۱۳۸۴/۱۱/۲۰

راه «خاورمیانه بزرگ» از تهران می‌گذرد

راه حل بحران هسته‌ای ایران چیست؟ ایران در جهان پس از جنگ سرد چه جایگاهی دارد؟ تصمیم نهایی ایران در پرونده هسته‌ای چه تأثیری بر تابلو جهان فردا خواهد گذاشت؟

1) ایران در تاریخ معاصر، سه بار در شكل‌گیری صورت‌بندی جهان، نقش بازی كرده است: كنفرانس تهران در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم، بحران آذربایجان و بحران نفت پس از ماجرای خلیج خوك‌ها در كوبا. بحران آذربایجان (غائله‌ی پیشه‌وری)، جرقه‌ای بود كه آتش جنگ سرد میان دو ابرقدرت را شعله‌ور ساخت. قوام السلطنة، از معدود سیاستمداران ایرانی بود كه در شرایط نامتعادل پس از جنگ جهانی، شرایط نوین دنیای بین‌الملل را شناخت و تشخیص داد می‌توان در رقابت ابرقدرت‌های نوین، منافع ملی كشور را تأمین كرد. او توانست به مدد هوش و درایت خود، آذربایجان را از كام شوروی نجات دهد. بندبازی در میان سه قدرت جهانی (شوروی، آمریكا و انگلیس) كه در موقعیتی خسته و لرزان، از باتلاق جنگ جهانی به در آمده بودند كار سترگ و بزرگی بود.
2) قرن 21، پایان قرن قدرت و آغاز عصر اقتدار است. قرن تازه، پایان حكومت‌هایی‌ست كه هیمنه و ابهت و دوام خویش را مدیون سرنیزه و سركوب هستند. در این عصر قدرت فائقه و فراگیر، مجوز آزادی عمل و تداوم هیچ حكومتی نیست. هیچ قدرتی جز به مدد پشتوانه‌های مشروعیت‌بخش ملی و بین‌المللی به رسمیت شناخته نخواهد شد و این چیزی جز اقتدار نیست. اقتدار را "قدرت مشروع" خوانده‌اند. در قرن تازه، جز به پشتوانه‌ی مشروعیت، دولتی برپا نمی‌شود و جز به دلیل نامشروع بودن، دولتی سرنگون نمی‌گردد. استقلال در جهان نو، معنایی تازه می‌یابد. هرگونه بی‌تعادلی در گوشه‌ای از جهان به ایجاد تعادلی تازه اما در سطحی دیگر منجر می‌شود. مرزها كم‌رنگ می‌شود و جهان شكل نوینی به خود می‌گیرد. جهان تازه، عرصه‌ی رویارویی جنگ‌افزارها و موشك‌اندازها و بمب‌ها نیست. میدان رقابت و تسلط و برتری افكار و اندیشه‌هاست. این تفكر است كه در دنیای جدید مایه‌بخش مشروعیت دولت می‌گردد و رسمیت و اقتدار او در صحنه بین‌المللی را به دنبال می‌آورد. برتری و تسلط فكری دولت مركزی، مانع از آشوب محلی می‌گردد و شیرازه‌ی مملكت را سرپا نگه می‌دارد. اقوام محلی سر به شورش برنمی‌دارند و دولت‌های همسایه، سودای یورش و غارت در سر نمی‌پرورند. قرن تازه، عصر اقتدار فكر و اندیشه است. اقتداری كه جز به مدد مشروعیت، دست‌یافتنی نیست.
3) جهان تازه، نه تاب تحمل جنگی دیگر دارد و نه عصیان را تاب می‌آورد. جهانی شدن، دنیا را در وضعیتی تازه قرار داده است. كوچكترین حادثه‌ای در یك گوشه از جهان، دنیا را به آشوب می‌كشاند. در این دنیا، عزلت‌گزینی و بستن مرزها معنا ندارد. آمریكا در سال 1998، استراتژی امنیت ملی خود در قرن 21 را تدوین كرد و از آن روز در حال اجرای آن است. سهم آمریكا از تجارت جهانی چیزی در حدود 69 درصد است. اروپای متحد 25 درصد و ایران تنها 0.4 درصد (چهار هزارم كل تجارت جهانی). معنای این آمار روشن است: ما قادر به تغییر و انحراف استراتژی (راهبرد) تدوین شده‌ی آمریكا نیستیم تنها می‌توانیم با مانور در محدوده‌ی تاكتیك‌ها (رهیافت‌ها) سهم بیشتری را از شرایط نوین جهانی نصیب خود سازیم. این واقعیت انكارناپذیر دنیای امروز است. شعارها و آرمان‌های سیاسی آن هنگام كه بر بنیه‌ی قوی اقتصادی استوار نشده باشند درنهایت به تسلیم كشوری می‌انجامد كه جایگاه واقعی خود را در دنیای امروز نشناسد و این چیزی جز ننگ و بدنامی در تاریخ نیست.
