۱۳۸۴/۰۴/۰۵

زلزله‌ی طبقه‌ی فرودست، تزلزل طبقه‌ی متوسط

می‌توان پیش از پرداختن به نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری، یك گام به عقب گذاشت و تابلوی انتخابات را در كادری دیگر دید. از درون این كادر، روند انتخابات ریاست‌جمهوری در بوته‌ی نقد می‌نشیند. برای صاحب این قلم امكان پرداختن به این موضوع نیست بنابراین به تحلیل رأی شگفتی‌آفرین سوم تیر می‌پردازم. سوم تیری كه باز‌آفرینی دوم خرداد اما در صورتی دیگر بود.

1- رأی انبوه مردم در دوم خرداد، حاصل مخالفت مردم با تحمیل یك نامزد انتخاباتی بود. بخش دیگری از مردم نیز به "صورت زیبا و كلام شیوای" خاتمی رأی دادند و گروهی دیگر نیز شیفته‌ی "سید و روحانی خوش‌سیما" شدند. مجموع این آرا به خطا، به حساب دموكراسی‌خواهی و آزادی‌طلبی اكثریت ملت تفسیر شد. ملتی كه در آن مقطع با صفاتی چون "فهیم و آگاه" مورد ستایش قرار می‌گرفت. اما آیا تمامی رأی مردم در دوم خرداد در قالب این توصیف‌ها می‌گنجد؟ صد البته خیر! دوم خرداد به عنوان یك نقطه‌عطف در تاریخ تحولات طبقه‌ی متوسط بود. در واقع طبقه‌ی متوسط در آن روز بر تردیدهای خویش فائق آمد و با انگیزه‌هایی متفاوت وارد میدان شد. تداوم شكاف در حاكمیت، رأی منفی به نامزدی تحمیلی و جذابیت شعار جامعه‌مدنی و قانون‌گرائی بخشی از این انگیزه‌ها بودند. پس می‌توان دوم خرداد را پایان تزلزل سیاسی طبقه‌ی متوسط شهری و همسو شدن خواست‌های بخش‌های پراكنده‌ی آن دانست.
2- خواست‌های طبقه‌ی متوسط اما در طول زمان در صورت‌هایی متفاوت بروز یافت. شركت گسترده‌ی مردم در دو انتخابات مجلس و شوراها و پس از آن تحریم انتخابات شوراهای دوم، جملگی نشان از تداوم یكپارچگی فكری طبقه‌ی متوسط –علی‌رغم انگیزه‌های متفاوت- پس از دوم خرداد داشت. اما این یكپارچگی به زودی دچار خدشه شد. با افول جایگاه نخبگان اصلاح‌‌طلب (سیاسی، فكری و اجتماعی) و از میان رفتن اعتماد این طبقه به نمایندگان خویش، بار دیگر تزلزل و پراكندگی به میان این گروه بازگشت. شركت بخشی از این طبقه در انتخابات مجلس (در شهرهای بزرگ) حكایت از همین امر داشت.
3- انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر بار دیگر نشان داد طبقه‌ی متوسط اعتماد خویش را به احزابی كه ریشه در این طبقه دارند از دست داده است. درست به همین دلیل بود كه عمده توان احزاب حامی "معین" صرف توجیه هواداران و بدنه‌ی اصلاحات می‌شد و به‌طبع، توان اندكی برای هماوردی با رقیب باقی می‌ماند آنهم در شرایطی كه اصولا تشكیلات منسجمی برای سازماندهی فعالیت‌های انتخاباتی در دست اصلاح‌طلبان نبود.
4- به فراموشی سپرده شدن لایه‌های فرودست اجتماع در جدال‌های سیاسی، در این انتخابات حیرت‌آفرین شد. طبقه‌ی فرودست اجتماع كه به معنای واقعی كلمه به نانی بر سر سفره محتاج است خود را بی‌نصیب‌ترین بخش جامعه از تحولات سیاسی هشت سال اخیر می‌دانست. دین‌باوری این طبقه با بغض لایه‌های مذهبی پایین و متوسط جامعه از تغییر فضای فرهنگی-اجتماعی سال‌های اخیر، به جبهه‌ی گسترده‌ای تبدیل شد كه سازماندهی نیروهای شبه‌نظامی در این انتخابات را موفقیت‌آمیز كرد و زلزله‌ای سیاسی آفرید.
