۱۳۸۴/۰۵/۰۹

فرجام جمهوري‌خواهي زودهنگام، زوال ايران است

مي‌دانم دشوارترين موقعيت را براي نقد آراي گنجي انتخاب كرده‌ام. اين روزها ديگر نفس‌هاي اكبر به شماره افتاده و ضرباهنگ قلبش آرام آرام از حركت باز مي‌ايستد. گنجي چه از اين مبارزه به لطف حمايت مردم و گشايش گره‌ي كار فروبسته‌اش سربلند بيرون آيد و چه در كام اژدهاي مرگ جان سپارد نمي‌توان از نقد نظراتش گذشت. من از همين امروز كه اكبر زنده است نقد او را آغاز مي‌كنم تا فردايي كه او نيز به اسطوره‌اي تاريخي و نقدناپذير مبدل مي‌شود جايي براي به سنجه گرفتن عقايدش باقي مانده باشد. از عمق دل آرزو مي‌كنم گنجي زنده بماند. وجود زنده و بالنده و شورشگر گنجي‌ست كه آتش به جان‌هاي مشتاق مي‌زند و قلم‌هاي حقيقت‌جو را به نگارش و نقد عقايدش برمي‌انگيزد. گنجي بايد زنده بماند تا بتوان با او گفتگو كرد، از او آموخت، با او مخالفت كرد، نظرش را تأييد كرد، با او درآويخت، گنجي بايد بماند تا شعله‌ي اين فكر چموش و عصيانگر خاموش نشود.

*****

اكبر گنجي و سعيد حجاريان -اين دو يار ديرين- بر سر مسير استقرار دموكراسي دوگونه مي‌انديشند. حجاريان از پروژه‌ي ناتمام مشروطيت سخن مي‌گويد و اتمام اين تجربه‌ي نيمه‌تمام را خواستار است و گنجي به عكس مشروطه‌خواهي را از بُن مردود مي‌داند و بر جمهوري‌خواهي ناب اصرار مي‌ورزد و جامعه را از هر چه شاه و ملكه و قيم است بي‌نياز مي‌داند. مخالفان نظريه مشروطه‌خواهي يافتن راهي اجرايي براي عملي ساختن اين نظريه را رد مي‌كنند در حاليكه خود از ارائه‌ي راهي عملياتي براي تحقق نظريه‌ي خود ناتوانند. بر حجاريان خُرده گرفته مي‌شود كه با كدامين ابزار در پي محدود ساختن قدرت رهبري‌ست اما خود بر رفراندومي پافشاري مي‌كنند كه فرسنگ‌ها دست‌نيافتني‌تر و ناممكن‌تر از نخستين نظريه است.

جمهوري‌خواهي نوعي نظام سياسي است كه به‌ظاهر به رأي مردم تكيه دارد. جمهوري مي‌تواند بر پايه‌ي دموكراسي تمام‌عيار و به رسميت شناختن رأي تمامي مردم استوار شود يا نخبه‌گرايي پيشه كند و رأي‌دهندگان را در دايره‌اي ايدئولوژيك يا فكري و صنفي محدود كند. جمهوري، غايت آرزوهاي كساني‌ست كه طعم تلخ اختناق و استبداد را چشيده‌اند اما بيشتر مشتاقان آزادي، از جمهوري، دموكراسي را مراد مي‌كنند و اين دو را همزاد يكديگر مي‌دانند اما واقعيت جز اين است.

انگلستان در اروپا و ژاپن در آسيا همچنان در عصر پادشاهي زندگي مي‌كنند. با اين وجود، شيوه‌ي اداره حكومت در اين دو كشور و نظاير آن، بر پايه رأي تخطي‌ناپذير اكثريت مردم استوار است. نه پادشاه ژاپن و نه ملكه انگلستان قادر نيست در نظر مردم رخنه‌اي كند و تغييري دهد. مردمان اين دو كشور بر پايه‌ي گذشته‌ي تاريخي خويش، پادشاه يا ملكه را به مثابه نماد كشور پذيرفته‌اند. تاريخ اين دو كشور از اقتدارگرايي گذر كرده اما به جمهوري نرسيده است. دموكراسي اگرچه آرمان مطلوب روشنفكران و دگرانديشان است اما لزوماً در ساختار جمهوري بدست نمي‌آيد. جمهوري‌هاي خلقي و كمونيستي نمونه‌هايي از دميدن روح استبداد در كالبد جمهوري‌اند. تماميت‌خواهي بي‌منازع صدام كه با عبور از سوسياليزم و ناسيوناليزم و اسلام‌گرايي مستبدترين جمهوري جهان را بنا نهاد و مردمان كشورش را به رأيي صد در صدي به تنها نامزد رياست‌جمهوري مجبور مي‌ساخت يا جمهوري عربي سوريه كه نمونه‌اي عريان از سلطنت به نام جمهوري‌ست مثال‌هايي از جمهوري‌هايي هستند كه دموكراسي در آنها يا به كلي تعطيل مي‌شود يا زير سايه‌ي سرنيزه بكلي از محتوا تهي مي‌گردد.

اگر به نگاشته‌هاي روشنفكران صدر مشروطه نظري بيافكنيم آنها را بسيار راديكال‌تر از متفكران امروزي مي‌يابيم. دليل اين درجا زدن تاريخي نيز همان ناتمام ماندن پروژه‌ي مشروطيت و محدود ساختن قدرت سلطاني‌ست. رمز توليد و بازتوليد اقتدارگرايي نيز در همين‌جاست. در جامعه‌اي كه نهادهاي مدني اصولاً مجالي براي تأسيس و عرض‌ اندام ندارند و ميان رآس حكومت و بدنه‌ي اجتماع سرنيزه و سركوب حكم مي‌راند جايي براي طرح جمهوري نيست. اين جمهوري بر كدامين پايه‌ها استوار مي‌شود؟ كدام نهاد مدني يا طبقه‌ي اجتماعي از آن حراست مي‌كند؟ مردمان ايران حتي در اوج درماندگي -آن هم صد سال پس از مشروطه- همچنان به دنبال الگوهاي اقتدارگرا هستند و چشم به دنبال رضاخان مي‌گردانند، حال چه تضميني وجود دارد كه از دل همين جمهوري تازه‌تأسيسي كه وعده‌اش داده مي‌شود، شاه مستبد ديگري سربرنياورد؟ مگر محصول جهت‌گيري اجتماع ايران در پروراندن و حاكم ساختن مستبدان، منوط به نام و ساختار نظام حكومتي‌ست؟ چرا انقلاب نتوانست خواست تاريخي ملت را جامه‌ي عمل بپوشاند؟ مگر نه آنكه از دل نظامي كه ساختاري متفاوت با نظام پيشين داشت همان برون‌دادهاي كهنه‌اي برآمد كه مردم در پي برانداختنش بودند؟

