۱۳۹۰/۱۱/۲۴

روزی چنین غلیظ...

در پاساژ سپاهان اصفهان، فردا روز ولنتاین است. در فیس‌بوک، فردا «۲۵ بهمن» است. در شرکت، فردا روز بعد از ۲۴ بهمن است و سررسید تحویل یکی از پروژه‌ها. در اتوبوس، فردا دهمین روزی است که از موعد پرداخت حقوق کارگران گذشته و آنها را دل‌نگران وضعیت مالی شرکت کرده است. در تاکسی، فردا آخرین روز حراج لباس‌های مارک فلان است. در ماهواره، فردا یادآور روز عشق در دوران شکوهمند ایران باستان است، روزگاری که اروپای متمدن امروز در سیاهی و تباهی غوطه‌ور بود. در خانه‌ی همسایه‌ی ما، فردا زمان پرداخت اجاره‌ی ماهانه به صاحبخانه است و...

فاصله‌ی دنیاهای آدم‌ها در چنین موقعیت‌هایی است که جلوه‌گر می‌شود. دنیاهایی با انبوهی تفاوت و تضاد و تناقض. جالب این است که این دنیاهای رنگ به رنگ و متناقض، گاه در وجود یک فرد، درهم تنیده می‌شوند و یک سمفونی گوشخراش را می‌سازند: ناساز و ناکوک و نافُرم. تو می‌مانی و یک احساس عذاب‌آور و مبهم؛ احساسی که حتی خودت هم از درکش عاجزی....

۲ نظر:

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!