5- برخلاف تحلیل رایج، طبقه‌ی متوسط نتوانست استدلال گروه‌های اصلاح‌طلب در حمایت از هاشمی را بپذیرد. نه فقط بی‌اعتمادی به احزاب كه شخصیت هاشمی كه همواره نمادی از حفظ وضع موجود و برخورد تكبرآمیز و مغرورانه با گروه‌های خارج از قدرت بوده است عملاً طبقه‌ی متوسط را به سمت احمدی‌نژاد به عنوان نماد ناگزیر "تغییر" (در برابر هاشمی) كشاند. سیل تبلیغات علیه او نیز، به مخالفت بخش بزرگی از مدیران اجرائی و بدنه‌ی فعلی دولت و نیز باندهای قدرت با او تفسیر شد كه چون قدرت و موقعیت خود را در خطر می‌بینند به شایعه‌سازی علیه احمدی‌نژاد روی آورده‌اند تا در طوفان انقلاب اداری او نابود نشوند. در واقع طبقه متوسط رقابت هاشمی و احمدی‌نژاد را ترفند نظام برای رقابتی كردن فضای سیاسی و جمع‌آوری رأی بالا برای هاشمی و بازسازی چهره‌ی او می‌فهمید بنابراین درست همانند دوم خرداد برای مقابله با تصمیم حاكمیت به مخالفت با آن (البته به خیال خود) برخاستند.
6- بخشی از طبقه‌ی متوسط در این انتخابات دست به انتحار سیاسی زد. در نظر این گروه انتخاب احمدی‌نژاد به فروپاشی نظم موجود و حمله‌ی احتمالی آمریكا كمك می‌كند. شركت بخشی از مدافعان تحریم (هم به معنای معمول كلمه و هم به معنای بخش‌های بی‌تفاوت) كه در دور اول در انتخابات مشاركت نداشتند، با تحلیل پیش‌گفته و نیز به منظور ممانعت از ریاست‌جمهوری هاشمی صورت گرفت. عدم شركت بخشی از حامیان معین نیز كه حاضر به رأی به هاشمی نشدند گوشه‌ای دیگر از جغرافیای متنوع رأی‌دهندگان به احمدی‌نژاد را روشن می‌سازد.
7- اصلاح‌طلبان در این انتخابات با مشكل "نماد" روبرو بودند. نمادی كه توسط عامه‌ی مردم قابل هضم باشد. خاتمی و احمدی‌نژاد اگرچه در ظاهر كاملاً متفاوت هستند اما هریك به خودی خود قابلیت برقراری ارتباط و نفوذ در طبقات فرودست اجتماع را دارا هستند. حتی كروبی توانست چنین ارتباطی را برقرار كند. به‌طبع رأی‌دهندگان به او در دور دوم، احمدی‌نژاد را برگزیدند كه بیشترین نزدیكی را به دغدغه‌های معیشتی آنان داشت.
8- مهمترین نتیجه‌ی این انتخابات یكدست شدن حاكمیت به دست بنیادگرایان بود. بنیادگرایان جوانی كه گام به گام از دامان روحانیت سنتی و جریان اصول‌گرا خارج شدند و اینك سنگر به سنگر مراكز قدرت را فتح می‌كنند. فرزندانی كه اینك در هیبت رقیب ظاهر شده‌اند. اینان اگرچه روحانی نیستند اما به بخشی از روحانیت كه نقشی كلیدی در انقلاب اسلامی نداشته است ارادت ویژه دارند و درست به همین دلیل شایسته‌ی اعتماد ویژه‌ی این بخش از روحانیت شمرده می‌شوند. در عوض قدرت‌گرفتن آنها به حذف بخش مهمی از روحانیت قدرتمند وسنتی (افرادی هم‌عرض هاشمی) منجر می‌شود. بیانیه‌ی هاشمی خطاب به ملت ایران دقیقاً حكایت از پیشروی این جریان و تسلط او بر كانون‌های قدرت دارد. با تسلط این جریان بر مراكز قدرت عملاً قدرت و سیاست روحانیت به دست گروهی غیر روحانی در جامعه اعمال می‌شود و چهره‌ای متفاوت از نظم موجود به نمایش درمی‌آید.
9- سوم تیرماه تكرار دوم خرداد بود اما در صورتی دیگر؛ نه تنها تزلزل و پراكندگی فكری طبقه‌ی متوسط به شكست دور اول منجر شد كه توافق ناگهانی بخش بزرگی از این طبقه برای رأی علیه هاشمی به اتحاد طبقات فرودست و دین‌باور یاری رساند تا احمدی‌نژاد با رأیی 17 میلیونی رئیس‌جمهور شود. در هر دو صورت، طبقه‌ی متوسط گزینشی‌ پیش‌بینی‌ناپذیر داشت همچنانكه طبقات فرودست اینگونه بودند و این اتفاق نیفتاد مگر در فقدان گروه‌هایی كه نماینده‌ی واقعی و حاملان خواست‌های عینی این طبقات اجتماعی باشند.