بدليل فقدان نهادها انگيزه‌مند و قدرت‌هاي مستقل از حكومت بود كه رژيم شاه در برابر نوسازي نامتوازن فروپاشيد وگرنه امواجي به مراتب سهمگين‌تر از آن در شهريور 20 ايران را درنورديد اما نظم كهن را دستخوش تغيير نكرد. خاندان‌هاي پرنفوذ و و زمين‌داران بزرگ و رؤساي پرقدرت ايلات (حتي آنها كه سكني گزيده بودند)، بي‌آنكه كه خود بدانند مانع ويراني ديوارهاي قلعه‌ي حكومت مي‌شدند. آنان به‌ظاهر به پاسداري از منافع خود مشغول بودند اما امتداد اين اقدام به حفظ حكومت ختم مي‌شد. در گذر زمان اما، پاره‌اي اقدامات محمدرضا شاه به ويژه انقلاب سفيد به نابودي كامل قدرت‌هاي محلي انجاميد و درعمل هيچ قدرت مؤثري خارج از حكومت باقي نماند تا در برابر امواج توفنده‌ي انقلاب و اعتراض مردمي، انگيزه‌ي دفاع از منافع خود (و در نتيجه منافع حكومت) را بيابد. به عبارت ديگر بين هيچ يك از نيروها با حكومت مركزي، منفعت مشتركي باقي نمانده بود. اگر در آشوب و آشفتگي آغازين ماه‌هاي انقلاب، كشور از خطر تجزيه مصون ماند علت، رهبري كاريزماتيك آيت‌الله خميني بود كه زير سايه‌ي ايدئولوژي امتحان‌نداده‌ي اسلامي، توده‌ها را بسيج مي‌كرد و خطرها را از سر نظام دفع مي‌كرد.

مشروطه‌خواهي يا به تعبيري دگر، محدود ساختن قدرت‌هاي فائقه و متكثر ساختن كانون‌هاي قدرت، فرصت رشد و بالندگي را براي نيروها و قدرت‌هاي كوچك بيرون از حاكميت و پاگيري نهال‌هاي جامعه‌ي مدني و گروه‌هاي همسود اقتصادي فراهم مي‌كند. اگر جمهوري را به مثابه استراتژي و آرمان بپذيريم ناچاريم مشروطه‌خواهي را به عنوان تاكتيك و برنامه‌ي ميان‌مدت برگزينيم. در فقدان رهبري فرهمند (كاريزماتيك) يا حزب و تفكري همه‌گير يا نبود نهادهاي قدرتمند و پرنفوذ خارج از حاكميت، فرجام اين جمهوري‌ زودهنگام و خودخواسته (به فرض تحقق) جز تجزيه و نابودي ايران نخواهد بود زيرا با فعال بودن رگه‌هاي استقلال‌طلبي قومي، نخستين نتيجه‌ي حكومت ضعيف يا فروپاشي نظم مركزي، تجريه و زوال ايران خواهد بود. ايرانستان فرجام قطعي جمهوري‌خواهي زودهنگام، تاكتيكي و عجولانه است.

۱۳۸۴/۰۴/۳۱

مختصری درباره‌ی ساختار مقاله‌نویسی (3)

قصد داشتم به همان دو یادداشت ساختار مقاله‌نویسی تحلیلی بسنده كنم. اما تشویق و انتقاد دوستان گرانمایه مرا بر آن داشت تا با تشریح بخش‌های مختلف یك مقاله‌ی تحلیلی غربی كه دارای شاكله و ساختاری استوار است و به خوبی از عهده پروراندن موضوع و نتیجه‌گیری برآمده، به غنای این بحث بیفزایم. بخش‌های مقاله‌ای كه در پی می‌آید بر اساس پاره‌ای از آنچه در دو یادداشت پیشین (شماره یك و شماره دو) آمد از یكدیگر منفك شده است تا نشان داده شود یك مقاله‌ی تحلیلی با چه ساختار و روندی ارائه می‌گردد. این مقاله به قلم رابین رایت در روزنامه‌ی نیویورك تایمز (28 مه 1993) چاپ شده است.


وقتی هیچ كس به تجاوز «نه» نمی‌گوید


شروع وصفی:
تراژدی بوسنی به خون‌های ریخته شده‌ی مردم و ویرانی یك كشور محدود نمی‌شود. میراث واقعی سارایوو،‌ توزلا و سربرنیتسا و سایر شهرهای مسلمان‌نشین بطور مسلم در سرزمین‌های دوردست، سال‌ها احساس خواهد شد.

نظر و مقایسه:
به بیان دیگر، انگیزه‌های حركت‌های تجزیه‌طلبانه در بوسنی مبتنی بر اختلافات ناسیونالیستی، نژادی یا مذهبی است. نمونه‌های بارز این گونه اختلافات در بعضی كشورهای مهم استراتژیك مانند روسیه، زئیر، كانادا و هند گرفته تا قدرت‌های كوچكتر مثل افغانستان، آنگولا، بلژیك و گرجستان از قبل مشخص است.

بهره‌گیری از منبع برای قدرت بخشیدن به نظر (استدلال):
«دونالد هروتیز» استاد حقوق و علوم سیاسی دانشگاه «دوك» و متخصص مسایل نژادی می‌گوید: «حقانیتی كه تجزیه‌طلبی اكنون به خود گرفته از جنگ جهانی دوم تا حال سابقه نداشته است. این نكته كه یوگسلاوی به این راحتی از هم گسسته شد خیلی قابل توجه است. زیرا با یك نظر به دور دنیا متوجه می‌شوید كه اغلب كشورها در جهان، چند ملیتی هستند. اگر جامعه بین‌الملل اجازه یا امكان تجزیه آنها را فراهم كند، در آن صورت شكل دنیا كاملاً عوض خواهد شد.»

اطلاعات برای قدرت بخشیدن به استدلال:
این نظریه در مورد عراق، كشوری كه توسط قدرت‌های اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم با به هم وصل كردن ایالت‌های مختلف از نظر قومی به وجود آمد، كاملاً متفاوت است. وقتی بعد از جنگ خلیج فارس، كردهای شمال عراق و مسلمانان شیعه در جنوب هر دو علیه رهبری سنی‌مذهب مركزی در بغداد، قیام كردند، دنیای خارج از حمایت این قیام‌ها یا اجازه دادن به تجزیه‌ی این كشور ثروتمند نفتی خلیج فارس به سه قسمت با نژادهای مختلف ممانعت كرد. متفقین به رهبری آمریكا یكپارچگی خاك عراق را بر مسأله‌ی خودمختاری -از ترس اینكه تجزیه‌ی عراق موجب بی‌ثباتی یا بروز فعالیت‌های اسلامی در سایر نقاط منطقه خواهد شد- ترجیح دادند. با هر انگیزه‌ای بود، حتی در این رابطه پیام شدیدی برای ناامید كردن آنها از به وجود آوردن كشورهای چند ملیتی داده شد.

اطلاعات:
در حالی كه در مدت كمتر از یكسال، دنیا در برخورد با بحران یوگسلاوی درست برعكس معامله كرد. تحت فشار آلمان، اروپا با شتاب دو كشور اسلونی و كروات را بعد از این كه دو جمهوری یادشده رأی به جدا شدن از یوگسلاوی دادند، بدون میانجیگری و توجه به عواقب این مسأله به رسمیت شناخت.

