۱۳۸۳/۰۸/۰۳

سعيدي سيرجاني‌ ، نويسنده مقتول و فراموش شده

براي نسل جواني كه پس از دوم خرداد سر برآورد و مفهوم سياست را با تمام جان خويش دريافت بي ‌آنكه تا پيش از آن گذرش بدين بازار مكاره افتاده باشد ، براي جواناني كه به جاي كشيدن خط سرخ تازيانه و باتوم بر بدن « غيرت مداران پُر غضب و كينه » پرچم قلم را به نشانه نفرت خويش از خشونت برافراشتند نامهاي زيادي اسطوره و افسانه شدند و گذر زمان هم آنان را بزرگتر و عظيم‌تر نمود ، گروهي از آن قهرمانان همچنان تاوان جسارت خويش براي پيجوئي حقيقت ( همان صفتي كه فرزندان پس از انقلاب در كتاب‌هاي معارف اسلامي خويش آموختند كه يكي از نشانه‌هاي جاودانگي فطرت انساني است ) همچنان در زندانند اما گروهي ديگر در لابلاي گرد و غبار روزهاي درافتادن پهلون اصلاحات و دشمنانش و فرياد تماشاچيان، نامشان پنهان و غريب ماند بي‌آنكه كسي ديگر سراغشان را بگيرد ، از آن گروه نويسنده يكي هم « علي اكبر سعيدي سيرجاني » است.
سعيدي سيرجاني نويسنده‌اي نيست كه در يك مقاله كوتاه بتوان وصفش را به تمامي گفت حال چه در طريق تحليل رفتار و شخصيت او باشيم و چه در طريق نقد و خرده‌گيري از او ؛ از آن سو مي‌توان سيرجاني را در آينه كتابها و مقالاتش ديد و با يادي از آنها او را شناساند كه چنين كاري هرگز در مقاله‌اي بدين كوتاهي ممكن نيست. هدف از نگارش اين چند سطر نه تجليل از سيرجاني است – كه تا كسي با نوشته‌ها و كتابهايش انس نگرفته باشد و او را نشناخته باشد تجليلش ناممكن است - و نه تحليل مشي فكري او و نه تبليغ مواضع سياسي‌اش ، اين نوشتار تنها مي‌كوشد نويسنده‌اي فراموش شده را معرفي كند و بيش از اين را به خواننده مشتاق وامي‌گذارد ؛ او نيز چون هر انسان ديگري روزگاري بر طريقي رفت كه شايد اينك چندان صواب نمي‌نمايد، از خرده‌گيري بر دكتر مصدق و حمايتش از مظفر بقائي گرفته تا خروشيدن‌هاي پر نيش و كنايه‌ و انتقادهاي بي‌پروايش بر مسند نشينان پس از انقلاب ؛ سيرجاني بر شاه و شيخ هر دو مي‌خروشيد بي‌آنكه حتي لحظه‌اي واهمه‌ي جان خويش را داشته باشد ، با افتخار مي‌گفت – و البته عمل مي‌كرد ! – كه هيچ نوشته‌ي انتقادي و نامه معترضانه‌اي به مقامات را به پايان نبردم مگر آنكه نام و نشان واقعي خويش را در آن حك كردم و البته همين جسارت سرانجام قاتل جانش شد.
سيرجاني در شهر كوچك سيرجان در استان كرمان چشم گشود. سيرجان دوران كودكي سعيدي در تمامي نوشته‌هايش نام پوشيده‌ي ايران بزرگ امروز است و خُلق و خو و سنت‌هاي سيرجاني‌هاي آن روزگار نماد ساده‌دلي‌ها و بلاهت‌ها و خطاهاي ملت بزرگي به نام ملت ايران ؛ سيرجاني پس از انقلاب سياسي شد ، تا پيش از آن انتقادهاي تند خويش را عليه دستگاه‌هاي فرهنگي كشور بي‌محابا به چاپ مي‌سپرد و حتي وزارت‌خانه‌هائي را كه نزديكان شاه در مصدر آن بودند به نقد مي‌كشيد اما به قول خودش چرخ گردون به شعبده گشتي زد و انقلاب شد و … 16 سال زمان لازم بود تا كاسه صبر سعيد امامي لبريز شود و او به قتل برسد كه ديگر زنده ماندن او قابل تحمل نبود.