4) زبردست‌ترین استادان روابط بین‌الملل و تحلیل‌گران امنیت ملی و جهانی نیز همچنان حیرت‌زده‌ی جهان پس از جنگ سرد هستند. اما براستی جهان آینده چگونه جهانی‌ست؟ یك جهان تك‌قطبی؟ یك جهان چندقطبی؟ جایگاه آمریكا و اروپا و چین و روسیه در این جهان كجاست؟ نسبت آنها با یكدیگر چگونه برقرارمی‌شود؟ جهان جدید، جهانی "عقلانی"، "سلسله‌مراتبی" و "تعاملی"ست. كشورها ناچارند بر مبنای روش‌های عقلانی با ملت‌ها و دولت‌ها تعامل كنند و جایگاه خویش را در سلسله‌مراتب جهانی، ارتقاء دهند. منابع مشروعیت در جهان جدید بازتعریف و نهادینه می‌شود. مشروعیت ایدئولوژیك در این جهان معنا و جایگاهی ندارد. جهان جدید جایی برای كشورهای طغیان‌گر باقی نخواهد گذاشت.
5) دولت‌ها در دنیای تازه، به دولت‌های ضعیف و قوی تقسیم می‌شوند و همین، جایگاه آنها را در سلسله‌مراتب جهانی مشخص خواهد كرد. ضعف و قوت دولت‌ها در گرو مؤلفه‌های نوین جهان جدید است: قدرت اقتصادی كشور، میزان مشروعیت، گستره‌ی نفوذ و دامنه‌ی تأثیر سازمان‌های غیردولتی، وجود و بُرد رسانه‌های آزاد، بخش خصوصی قدرتمند و نهادینه و سطح تعامل‌های منطقه‌ای و جهانی، پاره‌ای از مؤلفه‌های اقتدار و ضعف كشورها هستند.
6) گام اصلی برای تحقق نظم جدید جهانی، تشكیل اتحادیه‌های منطقه‌ای قدرتمند است. تشكیل خاورمیانه‌ی بزرگ، اروپای متحد، آمریكا، قاره‌ی آمریكا (بازار مشترك شمال و جنوب)، بلوك آسیای جنوب شرقی و اتحادیه آفریقا در همین راستا صورت پذیرفته است. نتیجه‌ی تأسیس اتحادیه‌های منطقه‌ای، شناسایی و تجزیه‌ی بحران‌ها و منازعات و محدود ماندن آنها در درون اتحادیه‌های منطقه‌ای‌ست. بدین ترتیب دامنه‌ی بحران‌ها به تمامی نقاط جهان كشیده نخواهد شد و جهان، آرامش بیشتری را تجربه خواهد كرد. كشورها در نقش شهرهای این اتحادیه‌ها عمل خواهند كرد. وجود كشور-شهرها وابستگی‌های فراقومی و فراملی را افزایش خواهد داد و این خود شتاب جهانی شدن را دوچندان خواهد كرد. اتحادیه‌های منطقه‌ای، بازیگران و تصمیم‌گیران اصلی جهان جدید خواهند بود. آنها به مثابه هیأت‌مدیره‌ی جهان تازه نقش‌آفرینی خواهند كرد.
7) تنها عاملی كه همچنان رقابت و كشمكش بر سر آن ادامه دارد نحوه‌ی اداره‌ی جهان تازه است. تیم دموكرات‌ها در آمریكا طرفدار نظریه‌ی "رهبری" در جهان جدید هستند و تیم جمهوریخواهان حامی نظریه‌ی "سلطه". دموكرات‌ها، آمریكا را در جهان، چون مدیرعاملی می‌خواهند كه اختیارات خود را از هیأت‌مدیره‌ی جهان گرفته و به آنها پاسخگوست. این خود كشورها هستند كه می‌توانند با كوشش و جهد خویش جایگاه خود را در این وضعیت، تغییر دهند. هیأت‌مدیره‌ی جهان بر محور تعاملی عقلانی، این روند را تثبیت می‌كند. این، قانون حاكم بر جهان جدید است كه مدیرعامل به نمایندگی از هیأت‌مدیره، پاسدار و نگهبان آن است. مدیرعامل در این نظریه بر جایگاه "رهبری جهان" تكیه زده است. در مقابل، جمهوریخواهان، آمریكا را مدیرعامل تام‌الاختیاری می‌خواهند كه یكبار برای همیشه اختیارات خود را از هیأت‌مدیره گرفته و جهان را خود اداره می‌كند. كشورها در این نظریه تنها به اختیار خود، قادر به بهبود جایگاه خویش نیستند. این میزان وابستگی كشور مورد نظر به آمریكا و سطح رضامندی مدیرعامل است كه جایگاه كشورها را در نظم نوین جهانی، تعیین می‌كند و این چیزی جز "نظام سلطه" نیست. نظام سلطه، گرد دسیسه‌پردازی و توطئه‌چینی می‌گردد. "تعامل" و "عقل" در آن معنای متفاوت از "نظام رهبری" می‌یابد: باید با قدار كنار آمد و رقیب را كنار زد به هر راهی كه بتوان؛ با هر توطئه‌ای كه می‌توان. اما محور "نظام رهبری"، سیاست‌ورزی و داد و ستد و تعامل عقلانی‌ست. به همان معنایی كه هست. در همان چارچوبی كه ترسیم شد.