استدلال:
در نتیجه، اكنون ادعاهای تجزیه‌طلبانه در كشورهای مشابه نه تنها در اروپا بلكه در سایر سرزمین‌ها، به ویژه پس از آن كه دنیا هیچ گونه داوری درستی در مورد این تقاضاهای تجزیه‌طلبانه اعمال نمی‌كند، خیلی بیشتر شده است. درنهایت، خاموش شدن این بحران، تجزیه‌ی بوسنی را در كشورهای سراسر جهان بطور ناخوشایندی بصورت الگو درمی‌آورد.

بهره‌گیری از منبع برای قدرت بخشیدن به نظر و استدلال:
آلن كسوف، سرپرست پروژه روابط نژادی در پرینستون نیوجرسی می‌گوید: «اروپا یك سرزمین پیشرفته با تفاوت‌های فاحش، به خاطر مسأله نژادی دوبار درگیر جنگ جهانی شد و به نظر می‌آمد كه مسأله حل شده و دوباره تكرار نخواهد شد. میلیون‌ها انسان به خاطر این جنگ‌ها و هولوكاست (نسل كشی-كشتار همگانی) فدا شدند، ولی اروپایی‌ها درس نیاموخته‌اند و این عدم موفقیت فراتر از مسأله نژادی است. این مسأله نشان می‌دهد كه اروپا حتی بعد از جنگ جهانی، اداره امور خود را نمی‌تواند به دست بگیرد.»

اطلاعات:
این وضعیت به ویژه در مورد مسایل حقوق بشر انعكاس پیدا می‌كند. در طول نیمه‌ی دوم قرن بیستم، استاندارد جدیدی برای رعایت حقوق افراد و اقلیت‌ها تنظیم شده است. كثرت شواهد منطقه‌ای و بین‌المللی برای اولین بار حقوق بشر را طبقه‌بندی نموده است.

استدلال:
ولی بوسنی اكنون تجربه‌ی متناقضی را پیش كشیده است. یك چنین برخورد سطحی اروپایی‌ها در پاسخ به بدترین نوع نقض حقوق بشر در سرزمین اروپا در پنجاه سال اخیر نه تنها در اروپا بلكه در سایر سرزمین‌ها نیز بار مسؤولیت را از گردن سایر گروه‌ها برمی‌دارد.

نظر و استدلال:
این از هم پاشی بوسنی همچنین بطور مؤثری اروپا را به دو منطقه یا مجموعه تقسیم بندی می‌كند. آنهایی كه ارزش مداخله دارند و آنهایی كه ارزش خرج كردن منابع یا سركوفت سیاسی را ندارند.

پیام و نتیجه:
سپس مشكل میلیون‌ها آواره كه بطور نامعلومی جابجا خواهند شد، پیش می‌آید. چون مسلمانان بوسنی در سرزمین‌های محل تولدشان پذیرفته نمی‌شوند. ناچار مشابه فلسطینیان، كردها و ارمنیان عمل خواهند كرد. در اروپا جایی كه كمونیسم بعد از جنگ جهانی دوم نیمه‌ی شرقی خاك آن را مورد استفاده قرار داد و تنویر افكار در اصل از آن‌جا گسترش پیدا كرد، این‌ها اولین افرادی خواهند بود كه سلب اختیار می‌شوند. تراژدی بوسنی از همین حالا غیر قابل تحمل است، ولی از نظر تأثیر تاریخی، بهای آن هنوز قابل تشخیص نیست.


در همین زمینه (با تشكر از جناب مجید زُهَری):
● اصول پایه در مقاله نویسی (لینك)
● اصول آكادمیك در مقاله نویسی (لینك)

۱۳۸۴/۰۴/۲۸

انتخابات ایرانی، اماها و اگرها

جناب پیام یزدانجو در مقاله‌ی خود به نكته‌ی ظریفی اشاره كرده است. جان كلام ایشان را می‌توان در فرض و حكمی كه برای تحلیل نتایج انتخابات ریاست‌ جمهوری نهم ارائه می‌شود خلاصه كرد: «نباید صرفاً نتایج انتخابات را بی‌توجه به روند انجام آن، مبنای تحلیل وضعیت جامعه قرار دهیم.» با اینكه با نتیجه‌ی نهایی این مقاله هم‌نظرم كه مردم به نماینده‌ی "تغییر" رأی دادند اما گزاره‌هایی كه پس از این مقدمه آمده است جای تأمل دارد كه به صورت گذرا بدان‌ها اشاره می‌كنم:

الف) نویسنده ضمن رد "شگفتی‌" نتایج انتخابات می‌پرسد: «در فاصله‌ی یك هفته 12 میلیون به تعداد فقرای ایران افزوده شد؟» پاسخ این پرسش البته منفی است اما این به معنای درستی نظر نویسنده نیست زیرا رأی جامعه‌ی تهیدست در دور نخست انتخابات به طور مشخص میان دو كاندیدا (احمدی‌نژاد و كروبی) شكسته شد. طبیعی بود در دور دوم انتخابات، آرای طرفداران كروبی (رای عوام و تهیدستان و حتی بخشی از آرای قومیتی او) به سود احمدی‌نژاد به صندوق ریخته شود زیرا مواضع احمدی‌نژاد و كروبی نسبت به دغدغه‌های طبقه فرودست و فقیر از یك جنس بود. از آنجا كه رأی عمده‌ی كروبی در مناطق روستایی و محروم بوده است نمی‌توان وزن رأی قومیتی او را چندان زیاد دانست.

ب) گزاره دوم نیز عمده آرای مردم را نه در اثبات حریف كه در نفی رقیب می‌خواند و دور اول را انتخابی "ایجابی" و دور دوم را "سلبی" معرفی می‌كند. این گزاره نیز صحیح نیست. با احتساب آرای كروبی و احمدی‌نژاد در دور اول كه در دور دوم با تقریبی خوب، یكسره به نام احمدی‌نژاد به صندوق ریخته شده است حتی بدون در نظر گرفتن آرای لاریجانی (كه عمده‌ی آن در دور دوم به نام احمدی‌نژاد نوشته شد و جنبه‌ی ایجابی داشت) و بخشی از رأی قالیباف (كه از سر مواضع فكری جریان متبوع قالیباف به نام احمدی‌نژاد ثبت شد)، باز هم همان مجموع آرای كروبی و احمدی‌نژاد در دور نخست از كل آرای هاشمی بیشتر است. بنابراین نه انتخابات در دور دوم ماهیتی كاملاً سلبی داشت و نه عمده رأی مردم در نفی رقیب بود.

پ) با اینكه با جانمایه‌ی این بند موافقم كه «هر كاندیدایی كه به همراه هاشمی به دور دوم می‌رفت پیروز بود» و «اندكی تغییر در آرای دور اول ممكن بود ماهیت تحلیل امروز ما را كاملاً دگرگون كند» اما نمی‌توانم "فشار فقر" را در عمده‌ی رأی احمدی‌نژاد در دور دوم نادیده بگیرم. نكته‌ی قابل توجه، وعده‌های هاشمی برای ایجاد رفاه اقتصادی نیست بلكه ناباوری مردم نسبت به وعده‌های اوست. هاشمی نماینده وضع موجود بود پس طبیعی است رقیب او نماینده‌ی تحول و تغییر شناخته شود.