آشنائي نگارنده با سعيدي سيرجاني به سالهاي پيش از دوم خرداد بازمي‌گردد. در آن زمان برنامه هويت بي‌آنكه شناسنامه‌اي داشته باشد و نشاني از مجري و كارگردان، بسياري از نويسندگان و مطبوعات دگرانديش را ( مانند مجله كيان و ايران فردا و نويسندگان نزديك به اين طيف ) به جاسوسي و مزدوري و خيانت متهم مي‌ساخت و جز اين به پخش فيلم‌هائي مبادرت مي‌ورزيد كه « اعتراف » نام داشت، اعتراف‌هائي كه گروهي از پي آن سر بر دار شدند و بسياري مجبور به سكوت و محكوم به تماشاي گفته‌هاي خويش كه نه اعتقادي بدان داشتند و نه آزادانه و از روي نقد آنها را بر زبان آورده بودند ؛ سعيدي سيرجاني كه سالها شجاعت و جسارت را شرمنده منش خويش ساخته بود برخلاف پيش‌بيني خويش نه در خيابان به تصادف رسيد ! و نه گلوله شخص ناشناسي در خلوت يك كوچه سينه‌اش را شكافت ، او نيز سرانجام زير شكنجه‌هاي سعيد امامي و پس از ماه‌ها سلول انفرادي و ممنوعيت ملاقات با خانواده ، تاب نياورد و لب به اعتراف گشود ، اعتراف به ناكرده‌ها و ناگفته‌ها ، اما فرجام كارش آزادي نبود چرا كه سعيد امامي و همفكرانش به اين نتيجه رسيده بودند كه او اصلاح ناپذير و مرتد است پس آنچنانكه كه دكتر نوريزاده نگاشته است به او كه از شدت مرض شكايت داشت به جاي دارو شياف پتاسيم دادند و برجهيدن‌ها و بالا و پائين‌ پريدن‌هاي پيرمرد را به نظاره نشستند كه صورتش از شدت درد سياه شده بود و فرياد و ناله‌اش به آسمان بلند بود و دقايقي بعد تنها جسدي بي‌جان از سيرجاني باقي مانده بود در خانه‌ي امني كه مركز مشاوره نام داشت و براي « هدايت » چنين « گمراهاني » مهيا شده بود.
چنين بود كه استاد دانشگاه در رشته ادبيات فارسي ، حافظ شناس برجسته ،‌ مفسر شاهنامه فردوسي ، مسلماني صافي اعتقاد كه دينش را نه تبليغ كرد و نه به اندك بهائي فروخت( به تعبير خودش ) ،‌ شاعر توانا و نويسنده‌ي كم نظيري كه كلمات و فرهنگ فارسي چون موم در دستانش نرم بود و با نثر دوپهلو و پرجذبه‌ و سرشار از حكايتش خواننده را پاي كتاب ميخكوب مي‌كرد براي هميشه خاموش گشت و سپس در بادهاي فراموشي و غربت به كنج تاريك تاريخ رفت بي‌آنكه نسل نوين ايران در كنار اكبر گنجي و عماد باقي و ديگران سراغي از او بگيرد.
