در این سالها، بسیار بودهاند کسانی که دربارهی «تنهایی» و محاسن و معایبش سخن گفتهاند. بسیاری هم بودهاند که کوشیدهاند «تنهایی» را معنا کنند؛ پوستهاش را بشکافند و درونمایهاش را نشان دهند. من همواره به مطالبی از این دست علاقه داشتهام؛ بهخصوص که آن را همبسته و وابستهی موضوع «ازدواج» دیدهام. اما چند روزی است که یادداشتی کوتاه اما پُرمغز و کامل و گویا، ذهن مرا سخت مشغول خودش کرده است:
«کمکم معنای تنهایی را درک میکنم؛
تازه ميفهمم تنهايي آن حس ترحمبرانگيزي كه نسبت به فرد تنها ايجاد ميكند نيست؛
تنهايي اين نيست كه در دل كوهسار يا بيابان تنها زندگي كني و يا در شهر شلوغ كسي به ياريت نشتابد؛
وقتي كسي نباشد كه از آنچه تو را بر سر ذوق ميآورد با وي سخن بگويي، تنها هستي؛
وقتي هميشه شنونده باشي و مانند خود پيدا نكني، تنهايی؛
همين باعث زحمت مي شود؛ باقيِ تنهايي همه نعمت است و رحمت!»
با دیدن این یادداشت، به یاد گفتوگوی سال گذشتهی خود با دوستی فرهیخته افتادم. دوستم که در آستانهی چهل سالگی است، هنوز مجرد است. از اتفاق، وقتی سال گذشته، پس از مدتها با او تماس گرفتم تا از حالش جویا شوم، گفت که قصد ازدواج دارد و مراحل آشنایی با زن مورد علاقهاش را طی میکند. از او دلیل تصمیمش برای ازدواج را پرسیدم. دلایل متعددی آورد که مهمترینشان همین موضوع احساس «تنهایی» و «تنها ماندن» بود. از اینکه تنهایی، عارضهای است بر زندگی سخن گفت و از درد و زجر و زحمتهای ناشی از آن.
به سخنانش خوب گوش دادم. وقتی حرفهایش تمام شد، به او گفتم در نگاه من، تنهایی درد نیست، عارضه نیست، بیماری نیست، نقصان نیست؛ تنهایی، آزادی است، آزادگی است، رهایی است، فراغ بال است، گشودگی خاطر است، بیقیدی نسبت به مسؤولیتی است که در اکثریت مطلق اوقات، نسبت معقولی با حقوق محققشدنی یک انسان در عالم واقع ندارد. و سخنانم را حسابی توضیح دادم.
کمی از سخنانم جا خورد. دقیقتر اگر بگویم، سخنانم به دلش نشست. با لحنی سرشار از شگفتی و ذوقزدگی گفت: «هرگز به تنهایی از این دیدگاه نگاه نکرده بودم .... تنهایی، آزادی است؟! تنهایی، رهایی است؟! تنهایی، آزادگی است؟!»
چند وقت بعد که با او تماس گرفتم، ماجرای ازدواجش منتفی شده بود. این روزها که این یادداشت را دیدم، باز ذهنم به موضوع «تنهایی» بازگشت. دوست دارم این یادداشت را به آن دوست نشان بدهم و بگویم: «بیا! بفرما! تعریف کامل و کارکردی از تنهایی اینجاست! در همین یادداشت که دنیایی حرف و تجربه را در چند خط خلاصه کرده است!»
«کمکم معنای تنهایی را درک میکنم؛
تازه ميفهمم تنهايي آن حس ترحمبرانگيزي كه نسبت به فرد تنها ايجاد ميكند نيست؛
تنهايي اين نيست كه در دل كوهسار يا بيابان تنها زندگي كني و يا در شهر شلوغ كسي به ياريت نشتابد؛
وقتي كسي نباشد كه از آنچه تو را بر سر ذوق ميآورد با وي سخن بگويي، تنها هستي؛
وقتي هميشه شنونده باشي و مانند خود پيدا نكني، تنهايی؛
همين باعث زحمت مي شود؛ باقيِ تنهايي همه نعمت است و رحمت!»
با دیدن این یادداشت، به یاد گفتوگوی سال گذشتهی خود با دوستی فرهیخته افتادم. دوستم که در آستانهی چهل سالگی است، هنوز مجرد است. از اتفاق، وقتی سال گذشته، پس از مدتها با او تماس گرفتم تا از حالش جویا شوم، گفت که قصد ازدواج دارد و مراحل آشنایی با زن مورد علاقهاش را طی میکند. از او دلیل تصمیمش برای ازدواج را پرسیدم. دلایل متعددی آورد که مهمترینشان همین موضوع احساس «تنهایی» و «تنها ماندن» بود. از اینکه تنهایی، عارضهای است بر زندگی سخن گفت و از درد و زجر و زحمتهای ناشی از آن.
به سخنانش خوب گوش دادم. وقتی حرفهایش تمام شد، به او گفتم در نگاه من، تنهایی درد نیست، عارضه نیست، بیماری نیست، نقصان نیست؛ تنهایی، آزادی است، آزادگی است، رهایی است، فراغ بال است، گشودگی خاطر است، بیقیدی نسبت به مسؤولیتی است که در اکثریت مطلق اوقات، نسبت معقولی با حقوق محققشدنی یک انسان در عالم واقع ندارد. و سخنانم را حسابی توضیح دادم.
کمی از سخنانم جا خورد. دقیقتر اگر بگویم، سخنانم به دلش نشست. با لحنی سرشار از شگفتی و ذوقزدگی گفت: «هرگز به تنهایی از این دیدگاه نگاه نکرده بودم .... تنهایی، آزادی است؟! تنهایی، رهایی است؟! تنهایی، آزادگی است؟!»
چند وقت بعد که با او تماس گرفتم، ماجرای ازدواجش منتفی شده بود. این روزها که این یادداشت را دیدم، باز ذهنم به موضوع «تنهایی» بازگشت. دوست دارم این یادداشت را به آن دوست نشان بدهم و بگویم: «بیا! بفرما! تعریف کامل و کارکردی از تنهایی اینجاست! در همین یادداشت که دنیایی حرف و تجربه را در چند خط خلاصه کرده است!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!