۱۳۸۴/۰۳/۳۱

وبلاگستان، ناكام از انقلاب موعود!

با اعلام نتایج دور اول انتخابات ریاست‌جمهوری، موجی از ناامیدی و یأس و خشم، وبلاگستان فارسی را در بر گرفته است. یادداشت جناب مهدی جامی (شكست حزب لیبرال دموكرات وبلاگستان) و نقد این یادداشت از مهمترین واكنش‌ها به این تغییر فضا هستند. در كنار آن برخی وب‌نگاران با طعنه به نتایج انتخابات و فضای متفاوت وبلاگستان در آستانه‌ی این رویداد، به طنز می‌گویند: «دیوانه است كسی كه بعد از این، با این رسانه‌ی نه چندان جدی، جدی برخورد كند».

این تغییر نگرش در فضای گفتگوی وبلاگستان (كه این روزها كاملاً سیاسی شده است) برخاسته از برداشت متفاوت از وبلاگستان و دایره‌ی تأثیر آن است. وبلاگستان فارسی در عمومی‌ترین تعریف، كلوپ جوانان و در ویژه‌ترین توصیف، كافه نادری اینترنتی قشر روشنفكر جامعه است. این گروه، حداكثر نماینده‌ی طبقه‌ی متوسط جامعه‌اند. طبقه‌ای كه نه تنها به طور كامل در جامعه‌ی ایرانی شكل نگرفته، بلكه تزلزل‌های فكری این طبقه، به رویدادهای متناقض سیاسی-اجتماعی انجامیده است. در تمامی انتخابات، از دوم خرداد به این سو، می‌توان رد پای فكری این طبقه را مشاهده كرد. روزی كه این گروه بر تردیدها فائق می‌آید حماسه‌ای شورانگیز خلق می‌شود و روزی كه در ورطه‌ی یك آشفتگی فكری، رویگردان از محافظه‌كاران و اصلاح‌طلبانی كه او را بازی داده‌اند رأی خود را به نام كسی دیگر می‌نویسد كه باور كرده است صادق است و دزد نیست و یا بی‌تفاوتی پیشه می‌كند، نتیجه‌ای آفریده می‌شود كه همه را انگشت به دهان می‌گذارد.