8) ایران در پرونده‌ی هسته‌ای دو راه مشخص در پیش رو دارد: نخست آنكه پیش از آنكه كشور به لبه‌ی پرتگاه جنگ و رویارویی مستقیم نظامی كشیده شود با در نظر گرفتن مصالح كشور، با اهرم‌های باقیمانده، دست توافق به سوی كشورهای نزدیك دراز كند و نام خود را در تاریخ به نیكی ثبت كند. دوم آنكه با اصرار و پافشاری بر موضع خود، بحران هسته‌ای را به یك بن‌بست تمام‌عیار بكشاند كه در اینصورت این مردان میانه‌رو نظام هستند كه به عنوان فرشته‌ی نجات سر خواهند رسید و نظام را از چنگال این بن‌بست نجات خواهند داد. آن زمان دیگر در حاكمیت جایی برای زمامداران كنونی نخواهد بود. اندیشه‌ی آنها از حاكمیت خارج می‌شود و چون آتشی در زیر خاكستر به لایه‌های زیرین جامعه می‌خزد. اما این تنها نتیجه‌ی به بن‌بست كشاندن بحران هسته‌ای نیست. تیم جمهوریخواهان آمریكا اشتیاق فراوانی دارند كه كار این پرونده به بن‌بست كشیده شود زیرا در اینصورت شرایط برای شكل‌گیری "نظام سلطه" به جای "نظام رهبری" كاملاً مهیا خواهد شد. بدین‌ترتیب زمامداران كنونی، بزرگترین نقش را در شكل‌گیری "نظام سلطه" در جهان آینده بازی كرده‌اند و بهترین خدمت را در حق سلطه‌مداران انجام داده‌اند.
9) "ایران بزرگ" پایتخت "خاور میانه بزرگ" است. تاریخ اكنون در حال تكرار است. "ایران بزرگ فرهنگی" گام‌به‌گام شكل می‌گیرد. نگاهی گذرا به مسیر تحولات خاورمیانه به خوبی این نظریه را اثبات می‌كند. آمریكا، در حال قطع بازوهای ایران در كشورهای زیرنفوذ است. نه فقط افغانستان در هیبت یك "جمهوری اسلامی" نوین در برابر ایران ظاهر می‌شود كه در عراق، شیعیان سكولار به قدرت می‌رسند كه به جدایی دین از سیاست معتقدند و منابع فقهی را تنها یكی از منابع قانون‌گذاری می‌دانند. مرجعیت شیعه در این كشور چونان عصر آیت‌الله بروجردی از دخالت مستقیم در سیاست پرهیز می‌كند و تنها وظیفه‌ی ارشاد خلایق را به دوش می‌كشد. اینچنین است كه شیعه‌ی ایرانی در برابر شیعه‌ی عراقی قرار می‌گیرد. بازی نفس‌گیر سوریه، آخرین دقایق خود را می‌گذراند. حزب‌الله لبنان و جنبش حماس، با ورود به قدرت برای همیشه با عصر خون و سلاح وداع گفته‌اند و از این پس با مقتضیات دنیای حاكمیت و قدرت، از چریك‌هایی جانباز به سیاستمدارانی تمام‌عیار تبدیل خواهند شد. هدف نهایی در طرح خاورمیانه‌ی بزرگ، به سرانجام رساندن كار ایران به عنوان قلب تپنده‌ی این نظریه است. مونتسكیو می‌گفت: یك دولتمرد در جنگ به سه چیز نیاز دارد. اسلحه، غذا و اعتماد (پشتوانه و مشروعیت اجتماعی). و این زمامداران كنونی هستند كه با تصمیم خود شیوه‌ی برخورد با ایران و صورت‌بندی جهان آینده را رقم خواهند زد.
10) نسل پیشین بر طبل انقلاب كوفتند. از برانداختن و سوختن سخن گفتند بی‌آنكه به بناكردن و ساختن اندیشیده باشند. نعره‌زنان و كف‌ریزان، دیوارها را فتح كردند و پرچم ایده‌ی خود را بر بلندای قلعه‌ها برافراشتند. اما تاریخ -این عادل‌ترین و منصف‌ترین داور- بر خطاهای آنان شهادت داد و نسل‌های آینده را به عبرت‌اندوزی فراخواند. ما جوانی و شادكامی و زندگی را درباخته‌ایم. گلایه‌ای نیست. ما از حق خود درگذشتیم و دیگر بدان دل نبسته‌ایم تنها بدین امید كه در این وانفسا، دست به كاری زده باشیم تا نسل آینده، لب به لعن و نفرین ما نگشاید كه: «كشته‌ی غمزه‌ی تو شد حافظ ناشنیده پند / تیغ سزاست هر كه را درك سخن نمی‌كند»