« وقتي انقلاب شد من فكر مي‌كردم اين يك انقلاب كمونيستي با پوسته اسلامي است اما وقتي به سرزمين‌هائي كه روزگاري رزمندگان ايراني دلاورانه با دشمن متجاوز مي‌جنگيدند رفتم ،‌ وقتي ديدم جوان 16 ساله‌اي كه در اوج احساس شور و نشاط ، به جاي خوشگذراني به جبهه‌ها آمده و در وصيت خويش از خداوند طلب شهادت مي‌كند ، وقتي آنهمه ايثار و خلوص را ديدم به اشتباه بودن تفكرات خويش پي بردم ، دريافتم كه عمري در راه خطا رفتم و از ايدئولوژي بر حق حاكم ، برداشتي كاملا ناصواب داشته‌ام ، حال صراحتا بر اشتباه خويش اعتراف مي‌كنم و اميدوارم اگر خداوند عمري عطا فرمايد به جبران مافات بپردازم ، هر آنچه در سالهاي پيشين در كتاب‌هاي خويش نگاشته‌ام يكسره از آبشخور فكر منزوي و بدبين من نشات مي‌گرفته و به تمامي باطل است ، استغفرالله و اتوب اليه »
سطور فوق بخشي از سناريوئي است كه سعيد امامي براي اعترافات سيرجاني در برنامه هويت تدارك ديده بود تا توجيهي براي انتقادات او نسبت به مقامات فراهم سازد، اعترافاتي كه با آثار شش دهه عمر او يكسره در تناقض است. كتابهاي سعيدي سيرجاني موضوعات متنوعي را شامل مي‌شوند و براي معرفي هر يك مقاله مفصل جداگانه‌اي بايد نگاشت. آثار پس از انقلاب او بي‌آنكه محتواي آنها را ملاك قرار دهيم از نظر شيوائي نثر كم نظيرند ، برخي از ده ها كتاب او كه اكنون مهر ممنوع بر پيشاني ندارند و به همت نشر پيكان به چاپ رسيده‌اند شامل اين عناوين هستند: ضحاك ماردوش ،‌ دو زن ، در آستين مرقع ،‌ بيچاره اسفنديار و … و در ميان كتابهاي ممنوعش يكي تفسير سورآبادي است كه 13 سال عمر بر آن نهاد اما هرگز به چاپ نرسيد و ديگري « اي كوته آستينان » است كه مجموعه برخي مقالات او است كه در كنار كتاب « شيخ صنعان » به طور نسبتا كاملي سيرجاني را به نويسنده مي‌شناساند اما فهرست كتابهايش بدينجا ختم نمي‌شود . سيرجاني نقش برجسته‌اي در جمع آوري اطلاعات دائرة المعارف ايرانيكا داشت و در آخرين چاپ يكي از كتابهايش نوشت كه اگر اجل مهلت دهد در حال نگاشتن كتابي هستم به نام شهسوار عرصه آزادگي ( نگاهي ديگر به زندگي امام حسين ) كه اجل مهلتش نداد و ….
سيرجاني كه از عدم صدور مجوز انتشار كتابهايش پس از انقلاب و ماندن آنها در انبار چاپخانه‌ها و خمير شدن تعدادي از آنها سخت گله‌مند بود دست به قلم برد و شروع به نامه‌نگاري و شكايت به مقاماتي كرد كه مي‌پنداشت مي‌توانند او را از زير بار مخارج و ضرر و زيان معطل ماندن چاپ كتابها برهانند كه ناگاه فهميد در نگاه برخي او مرتد شده‌ است و انتقاداتش به روند امور جاري كشور بيش از تحمل سعيد امامي و يارانش بوده است همين بود كه يكي از همان نامه‌ها حكم مرگش شد . او پاسخ نامه‌هاي خويش به مقامات را در مقالات كينه‌توزانه كيهان عليه خويش به روشني مي‌ديد. به دنبال بازداشت چند ماهه او به جرم شركت در كودتا و توليد و مصرف مواد مخدر و مشروبات الكلي، جسد بي‌جانش با تعهد خانواده مبني بر عدم كالبد شكافي و دفن بي سر و صدا تحويل همسر و فرزندانش شد و آذر 73 پايان سيرجاني رقم خورد. پس از قتلهاي پائيز 77 بود كه نام او نيز در ميان قربانيان ماشين سركوب سعيد امامي مطرح گرديد . بخش‌هاي زيادي از زندگي و آثار و افكار او همچنان در آنسوي خطوط قرمز قرار داد و اين چند خط تنها يادماني محافظه‌كارانه از آن نويسنده توانا ، مقتول و فراموش شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!