دامنه‌ی نفود وبلاگستان فارسی آنگاه نمود می‌یابد كه این محفل روشنفكرانه‌ی محدود با بدنه‌ی اجتماع ارتباط برقرار كند. كاركرد اصلی وبلاگستان نه در میان وبلاگ‌نویسان یا وبلاگ‌خوانان كه در میان خانواده‌ها و اقوام و آشنایانی است كه وبلاگ‌نویس یا وبلاگ‌خوان متحول شده به میان آنها می‌رود و از فرآورده‌های فكری نو، از تغییر نگرش و عقاید تازه‌ی خود سخن می‌گوید و باب بحث جدیدی را باز می‌كند. همین تلنگرهای فكری است كه تأثیر درازمدتی در میان افراد بر جای می‌گذارد. وگرنه این نكته روشن‌تر از آفتاب است كه وبلاگستان فارسی نماد جامعه‌ی ایرانی نیست و در بهترین حالت، بازتاب‌دهنده‌ی دغدغه‌های بخش بزرگی از طبقه‌ی متوسط ایرانی‌ست. هر كس جز این باوری داشته باید در شناخت خود از نقش وبلاگستان تجدید نظر كند.

پرسشی مطرح می‌كنم تا بحث روشن‌تر شود. تجمع چندی پیش زنان در مقابل دانشگاه تهران در اعتراض به نقض حقوق‌شان در قانون اساسی چگونه شكل گرفت؟ آیا آگهی روزنامه‌ای یا تبلیغ تلویزیونی برای این تجمع ارائه شد؟‌ مگر جز این بود كه با اتحاد سایت‌ها و وبلاگ‌های حامی، این حركت پا گرفت؟‌ مگر نه آنكه تبلیغات شفاهی و چهره به چهره، خبر این تجمع را به گوش دیگران رساند؟ كاركرد اصلی وبلاگستان درست در همین نقطه است. جائی كه دنیای مجازی با دنیای حقیقی و انسان‌های ساكن آن پیوند می‌خورد و در نهایت گامی به جلو برداشته می‌شود. اگر حركت‌های موفقیت‌آمیزی چون تغییر نام خلیج فارس ممكن شده است، شكست‌هایی چون انتخابات ریاست‌جمهوری هم بعید نیست. پس دوستان عزیز، لطفاً وبلاگستان فارسی را تحقیر نكنید. در شناخت خود از این فضا و دامنه و نحوه‌ی تأثیر آن تجدید نظر كنید.

۱۳۸۴/۰۳/۲۸

شكست نخبگان در برابر پوپولیسم

از میانه‌ی ظهر روز جمعه، 27 خرداد دیگر معلوم شده بود نتایج انتخابات به كام اصلاح‌طلبان نخواهد بود. گزارش‌هائی كه از محل صندوق‌های اخذ رأی (به ویژه از مناطق فقیرنشین) می‌رسید، حكایت از پیشی‌گرفتن «احمدی‌نژاد» و «كروبی» از سایر رقیبان داشت. با غروب آفتاب، كم كم حامیان معین در مناطق مرفه‌نشین از خانه‌های خود بیرون می‌آمدند، اما ساعات سپری شده‌ی روز، سرنوشتی متفاوت را برای آنان رقم زده بود. در ساعات پایانی رأی‌گیری كلیه‌ی گزارش‌ها بوی شكست می‌داد. پیام‌های كوتاه با تلفن همراه مرتب رد و بدل می‌شد: «خطر احمدی‌نژاد جدی‌ست، پای صندوق‌های رأی حاضر شوید و به معین رأی دهید». اما دیگر دیر شده بود. بسیاری از مدافعان تحریم، در همین ساعات پایانی و با روشن شدن نتیجه‌ی استراتژی خطای خود، تصمیم به شركت در انتخابات گرفتند اما با تبلیغاتی كه در این جهت كرده بودند و اراده‌هائی كه منصرف ساخته بودند چه می‌كردند؟ این دست و پا زدن‌ها هم نتوانست اثری در نتیجه‌ی نهائی بگذارد. امروز در سیمای بسیاری از آنها رنگ پشیمانی نشسته بود. اما به راستی راز شكست اصلاح‌طلبان در این انتخابات چه بود؟ آیا شگفتی‌آفرینی مردم ایران باعث چنین نتیجه‌ی حیرت‌انگیزی شده است؟ كدام عنصر در محاسبات، مغفول مانده بود كه نتیجه‌ای غیرقابل‌پیش‌بینی را رقم زد؟