پی‌نوشت:
واژه‌ی "مشروعیت" در تمامی این نوشتار به عنوان برگردان واژه‌ی Legitimacy به كار رفته است. كلمه‌ی "حقانیت" ترجمه‌ی گویاتر و رساتری نسبت به واژه‌ی مشروعیت است.

۱۳۸۴/۱۱/۱۴

رمزگشایی از «معمای هویدا»

دكتر عباس میلانی در ایران امروز، نویسنده‌ای پرآوازه است. مقالات متعددی كه او درباره‌ی "تجدد و رگه‌های تاریخی آن" منتشر كرده است نگاه تیزبین و نكته‌یاب و منصف او را به تاریخ ایران نشان می‌دهد. میلانی با قلمی سلیس و روان و بی‌غرض به سراغ سوژه‌های خود می‌رود و آنان را به نقد می‌كشد. از میلانی كتاب‌های چندی منتشر شده است اما جنجال‌برانگیزترین آنها، "معمای هویدا"ست كه سر و صدای بسیاری در داخل و خارج ایران بپا كرد.

میلانی كه خود زمانی از دانشجویان مخالف رژیم پهلوی بوده، در گردش چرخ گردون بدین نتیجه رسیده كه عصر قضاوت‌های قاطعانه و داوری‌های بی‌رخنه گذشته و زمان بازخوانی منصفانه و بی‌غرضانه‌ی تاریخ فرا رسیده است: «به این نتیجه رسیدم که باید تاریخ‌مان را از نو بخوانیم و بسنجیم. پذیرفتم که به نوعی خانه‌تکانی تاریخی محتاج‌ایم. به نظرم رسید که فرضیات و گمان‌ها و جزمیات پیشین را وا باید گذاشت و شناخت هر کس را از نو با پیروزی از روش پیشنهادی دکارت بیاغازیم. او می‌گفت در جستجوی روش علمی، لازم دانستم که همه فرضیات پیشین را نادیده و نپذیرفته بگیرم، و در همه چیز شک کنم جز در وجود ذهنیتی شکاک. ما نیز در ارزیابی‌های ذهن و زندگی هر کس باید، به گمانم، با این فرض شروع کنیم که هیچ چیز قابل اعتنا و اعتمادی درباره‌اش نمی‌دانیم. باید این فرض را بپذیریم که دانسته‌ها و شنیده‌های پیشین‌مان شاید به قصد گمراهی‌مان بوده و تنها با ذهنی پالوده از رسوبات گذشته می‌توان به گرته‌ای از حقیقت دست یافت» .