نویسنده در ادامه به شرایط انتخاب خاتمی در سال‌های 76 و 80 می‌پردازد كه در این مورد نیز می‌توان گزاره‌های مطرح شده را به نقد كشید:

الف) خاتمی در سال 76 همچون احمدی‌نژاد در دور دوم نماینده‌ی تحول شناخته می‌شد. بخش بزرگی از آرای او نیز در نفی رقیب به صندوق ریخته شد بنابراین نمی‌توان برنامه‌ی اقتصادی ارائه نشده‌ی او را دلیلی بر بی‌توجهی مردم به معیشت دانست همانطور كه نمی‌توان آن رأی را به حساب دموكراسی‌خواهی و آزادی‌طلبی رأی‌دهندگان گذاشت.

ب) مردم در چهار سال نخست ریاست‌جمهوری خاتمی در حالی شوراها و مجلس را نیز پس از كرسی ریاست‌جمهوری به اصلاح‌طلبان سپردند كه قیمت نفت به كمتر از 10 دلار رسیده بود و سررسید بدهی‌های خارجی دولت پیشین، نفس اقتصادی دولت را به شماره انداخته بود. اما فراموش نكنیم چهار سال نخست عرصه‌ی بزرگترین چالش‌های سیاسی جامعه‌ی ایرانی بود. سایه منازعات سیاسی (قتل‌های زنجیره‌ای، كوی دانشگاه، ترور حجاریان و ...) در تمامی این سال‌ها بر جامعه گسترده بود. تا مقطع سال 80 نیز خاتمی به "نماد ناكارامدی" تبدیل نشده بود و بجای "نمی‌تواند"، "نمی‌گذارند" بر زبان مردم جاری بود. بنابراین رأی به او رأیی ایجابی و از سر آگاهی بود. اما پس از آن با فروكش كردن التهاب‌های سیاسی و دلزدگی و یأس مردم از خاتمی و دولت دوم او، كم كم مسائل معیشیتی به اولویت اول مردم تبدیل شد. فراموش نكنیم در مقطع پس از سال 80 سیل فارغ‌التحصیلان جویای كار از دانشگاه‌ها خارج شد. این دانش‌آموختگان همان پالس جمعیتی بزرگی هستند كه در سال‌های نخست انقلاب از سر بی‌تدبیری مسؤولان در ترویج تعدد فرزندان، به جامعه‌ی ایرانی تحمیل شد. بحران بیكاری و سرخوردگی خود به بحران فقر و اقتصاد خانواده‌ها اضافه شد.


نكات زیر را نیز نباید در این تحلیل نادیده گرفت:

اول: دو جریان عمده كه در سطوح فوقانی قدرت پشت سر دو نامزد (قالیباف و احمدی‌نژاد) به رقابت می‌پرداختند كه فرجام كار پیروزی حامیان احمدی‌نژاد تنها چند روز پیش از برگزاری دور نخست بود كه موجب چرخش موضع سران نظام گردید.
دوم: سازماندهی تشكیلاتی برای جمع‌آوری رأی به نفع احمدی‌نژاد. بدیهی است تلاش برای جلب رأی به نفع او با رأی‌سازی برای او تفاوت ماهوی دارد. قانع ساختن طبقات محروم و فرودست و كم‌اطلاع جامعه برای رأی به احمدی‌نژاد را نمی‌توان تقلب نامید. این اقدام تخلف تشكیلاتی است نه تقلب. بحث تقلب (سوای درستی یا نادرستی آن) عموماً با چنین مفهومی بیان می‌شود و تركیبی آشفته و ناهمگون می‌سازد. هر دو این عوامل نقش اصلی را در "شگفتی‌آفرینی" نتایج انتخابات و باطل شدن حاصل نظرسنجی‌ها ایفا كرد.
سوم: اصلاح‌طلبان شاید تبعیضی در حق طبقات فرودست روا نداشته باشند اما آنان به نمایندگان "حرف به جای عمل" تبدیل شدند. بحران ناكارامدی و بن‌بست‌های فراوان پیش رو حتی در ساده‌ترین مسائل، بسیاری را از آنان ناامید كرد.
چهارم: نقش طرفداران تحریم فعال كه پیش از این در صحنه اثرگذار بوده‌اند و جمعیت بی‌تفاوت نسبت به انتخابات كه در این دوره كمتر انگیزه‌ای برای رأی دادن پیدا كردند (نه كسانی كه هرگز رأی نمی‌دهند) در گزاره‌ها نادیده گرفته شده است.
پنجم: آیا می‌توان این فرض را كه اگر خاتمی در این انتخابات، نامزد می‌شد ممكن بود در دور اول برنده شود واقعی دانست در حالی كه یكی از دلایل شكست معین، دقیقاً به عملكرد خاتمی و دولت او و مقایسه معین و خاتمی بازمی‌گردد؟

۱۳۸۴/۰۴/۲۴

مختصری درباره‌ی ساختار مقاله نویسی (2)

در قسمت نخست به برخی ویژگی‌های مقاله‌نویسی پرداختیم و اركان مقاله را بر رسیدیم. پس از آن از تكنیك‌های آغاز مقاله سخن گفتیم. بخش دوم و پایانی این بحث به ویژگی‌های مقاله‌ی تحلیلی اختصاص دارد.

*****

شروع مقاله به تكنیك‌های گفته شده خلاصه نمی‌شود. ذهن خلاق و قریحه‌ی نویسنده قادر است با تلفیق روش‌های شروع مقاله، خود روشی نو ابداع كند. به عنوان مثال می‌توان روش مستقیم را با روش توصیفی تلفیق كرد و بر جذابیت آغاز مقاله افزود. به هر رو آغاز مقاله بخش حساس مقاله است. نویسنده باید تصمیم بگیرد طرح یك پرسش در آغاز مقاله شروع خوبی است یا ذكر سابقه‌ی موضوع و یا مقایسه‌ی بین دو موضوع مورد بررسی. مطالعه مقالات نویسندگان پُرسابقه و ممارست و تمرین در نوشتن، رفته رفته نویسنده‌ی مشتاق نوشتن را به سبك جذاب و دلخواه نزدیك خواهد كرد.

در نگارش یك مقاله‌ی تحلیلی، ابتدا حقایق مورد نظر و سپس نمونه‌ها و مثال‌های مربوط مطرح می‌شود و به همراه استدلال‌ها و نتیجه‌گیری‌های منطقی، در یك روند مشخص با اشاره به "چرایی" و "چگونگی" یك موضوع، خواننده را به همراه خود می‌كشد و در پایان او را با نظر نویسنده هم‌رأی می‌كند و به ارائه‌ی راه حل می‌پردازد. نویسنده می‌تواند سبب نگارش مقاله یا جنبه‌های تازه‌ی موضوع مقاله را در نوشتار (یا در ابتدای آن) ذكر كند. نیز می‌تواند سابقه‌ی و تاریخچه‌ی موضوع مقاله را بیاورد اما در هر حال این بخش باید با ساختار و موضوع مقاله همخوان باشد و به حاشیه‌روی و تاریخ‌نویسی غیرضروری منجر نشود.

