۱۳۸۲/۱۱/۰۴

آن روز از عدم آمدم به وجود

شب بود و سكوت

ناله‌اي سرد

در كنج اتاق آخر

ناليد زن ز بيداد

درخشيد ستاره

گزمه فرياد كشيد كه اكنون

نه گاه عبور است

زن فرياد برآورد

نه گاه درنگ است

نه ناله ز چنگ است

هنگامه آتش

از راه رسد او

درخشد ستاره

روئيد شقايق

آواز برآورد چكاوك

كودكي چشم گشود

ناليد همان دم از آن درد

كه اينجا

چشم ، به راه است

در اين خاك

كه سرخ است ……

در آغاز بود

آنروز

چو امروز

كه از عدم ، آري

آمدم به وجود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!