دكتر میلانی برای نگارش "معمای هویدا" رنج فراوانی برده است. در تمامی فصل‌های كتاب ردپای پیگیری‌های مستمر و گام‌های مصمم او برای دریافت جزئیات ماجراها و حوادث به چشم می‌خورد. او در راه روشن شدن حقیقت از هیچ كوششی فروگذار نكرده است. هم با همراهان و دوستان هویدا مصاحبه كرده است، هم با مخالفان او. روایت‌های مختلف از حوادث زندگی هویدا را با اشخاص گوناگون در میان گذاشته است تا بتواند از میان آنها روایت اصلی و حقیقی را بدست آورد. در این راه جز مصاحبه‌های فراوان با بسیاری از سردمداران نظام پهلوی، با بسیاری از بایگانی‌های اسناد مكاتبه شده، سفرهای بسیاری انجام شده و دقت و وسواس محققانه‌ای بكار رفته است تا روایتی دست‌اول از زندگی هویدا پدید آید و رمز معمای هویدا، گشوده شود.

دیدگاه دكتر میلانی در كتاب، دیدگاهی بكر است. در بیشتر روایاتی كه از زندگی برجستگان ایرانی خوانده‌ایم، تنها مسائل ریز و درشت پیرامون آنها به‌ویژه جریان‌ها و احزاب و گروه‌ها برجسته شده و نقش و تأثیر آنها در شكل‌گیری یك شخصیت نشان داده شده اما از رمز و راز شخصیت فردی سوژه، چشم‌پوشی شده است. در این كتاب اما، شخصیت فردی هویدا، محور قرار گرفته و در جای‌جای كتاب،‌ حالات و روحیات و جنم شخصی هویدا به عنوان عاملی برای تحلیل سیر زندگی او مبنا قرار گرفته است. موقر بودن و مؤدب بودن هویدا، ولع او برای مطالعه‌ی كتاب، علاقه‌ی او به فرهنگ اروپایی و فرانسوی، اشتهای جنسی او در دوران جوانی و میان‌سالی، رابطه‌ی او با حسن منصور و عبدالله انتظام، ازدواج و طلاقش، رویگردانی‌اش از گوشه‌نشینی و عزلت‌گزینی، جهان‌وطنی او و اشتراك فكری‌اش با محمدرضا شاه، شخصیت دوگانه‌ی او در آشكار و نهان نخست‌وزیری، رابطه‌اش با خاندان پهلوی و روحانیون و بسیاری دیگر از مسائل، همگی گرداگرد شخصیت درونی هویدا در این كتاب بررسی شده‌اند.

كتاب در نخستین فصل (پل حسرت) به دوران زندان هویدا می‌پردازد و واپسین روزهای او را به تصویر می‌كشد. روزهایی كه او مطمئن شده بود قربانی شده است و حتی مواجهه با مصاحبه‌گر فرانسوی بیش از اینكه او را امیدوار سازد ناامید و افسرده‌اش كرد. از دومین فصل كتاب (برزخ بیروت) زندگی هویدا آغاز می‌شود. اصل و نسب و وابستگی‌های خانوادگی و طبقاتی او پیش كشیده می‌شود و داستان زندگی پرفراز و نشیب او شروع می‌شود. دوران اقامت او در بیروت، سفرش به پاریس برای تحصیلات، گرفتاری او در آستانه‌ی جنگ جهانی و بازگشتش به ایران، بالا رفتن او از پله‌های ترقی و نقش "كانون ترقی" به عنوان كانون تكنوكراسی در رژیم پهلوی، انقلاب سفید و بركشیدن هویدا به مقام نخست‌وزیری تا حوادثی كه منجر به دستگیری هویدا در سال 57 شد و او را به زندان شاه افكند و در نهایت باعث شد سر از زندان انقلابی جمهوری نوپای اسلامی درآورد تا آن هنگام كه به عنوان بالاترین مقام رژیم پهلوی كه به چنگ انقلابگران افتاده بود هدف كین‌خواهی و انتقام قرار گرفت و به جوخه‌ی اعدام سپرده شد در دیگر فصل‌ها با دقت و وسواس به بحث گذاشته شده است. در یك كلام می‌توان كتاب، را روایت بكر و بدیع و موشكافانه‌ی بخشی از تاریخ معاصر ایران دانست كه گرد شخصیت هویدا می‌گردد و پای بسیاری از سران و سرآمدان عصر پهلوی دوم نیز در این روایت به میانه‌ی داستان كشیده می‌شود.