نویسنده باید برای مقاله طرحی كلی تهیه كند. یعنی نویسنده قبل از نگارش، فهرستی از آنچه می‌خواهد بنویسند به صورت تیتروار تهیه می‌كند. این فهرست شامل اطلاعات مرتبط با موضوع مقاله، سابقه‌ی موضوع و استدلال و دست آخر نتیجه یا راه حل مورد نظر است. در واقع در این مرحله، نویسنده استخوان‌بندی مقاله را روی كاغذ می‌آورد و سپس در حین نوشتن مقاله، بسته به هر یك از تیترهای تهیه شده، موضوع را تشریح می‌كند و بسط می‌دهد. هر یك از تیترهای نوشته شده در این فهرست می‌تواند خود موضوع یك پاراگراف از مقاله باشد یا تنها نكته‌ای باشد كه نویسنده قصد دارد آن را گوشزد كند. منابع مكتوب یا شفاهی، كتاب‌های تاریخی، منابع اینترنتی و مقالات مرتبط با موضوع و نظایر این‌ها، سر خط‌های خوبی در اختیار یك نویسنده قرار می‌دهند.

نویسنده، مقاله را پاراگراف‌بندی می‌كند تا فهم مطلب برای خواننده آسان شود. هر پاراگراف، گامی است كه نویسنده برای استدلال و مجاب كردن خواننده بر‌می‌دارد تا در نهایت او را به نتیجه‌ی دلخواه برساند. ممكن است نویسنده از شماره یا عدد نیز در ابتدای پاراگراف استفاده كند. این روش در دو صورت مورد استفاده قرار می‌گیرد. نخست موقعی كه نویسنده قصد دارد دلایلی را به صورت زنجیروار به دنبال هم ردیف كند. دلایلی كه از یك جنس هستند و با یكدیگر توالی منطقی دارند و پس از هر پاراگراف، دیگری مطرح می‌شود و گام به گام خواننده همراه نویسنده جلو می‌رود. دوم آنكه نویسنده قصد دارد حقایقی را به دنبال یكدیگر بیاورد كه لزوماً از یك جنس نیستند یا با یكدیگر توالی منطقی ندارند. مثالی می‌زنم تا این دو موضوع روشن شود. حالت اول شبیه زمانی است كه در حال خواندن یك كتاب رُمان هستیم و با خواندن هر فصل یا هر برگ به سراغ برگ بعدی می‌رویم. در این صورت هر فصل یا صفحه بعد از فصل یا صفحه‌ی قبلی می‌آید و با آن توالی منطقی دارد اما حالت دوم شبیه زمانی است كه در آن واحد چند مقاله یا كتاب مرتبط با یك موضوع را جلو چشم می‌گذاریم و همزمان آنها را مرور می‌كنیم. در واقع موضوع را از زاویه‌ی حقایق به ظاهر متفاوت (اما در واقع مرتبط) نگاه می‌كنیم. تحلیل‌گر چیره‌دست این حقایق به ظاهر نامربوط را به یكدیگر پیوند می‌دهد و نتیجه‌گیری می‌كند.

طبیعی است زاویه نگاه نویسنده در كل مقاله تغییری نخواهد كرد. اگر نویسنده قصد دارد پدیده‌ای را از زاویه جامعه‌شناسی نقد كند نمی‌تواند زاویه‌ی نگاه خود را در وسط مقاله به روانشناسی فردی همان پدیده تغییر دهد مگر آنكه به صراحت با میان‌تیترهای مناسب یا عبارت‌های روشن تفاوت زاویه‌ی نگاه خود را یادآور شود. نویسنده می‌تواند از میان‌تیترها برای فهم بهتر مطلب كمك بگیرد. بیشتر مقالاتی كه در سایت بی‌بی‌سی منتشر می‌شوند دارای میان‌تیتر (بدون عدد) هستند.

یكی از مهمترین بخش‌های یك مقاله تیتر یا عنوان آن است. عنوان یك مقاله كلمه یا عبارتی است كه كل مقاله را معرفی می‌كند و اولین نشانه‌ای است كه از یك مقاله دیده می‌شود. این موضوع به ویژه در فضای اینترنت و به هنگام لینك به یك مطلب، اهمیتی دو چندان می‌یابد. تیتر یك مقاله باید خواننده را ترغیب به خواندن مقاله كند و حس كنجكاوی او را برانگیزد. تیتر می‌تواند یك‌ كلمه‌ای، دو كلمه‌ای یا حتی یك جمله باشد و یا به صورت پرسشی، امری و یا نفی یك موضوع مطرح شود اما در هر صورت باید موضوع و مفهوم و پیام مقاله را در خود جمع داشته باشد. به عنوان مثال اگر مقاله‌ای در مورد خشونت والدین علیه كودكان نوشته شده باشد می‌توان از تیتر یك كلمه‌ای «خشونت»، دو كلمه‌ای «خشونت والدین»، چند كلمه‌ای «خشونت والدین با كودكان خطرناك است» و یا اگر كمی سلیقه به خرج دهیم «بابا! مامان! رحم كنید!» یا «كودكان زیر تازیانه‌ی والدین» استفاده كرد.

*****

خمیرمایه و استخوان‌بندی این دو یادداشت را مطالب كتاب "مقاله‌نویسی در مطبوعات" تألیف "حسین قندی" تشكیل می‌دهد كه خود مطالب و توضیحاتی بر آن افزوده‌ام. در مورد نكات نگارشی و قواعد دستور زبان فارسی و نشانه‌گذاری، نیازی به یادآوری نیست كه هر متنی كه به فارسی نگاشته می‌شود باید از قاعده‌ی عرف این زبان نیز پیروی كند به ویژه هنگامی كه قرار است در سطحی فراتر از معمول و در قالب یك "مقاله تحلیلی" ارائه شود.

۱۳۸۴/۰۴/۱۹

مختصری درباره‌ی ساختار مقاله نویسی (1)

دكتر عباس میلانی در كتاب "تجدد و تجدد ستیزی"، مقاله‌نویسی را ملازم فردگرایی و تجدد می‌خواند، تجددی كه میوه‌ی عصر نوزایش در اروپاست. نگارش مقاله حاصل دگرگونی شیوه‌ی تبادل افكار در همین عصر است. در آن برهه‌‌ی زمانی، نویسندگان از حاشیه‌روی و كلی گویی به بحث بر سر یك موضوع مشخص و نكته‌یابی روی آوردند و اینگونه "مقاله‌نویسی" رایج شد. مقاله نیز چون سایر فرآورده‌های ادبی-هنری از سبك‌ها، ساختارها و تكنیك‌های خاصی برخوردار است كه دست‌كم آشنایی با آنها می‌تواند نویسنده را در بیان منظور خود یاری دهد. همین‌جا لازم است نكته‌ای را متذكر شوم. نگارنده به هیچ‌رو خود را و دیگران را محدود به سبك‌های كلاسیك و رایج نمی‌داند. هدف از ارائه‌ی این یادداشت‌ها، تنها آوردن سرخط‌هایی است تا مشتاقان مقاله‌نویسی با بهره‌گیری از خلاقیت و قریحه‌ی خود بتوانند نوشتاری محكم و جذاب و با كیفیت خلق كنند. نیز آنچه در اینجا می‌آورم بیشتر معطوف به "مقاله‌نویسی تحلیلی" است. بررسی انواع دیگر مقاله را –اگر فرصتی بود- به آینده وامی‌گذارم.