واقعیت این است كه اصلاح‌طلبان در این انتخابات با رقیبی به نام «تحریم» روبرو بودند. طبق تمامی گمانه‌زنی‌ها اكثر مدافعان تحریم – كه بدنه‌ی رادیكال جنبش اصلاحات را تشكیل می‌دادند- در صورت شركت در انتخابات از معین حمایت می‌كردند. در كنار بی‌انگیزگی و ناامیدی بسیاری از امكان تغییر و اصلاح در ساختار موجود، جناح اقتدارگرا نیز در برابر اصلاح‌طلبان عرض اندام می‌كرد. رقابت با این گروه، رقابت تبلیغ (پوستر) و تفكر بود. قالیباف و هاشمی نمادهای چنین شیوه‌ی مبارزه‌ای بودند. اما اصلاح‌طلبان از رقیبی قدرتمند غافل شده بودند كه تنها در عرض چند روز توانست نتیجه را به نفع خویش رقم زد: «پوپولیسم» و «عوام‌گرائی».

اصلاح‌طلبان، بی‌گمان هرگز تصوری از حضور متفاوت و پررنگ جمعیت بزرگ و خاموش جامعه در ذهن نداشتند. اصلاح‌طلبان اگرچه خود بارها بر سخنگویی جمعیت خاموش تأكید می‌كردند اما از گروه‌های مذهبی، سنتی و دین‌باور جامعه غافل ماندند. همان‌ها كه در سال‌های اخیر خود را بازنده‌ی نزاع‌های سیاسی و تحولات انتخاباتی می‌دیدند و وضعیت فرهنگی جامعه را حاصل دوران حاكمیت خاتمی و هواداران او می‌دانستند. این گروه تنها پس از انتخابات شوراها بود كه امید خود را به پیروزی بازیافت و برای بازگشت جامعه به ساختار و مختصات فرهنگی پیشین، تمام توان خویش را به كار گرفت. دومین گروه از نیروهای محذوف جامعه، جمعیت فقیر و درمانده‌ای بود كه از درخت توسعه‌ی صنعتی عصر هاشمی و خاتمی، حتی شاخه‌ای را نصیب نبرده بود. این گروه كه خود را در چنبره‌ی دیو تورم، اسیر می‌دید به دنبال فردی می‌گشت كه از جنس خود او باشد، همچون او لباس بپوشد، همچون او زندگی كند، همچون او فكر كند و دغدغه‌هایش همانند او باشد زیرا نزدیك به 16 سال بود كه این گروه نماینده‌ای در حاكمیت نداشت. این گروه نیز نامزد خویش را در این انتخابات یافته بود. احمدی‌نژاد نزدیكترین فرد به این گروه بود. تا اینجا پوپولیسم و عوام‌گرائی دو گروه بزرگ را با خود همراه كرده بود كه با انگیزه‌هایی متفاوت یا مشترك پای در میدان رقابت نهاده بودند.

اما عرض‌اندام جنبش توده‌گرا به همین نقطه ختم نشد. توهم قدرت یكی از نامزدها برای رویارویی با رهبری، بر زبان بیشتر حامیان او جاری بود. حاصل این شگرد انتخاباتی، مانور تبلیغاتی وسیع جوانانی بود كه فریب چنین سخنانی را خورده بودند و بی‌آنكه تحلیلی صحیح از وضعیت سیاسی و نیازهای جامعه ارائه دهند به بازگشت هاشمی دلخوش داشتند. از دیگر سو، اصلاح‌طلبان این‌بار اگر چه نسبت به حضور نظامیان (به معنای حاكمیت تفكر نظامی‌گری) هشدار می‌دادند اما از قدرت نیروی بسیج كه تا دورافتاده‌ترین روستاها نیز نفوذ تشكیلاتی دارد غافل ماندند. نیرویی كه اطاعت‌پذیری بدنه‌ی آن كه غالباً از طبقات فرودست و مذهبی جامعه هستند از جمله ویژگی‌های تغییرناپذیر آن در سال‌های پس از تأسیس بوده است. سرانجام سخنان یكی از مسؤولان نظام كه «هر رأی به هر یك از نامزدها رأی به نظام و قانون اساسی است» حكم تیر خلاص را برای بسیاری از اهل تردید بازی كرد و در امتناع قطعی آنان ار رأی دادن تأثیر انكارناشدنی داشت. بدین ترتیب، پوپولیسم و توده‌گرائی اگرچه با انگیزه‌هایی كاملاً متفاوت پا به صحنه‌ی انتخابات گذاشت اما متحد و یكپارچه در برابر اراده‌ی نخبگان ایستادگی كرد و تمامی كسانی را به كام خود كشید كه قادر به ترسیم جغرافیای سیاسی-اجتماعی در ذهن خویش و تحلیل شرایط نبودند.