كتاب، ابتدا توسط دكتر میلانی به زبان انگلیسی نوشته شده و سپس توسط خود او ترجمه شده است. تمامی فصل‌های كتاب با جملات و اشعار زیبایی آغاز می‌شود. فصل‌های مختلف كتاب، آكنده از جملات كلیدی و پراهمیتی‌ست كه در نقد و واكاوی تاریخ معاصر ایران نقشی بسزا دارد. نخستین و واپسین جملات كتاب، شاید تأثیرگذارترین جملات آن باشد زیرا كنار هم نهادن همین جملات آغازین و پایانی، یك سینه سخن را در مقابل ما آشكار می‌كند:
«همه‌ی عمر، كتاب مأمن و مأوایش بود؛ گریزگاهی فارغ از مشغله‌های زندگی روزمره. در روزگار آزادی، تاریخ نقشه‌ای بود كه به مددش آب‌های پرمخاطره‌ی آنچه را كه جهان "بیزانسی" سیاست ایران نامیده بود درمی‌نوردید. اما در بند، به خصوص از روزی كه زندانی انقلاب اسلامی شده بود گذشته چراغ راه آینده‌اش می‌نمود....

كار دادگاه خلخالی برای محاكمه‌ی هویدا پایان یافت و اعتراض‌های او به جایی نرسید. نه از قانون خبری بود، نه از هیأت منصفه، نه از تجدید نظر. خلخالی رأی دادگاه را اعلان كرد: «مفسد فی‌الارض بودن و خیانت امیر عباس هویدا به ملك و ملت محرز می‌باشد و مشارالیه محكوم به اعدام و ضبط اموال می‌باشد». ناگهان عرق سردی بر پیشانی هویدا نشست. تقلاها و تقاضاهای هویدا با مخالفت خلخالی روبه‌رو شد. خلخالی سرانجام از او خواست وصیت‌نامه‌اش را بنویسد. اما هویدا از این كار امتناع كرد. هویدا را از طریق یك راهرو به سوی حیاط زندان هدایت كردند. او قاعدتاً می‌دانست در انتهای آن راهرو چه فرجامی در انتظار اوست. به محض آن كه پای هویدا به حیاط رسید، یكی از كسانی كه از پشت سرش می‌آمد هفت‌تیری به دست گرفت و گلوی هویدا را نشانه رفت و دو تیر خالی كرد. هویدا به زمین افتاد. خون از گردنش فواره می‌زد. گویا آنكه به هویدای شصت‌ساله تیراندازی كرده بود می‌خواست او را به مرگی تدریجی و پرعذاب بكشد. هویدا كه می‌دانست زخمی مهلك برداشته به یكی از همراهان خلخالی رو كرد و به تمنا خواست كه جانش را بستاند. او هم ظاهراً از سر لطف، هفت‌تیر به دست گرفت و تیر خلاصی بر جمجمه‌ی هویدا زد. هویدا دیگر واپسین لحظات حیاتش را پشت سر می‌گذاشت. گویا به زمزمه گفته بود: قرار نبود این طور تمام شود».

فهرست فصل‌های كتاب:
پل حسرت
برزخ بیروت
زائر پاریس
سرزمین عجائب
بازگشت به پاریس
سال‌های سرگردانی
انقلاب سفید
کانون مترقی
زمستان ناخرسندی‌ها
یادداشت‌های زمان جنگ
سیاست در پمپئی نفت‌خیز
دره‌ی جنی
سقوط پمپئی
قربانی
قاضی انقلاب
دریاچه یخ‌زده‌ی کاکیتوس


پی‌نوشت:
● معرفی كتاب «دخترم فرح» نوشته‌ی بانو فریده دیبا.
فریده دیبا (مادر فرح پهلوی) در سرتاسر كتاب خود، به هویدا حمله كرده است و او را باعث و بانی سقوط سلطنت پهلوی دانسته است. از آن گذشته از زبان این و آن، هویدا را "مخنث" خوانده است. پرخاش و عنادی كه در جای‌جای كتاب فریده دیبا بر ضد هویدا وجود دارد نمی‌تواند از ذهنی منصف و بی‌طرف، نشأت گرفته باشد. انگیزه‌ی اصلی من برای پیگیری زندگی هویدا، همین عناد افسارگسیخته و لجاجت حیرت‌انگیز بود. به ویژه كه روایت خانم دیبا را متفاوت از روایت مسعود بهنود در كتاب "كشتگان بر سر قدرت" یافتم.

● درباره‌ی فیلم "یك بوس كوچولو" / دیروز هویدا، امروز گلستان