نخستین ویژگی مقاله‌های مطبوعاتی –در برابر مقاله‌های انشایی- اندازه و حجم آنهاست. در گذشته مقاله‌های انشایی با موضوع‌هایی خاص –نظیر تربیت شاهزادگان- منتشر می‌شد كه هیچ محدودیتی از لحاظ اندازه نداشت. اما در عصر جدید كه خواننده مشتاق است تا بیشترین حجم اطلاعات را در كمترین زمان ممكن دریافت كند، نویسنده ناچار است از حاشیه‌روی بپرهیزد و حجم نوشتار را به اندازه كند. ارتباط مستقیم و مستمر متن مقاله با موضوع نیز، خود به خود ایجاز و كوتاهی و تناسب نوشتار را طلب می‌كند.

اركان مقاله‌نویسی

1- وحدت موضوع: مقاله باید حول یك موضوع مشخص نوشته شود. نباید مرتب از این شاخه به آن شاخه پرید و خواننده را در میان داده‌های متفاوت و بی‌ربط سرگردان كرد.
2- وحدت زمان: نویسنده باید زمان مقاله را از ابتدا تا به انتها ثابت نگاه دارد. اگر قرار است رویدادی در دوران حاضر بررسی شود نباید در میانه‌ی مقاله به بررسی جوانب همان موضوع در عصر قاجار پرداخت. دقت شود این امر تناقضی با آوردن مقایسه‌های تاریخی ندارد.
3- وحدت مكان: مكان مقاله نیز باید ثابت نگاه داشته باشد. اگر مقاله درباره‌ی پدیده‌ای در ایران نوشته می‌شود نباید در پایان، سر از تحلیل همان موضوع در شیلی درآوریم!
4- انسجام: یكپارچگی مهمترین ویژگی هر مقاله است كه به تمامی بخش‌های یك نوشتار بازمی‌گردد. كلمات و جملات در یك مقاله درست مانند حلقه‌های زنجیر به یكدیگر بسته‌اند. نویسنده باید با هنر نویسندگی و قدرت استدلال خود، موضوع را بپروراند و خواننده را به نتیجه‌ی دلخواه برساند. هر گونه آشفتگی و پراكندگی در ساختار مقاله و نكات و جملاتی كه تكه تكه پایه‌های عرضه‌ی یك اندیشه را تشكیل می‌دهند، نویسنده‌ی مقاله را در موفقیت ناكام خواهد كرد.
5- استنتاج: هر مقاله با هدف رساندن یك پیام نوشته می‌شود. ممكن است نتیجه‌گیری در پایان مقاله و پس از بهره‌گیری از دلایل مختلف، آورده شود. ممكن است نویسنده پیام مقاله را در ابتدا بیاورد و سپس به استدلال بپردازد. حتی ممكن است نویسنده زیر فشار سانسور، با زبردستی منظور خود را در لابلای پاراگراف‌های مطلب بگنجاند. اما به هر صورت مقاله باید دارای نتیجه‌گیری باشد. تفاوت مهم مقاله و یادداشت در همین‌جاست. زیرا لزوماً در یادداشت نتیجه‌گیری خاصی وجود ندارد بلكه بیشتر تذكر و یادآوری یك موضوع مد نظر است.


تكنیك مقاله‌نویسی: شروع مقاله

آغاز مقاله از مهمترین بخش‌های یك مقاله است. زیرا همین بخش است كه مخاطب را به خواندن ادامه مطلب جلب می‌كند. در واقع شروع یك مقاله، حكم ویترین آن مقاله را دارد. اما همین قسمت یكی از سخت‌ترین بخش‌های مقاله‌نویسی‌ست. بیشتر مشتاقان مقاله‌نویسی نمی‌دانند چگونه نوشتار خود را آغاز كنند. برای این بخش از مقاله روش‌های مختلفی وجود دارد:


1- ساده، مستقیم و خبری:
در این نوع مقدمه، نویسنده در ابتدا موضوع را برای خواننده مطرح یا خبری را كه در مورد آن به ارائه نظر می‌پردازد، بیان می‌كند و در یك جریان منطقی-تشریحی با نتیجه‌گیری مقاله را به پایان می‌برد.

مثال (1):
«مراكش، همسایه‌ی نگران الجزایر، كشوری كه به بیماری تروریسم مبتلاست از اوایل ماه سپتامبر، از مرزهای شرقی‌اش بیشتر مراقبت می‌كند. مراكش برای مسافران الجزایری روادید وضع كرد. دولت الجزایر نیز بی‌درنگ به اقدام تلافی‌جویانه دست زد.»

مثال (2):
«قانون جدیدی برای مطبوعات وضع كرده‌اند كه من هنوز شأن نزول آن را نمی‌دانم. اگر سمع قبول و همدلی و تفاهمی وجود داشته باشد با همان قانون قدیم هم می‌شد خیلی كارها كرد.»

دقت شود شكل مستقیم و خبری با خبردهی صرف تفاوت دارد. به عبارت دیگر خبردهی در آغاز مقاله باید با ظرافت مقاله‌نویسی همراه باشد.


2- نقل قول و اقتباس از افكار و عقاید دیگران:
در این نوع مقدمه، نویسنده با یك جمله یا بند از نوشته یا افكار مشاهیر علمی، ادبی، مذهبی و ... مقاله را آغاز می‌كند. ممكن است نقل قول از یك آدم غیرمشهور و عادی هم باشد اما در هر حال نقل قول باید با موضوع مقاله مرتبط باشد.

مثال (1):
«سخن كارل پوپر –دانشمند اتریشی- است كه خطرناكترین اندیشه سیاسی آرزوی خوشبخت ساختن انسان است و مصیبت زندگی این است كه كوشش برای ساختن بهشت همیشه به ایجاد دوزخ منجر شده است.»

مثال (2):
«دكتر عباس میلانی در پیشگفتار كتاب "تجدد و تجدد ستیزی"، تجدد را همزاد انقلابی علمی معرفی می‌كند و آنگاه مقاله‌نویسی را مولود و نمود تجدد می‌خواند، او در ادامه مقاله‌نویسی را ملازم فردگرائی می‌آورد كه خود زائیده و زاینده‌ی تجدد است.»


