگ چیست و نه از وبلاگستان فارسی و مباحث جاری در آن باخبر بودند؛ موضوع وقتی برایم روشن شد که بعضی خبرها را که فقط در فضای مجازی منتشر شده بود (و بازتاب گستردهای هم پیدا کرده بود) با آنان در میان گذاشتم و با بیخبری مطلق آنان مواجه شدم. این نسبت در مورد کارگران بومی به صد درصد میرسید. واقعیتی که من برای یک سال از نزدیک لمس میکردم، فاصلهی ژرف میان دغدغههای روزمره و مباحث مطرح حتی میان مهندسان با موضوعات داغ و پُربازتاب فضای مجازی بود.<br />
<br />
اما در مقابل، واقعهای که سال پیش رخ داد قرار میگیرد. دفتر جبههی مشارکت اصفهان به مهد کودک تبدیل شد. بازتاب این اتفاق، چند یادداشت انتقادی در وبلاگ من و صفحهی فیسبوک یکی از دوستان بود (<a href="http://www.mborjian.com/2011/10/blog-post_02.html">اینجا</a>، <a href="http://www.mborjian.com/2011/10/blog-post_03.html">اینجا</a> و <a href="http://www.mborjian.com/2011/11/blog-post_26.html">اینجا</a> را ببینید). این نوشتهها ولولهای در بین مسؤولان جبههی مشارکت و فعالان سیاسی مدعی اندیشهی اصلاحطلبی انداخت و آنها را به رایزنیهای بسیار برای توقف انتشار این یادداشتها واداشت. و البته کار به توبیخ مسؤولان جبههی مشارکت اصفهان به خاطر این عمل نابخردانه کشید. نسبت و رابطهی که فضای مجازی میتواند با دنیای حقیقی پیدا کند در این دو موقعیت بهخوبی نمایان است.<br />
<br />
<br />
<u><b>از حلقهی وبلاگی گفتوگو</b></u>:<br />
- دنیای مجازی، مجازی نیست؛ محمد معینی؛ راز سر به مُهر (<a href="http://mmoeeni14.blogspot.com/2012/05/blog-post_21.html">نشانی</a>)<br />
- ما به شیوه غیرواقعی به واقعیت نگاه میکنیم؛ مهدی جامی؛ سیبستان (<a href="http://sibestaan.malackut.org/archives/2012/05/post_901.shtml">نشانی</a>)</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6282003.post-22095350870917832942012-05-26T00:42:00.009+04:302013-08-03T07:56:25.403+04:30بیا با من مدارا کن...<div dir="rtl" style="text-align: justify; font-size: 11pt; font-weight: bold; font-family: times new roman;" trbidi="on">«شهرام شکوهی» عجب زیبا میخواند:<br />
<br />
بیا با من مدارا کن که من مجنونام و مستام<br />
اگر از عاشقی پُرسی، بدان دلتنگ آن هستم<br />
بیا با من مدارا کن که من غمگین و دلخستهام<br />
اگر از درد من پُرسی، بدان لب را فرو بستم<br />
<br />
مجنونام و مستام، به پای تو نشستم<br />
آخر ز بدیهات بیچاره شکستم<br />
<br />
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم<br />
اگر از همدلی پُرسی، بدان نازکدلی هستم<br />
بیا از درد حکایت کن که من محتاج آن هستم<br />
اگر از زخم دل پرسی، بدان مرهم بر آن بستم...<br />
<br />
<a href="http://borjian.us/music/shahram_shokoohi-Modara-%28IroMusic%29-442.mp3" style="background-color: #ffd966;">بشنوید</a> و کیفور شوید...<br />
<br />
پینوشت: مطلب کیوان دربارهی همین ترانه (<a href="http://www.k1-online.com/archives/002751.php">نشانی</a>)</div>مسعود بُرجيـانhttp://www.blogger.com/profile/08158304306012376604noreply@blogger.com0