3- امثال و حكم و روایات:
نویسنده می‌تواند مقاله را با یك مثل، حكایت یا روایت آغاز كند. بدیهی است این مثل یا حكایت باید هم‌آوا با موضوع و هدف مقاله انتخاب شود:

مثال (1):
«می‌گویند ترس برادر مرگ است ولی كسی نگفته پدر و مادرش كیست. پدر ترس جهل است. تا انسان نسبت به كسی و چیزی، یا محل و موضوعی بی‌اطلاع نباشد از آن نمی‌ترسد.»

مثال (2):
«از قدیم گفته‌اند سگ زرد برادر شغال است. ظاهراً حكایت این روزهای ما هماهنگی تام و تمامی با این مثل قدیمی دارد.»


4- شعر:
آوردن قطعه شعری از شاعران كهن و نو به جذابیت مقاله كمك می‌كند. در واقع شعر بیشترین معنا را با كمترین واژه‌ها ادا می‌كند. قطعه شعر می‌تواند هدف نویسنده را از مقاله در ابتدای نوشتار بیاورد.

مثال (1):
«چه گام‌هایی
نه از بیم تیر سربی دشمن
كه از بیم تیر طعنه‌ی یاران خویشتن
در راه مانده است. (حمید مصدق)
آیا می‌دانید كه نشریه یا كتاب چطور منتشر می‌شود. خیلی ساده است. عده‌ای از انسان‌های بزرگ (یعنی تنومند) به جنگل می‌روند ...»

مثال (2):
«اولین نامه‌ی تبریك كه رسید یادم آمد كه هشت سال تمام از انتشار نگین می‌گذرد. با این شماره وارد نهمین سال می‌شویم یعنی سرگذشتی كه در نیمه اول خرداد 1344 شروع شد هنوز هم ادامه دارد.
اشك عارف ز سر گذشت و گذشت / صد چنین سرگذشت می‌گذرد
در بدترین شرایط حالی و مالی بود كه انتشار نگین را شروع كردم.»


5- وصفی:
مقاله‌نویسانی كه قلم‌شان دارای قدرت تصویرپردازی و تشریح است معمولاً از این روش برای شروع مقاله استفاده می‌كنند. این روش برای توصیف یك واقعه یا صحنه و عینیت بخشیدن به موضوع و خواننده را در صحنه قرار دادن، مورد استفاده قرار می‌گیرد.

مثال (1):
«مصیبتی كه هم اكنون عراق در آن به سر می‌برد، آوارگی كردهای عراقی در شمال و شرق مرزهای عراق با تركیه نیست، بلكه مصیبتی است برای خود رژیم عراق در بغداد.»

مثال (2):
«تراژدی بوسنی به خون‌های ریخته شده‌ی مردم و ویرانی یك كشور، محدود نمی‌شود. میراث واقعی جنگ بوسنی بطور مسلم در سرزمین‌های دوردست، سال‌ها احساس خواهد شد.»

ادامه دارد ...

در یادداشت بعدی بیشتر از "مقاله تحلیلی" و ویژگی‌های آن خواهم گفت.

۱۳۸۴/۰۴/۱۴

به مناسبت روز قلم: وبلاگستان در تعلیق

برگ‌های تقویم را كه ورق می‌زنیم 14 تیر در برابرمان ظاهر می‌شود با دو كلمه توضیحی كه آن را از بقیه‌ی روزها جدا می‌كند: روز قلم؛ شاید اگر با دیدن نام "قلم" خونی در رگی نجوشد و قطره اشكی از چشمی فرونریزد قطعاً حسرت‌هایی تازه می‌شود و آهی از دلی برمی‌آید. این روزها شاید غمبارترین سخن، حكایت اهل قلم باشد كه یكی از پرچمدارانش، دار خویش بر دوش گرفت و به میان اشباح تاریكخانه رفت و امروز در پای همان قلم كه دار مجازاتش شده است آرام آرام فرو می‌ریزد و پر پر می‌شود. برای آنان كه در فضای سه سال نخست تولد دوم خرداد تنفس كرده باشد رایحه‌ی خوش بهار دلكش مطبوعات از جنسی دیگر است. خاطره‌ای است كه انگار در هزار توی این حوادث روزمره گم شده است. ندایی است كه در پس زمان، تنها به گنگی و ابهام، ما را به خود می‌خواند. اما آن بهار شیرین نیز چونان تمامی بهاران این ملت زودگذر بود . امروز 14 تیر 84 است، سال‌ها از آن دوران گذشته است اما نه قلم بر زمین مانده و نه قبیله‌ی قلم خالی شده است. گذشت زمان سربرآوردن نسلی نو از نویسندگان را باعث شد كه اگر چه دامنه‌ی نفوذی محدودتر دارند اما به سهم خویش در رنج و درد قلم‌بدستان شریك شده‌اند. نسلی كه به "وب‌نگاران (روزنامه‌نگاران اینترنتی)" شهرت یافته‌اند.

فضای سایبر اما همچنان در بهت و حیرت نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری گرفتار است. گروهی از وبلاگ‌های فعال در عرصه‌ی انتخابات پس از سوم تیر، سكوت كرده‌اند و گروهی دیگر عملاً قلم را بر زمین گذاشته‌ند و صبر و انتظار پیشه كرده‌اند. مرزهای "ترس و وحشت" و "احتیاط و نجابت" امروز مخدوش شده است. در این میان وبلاگ‌های نویسندگان دور از وطن و نیز مستعارنویسان كمتر رنگ سكوت به خود گرفته‌اند زیرا آنان به‌نسبت نویسندگان شناخته‌شده‌ی ساكن ایران راحت‌تر قلم می‌زنند. ابهام‌های نهفته در رویكردهای دولت تازه نسبت به وب‌نگاران، دلیل اصلی انفعال بخشی از وبلاگ‌شهر است. اما آیا قرار بود نوشتن یا سكوت نویسندگان تابعی از نگاه دولت حاكم بر ایران باشد؟ اگر چنین باشد باید نتایج انتخابات را به فال نیك گرفت كه موجب شفافیت بخشی از وبلاگ‌شهر شد و به پالوده‌شدن چندباره‌ی این فضا كمك كرد.

اما سوی دیگر واقعیت نیز گفتنی است. بهترین تحلیل‌ها و نقدها در این مدت تنها در فضای سایبر امكان ظهور یافته است. بخشی از وبلاگستان به مسؤولیت اصلی خویش (به زعم خود) در برابر جامعه اشراف كامل دارد. درست به همین سبب در یكی از بدترین شرایط سیاسی-اجتماعی كه بسیاری از نیروهای فعال جامعه به كام انفعال یا انزوا كشیده شده‌اند درعمل این وبلاگ‌شهر است كه همچنان با نفس‌های عمیق فكری، پیكره‌ی اندیشه‌ورزی را زنده نگاه داشته است. اما آیا فضای عمومی وبلاگ‌شهر نیز چنین است؟ یقیناً خیر! وبلاگستان فارسی امروز در تعلیق فرو رفته است. صبر و انتظار واژه‌ی مؤدبانه‌ای برای ترس و وحشت شده است. ترسی كه زاییده‌ی جهل است: جهل و ناآگاهی و بی‌اطلاعی از آنچه بر سر دنیای سایبر خواهد آمد و بر سر فعالان این عرصه، همان‌ها كه به "وبلاگ‌نویس" مشهور شده‌اند؛ واژه‌ای كه در ذهن برخی، مترادف "زندانی" است!

۱۳۸۴/۰۴/۱۰

راه دموكراسی و صخره‌ی عوام؛ چاره چیست؟

چندی‌ست كه دغدغه‌ای، ذهن مرا به خود مشغول كرده است. بسیار بدان فكر كردم و حتی آن را با برخی جامعه‌شناسان در میان گذاشتم اما پاسخی در خور نیافتم. تصمیم گرفتم آن را به بحث بگذارم تا هم از فضای "انتخابات زده" خارج شویم و هم به مسیر بررسی موضوع‌های عمیق و ریشه‌ای بازگردیم. اگر چه حتی جلوه‌ی این پرسش را در همین انتخابات نیز دیدم.

*******
بیش از یكصد سال از انقلاب مشروطیت می‌گذرد. بسیاری از روشنفكران آن عصر، كوشش بی‌حاصلی را برای برقراری ارتباط با توده‌ی عوام به كار بستند تا مفاهیم مدرنی نظیر "دموكراسی"، "حقوق بشر" و "حكومت قانون" را در بطن جامعه گسترش دهند. طبق معمول اولین راه برقراری چنین ارتباطی، بهره‌جویی از مفاهیم و احكام دینی بود. بدین معنا كه روشنفكران آن عصر می‌كوشیدند مفاهیم مدرن را بر اساس احكام دینی و روایات مذهبی برای مردم توضیح دهند. بعضی از آنان چنان در این راه پیش رفتند كه مدعی شدند اصولاً این غرب بوده است كه این مفاهیم را از دل دین اسلام بیرون كشیده و به كار برده است و اینك نوبت ماست كه خود از این گنجینه بهره بگیریم.

مشكل دقیقاً از همین نقطه آغاز می‌شد. بدین ترتیب كه راه برقراری با عوام از جلب نظر روحانیت می‌گذشت. آنان نیز اگر در برابر روشنگری‌های روشنفكران مجاب می‌شدند چند قدمی همراه آنان پیش می‌آمدند و چون از محتوای واقعی چنین مفاهیمی مطلع می‌شدند بنا را بر مخالفت و ناسازگاری می‌گذاشتند، علت نیز روشن بود. زیرا یكی از مهمترین پیامدهای چنین رویكردی نفی قدرت سنتی نهاد روحانیت بود. رگ خواب توده و عوام نیز در دست همین گروه بود.
حال اگر روشنفكران عزم می‌كردند كه خود بی‌واسطه با عوام روبرو شوند مشكل دو چندان می‌شد، زیرا توده‌ی عوام اصولاً روشنفكران را به عنوان "گروه مرجع" نمی‌پذیرفت. تازه اگر چنین اتفاقی می‌افتاد هضم مفاهیم تازه برای آنان كه با طرز فكری سنتی خو گرفته بودند ممكن نبود. بنابراین عملاً راه ارتباط نخبگان و عوام بسته باقی می‌ماند.
از آن گذشته بهره‌گیری از مفاهیم دینی برای توضیح مفاهیم مدرن، عملاً به قلب ماهیت آنها منجر می‌شود. حال چه این شفاف‌سازی برای روحانیت صورت گیرد چه برای عوام. اصلاً نوع چنین نگاهی به مفاهیم مدرن و راه استقرار آن نتیجه‌ی عكس می‌دهد و تنها از این مفاهیم پوسته‌ای توخالی باقی می‌گذارد.

حال پرسش من این است:
اگر این پیش‌فرض را بپذیریم كه ما برای برقراری "دموكراسی" و استقرار مفاهیمی نظیر "حاكمیت ملی" و "حقوق بشر" به تحولی فرهنگی در كل جامعه نیاز داریم به‌ناچار به تحول فكری توده‌ها و رأی و همراهی عوام در این راه احتیاج خواهیم داشت. پس باز می‌گردیم به همان مشكل اصلی؛ راه برقراری و توجیه و تبلیغ در بین عموم مردم چیست؟ مردمی كه باورهاشان، دغدغه‌هاشان و حتی مشكلات‌شان از جنس باورها و دغدغه‌های ما نیست.

گروهی پاسخ می‌دهند: توده‌ی مردم دغدغه‌ی معیشت و اقتصاد دارند. پس باید برای آنها توضیح دهیم كه دموكراسی چه نانی بر سر سفره آنها می‌گذارد و ارمغان حاكمیت قانون و حكومت ملی و اقتصاد بازار آزاد در ماه چند هزار تومان می‌شود. حتی اگر این موضوع را بپذیریم مشكلی دیگر خواهیم داشت. برای توضیح همین موضوع مگر نباید به میان توده‌ها و عموم رفت؟ آنها كه نخبگان را "گروه مرجع" نمی‌دانند. حتی ظاهر چنین افرادی نیز برای این گروه قابل هضم نیست چه رسد به حرف‌های آنها. آن هم در محیطی كه چندان اعتمادی نیز به این افراد "فاسق"‌و "كافر" "غرب زده" وجود ندارد! آیا برای ورود به جمع این گروه باید هم‌شكل آنان شد تا مشكل بعدی یعنی "نماد انسانی" و "نشانه فكری" حل شود؟

شاید هم پرسش را باید از نو نوشت. بدین ترتیب كه رمز و راز تحول در ایران معاصر در دست طبقه‌ی متوسط بوده است. اما برای حاكمیت همین ایده‌ها -در صورت یكپارچگی و هم‌نظری طبقه‌ی متوسط- به همراهی رأی طبقات فرودست هم نیاز است. پس پرسش به چگونگی تمركز كار فكری بر روی طبقه‌ی متوسط و طرح شعارهای عامه‌پسند در هنگام رأی‌گیری تغییر می‌یابد. آیا از نظر شما این تفسیر درست است؟ در كنار آن مسأله نفت و بی‌نیازی دولت حاكم –حال هر دولتی- از جامعه را در نظر بگیرید كه در عمل باعث می‌شود حاكمیت و جامعه دو مسیر متفاوت را در پیش بگیرند چون به یكدیگر نیاز چندانی ندارند و در نتیجه "جامعه" و "شیوه حكومت" همچنان دست‌نخورده باقی می‌ماند.

نكته‌ی‌ دیگر بحث جهان‌شمول بودن مفاهیم مدرن است. می‌توان با دو دیدگاه با این موضوع برخورد كرد. نخست این مفاهیم را جهان‌شمول ندانست و به نوعی "دموكراسی بومی" و "حقوق بشر ایرانی" معتقد شد و یا به عكس به دنبال "راهی بومی و ملی" برای رسیدن به این مفاهیم مدرن بود.
این یادداشت و تمام نكات مطرح شده را به بحث می‌گذارم تا دوستان اهل قلم هر یك از دیدگاه خود این موضوع را بررسی كنند. در انتظار پاسخ دوستان می‌مانم.