جبهه مشاركت و نهضت آزادی به عنوان احزابی كه به پایگاه طبقاتی "طبقه‌ی متوسط مدرن شهری" تعلق دارند تا كنون هرگز نتوانسته‌اند نمایندگی این طبقه را به تمامی به عهده گیرند. اینان از اعتمادسازی در این لایه‌ی اجتماعی نیز ناكام بیرون آمدند، چه رسد به رسیدن به مقام نمایندگی این طبقه و ارتباط دوسویه و سیستماتیك با آن و یا حتی فراتر از این، برقراری ارتباط با لایه‌های فرودست و دین‌باور جامعه. انتخابات 27 خرداد شكست نخبگان در برابر جنبش پوپولیسم بود و ثابت كرد نخبگان فكری جامعه‌ی ایران هنوز راه برقراری ارتباط و نفوذ در لایه‌های مختلف اجتماعی و مدیریت آنها را نیاموخته‌اند. ثابت كرد روشنفكران ایرانی هنوز در كافه‌ی نادری نشسته‌اند و بر خود گران می‌بینند كه با آنان كه با دل و چشم فكر می‌كنند نشست و برخاست كنند.

۱۳۸۴/۰۳/۲۰

در پس تاریكی هیچ نیست جز شهامت ما!

لای فضای تنگ صندلی‌های اتوبوس مسیر تهران-اصفهان كه به‌قاعده باید دست‌كم فضائی برای نشستن یك نفر انسان میانه‌اندام داشته باشد گرفتار شده بودم. برای فراموشی آن لحظه‌های طاقت‌فرسا سرگرم خواندن كتاب شدم كه با گذشت دو ساعت متوجه چشم‌درد و به دنبال آن سردرد خود شدم. چاره‌ای نبود. چشم از كتابی كه می‌خواندم برداشتم و به صفحه تلویزیون روبرویم خیره شدم. برای سرگرم كردن مسافران و گذران وقت (یا بهتر بگوییم تلف كردن وقت) فیلمی پخش می‌شد كه من تا آخر آن نفهمیدم انگیزه‌ی كارگردان و تهیه‌كننده از ساختن و به تصویر كشیدن چنین مضمون احمقانه‌ای چه بود؟ داستان به جنایت‌های دیوانه‌ای می‌پرداخت كه اگر چه در نگاه مردم روستا دیوانه‌ای رقاص بود اما در واقع قاتلی تمام عیار بود كه نوعروسان را در شب عروسی می‌ربود و به طرز فجیعی به قتل می‌رساند. انگیزه‌ی او نیز به‌ظاهر ناكامی در وصال به یكی از دختران آن روستا بود كه او را به قتل آن دختر بی‌گناه و از پس آن، ادامه‌ی جنایت با نو‌عروسان دیگر كشانده بود.

مردم روستا، ویرانه‌ای را كه مرد دیوانه در آن زندگی می‌كرد لانه‌ی جن‌ها می‌دانستند. كل داستان فیلم حول محور دختری دانشجو به نام رویا می‌چرخید كه به‌تازگی در دانشگاه آن روستا پذیرفته شده بود و با سماجت خود، راز آن دیوانه را برملا كرد. دیوانه از ضربه‌ی آجر دختر، جان به در برد و متواری شد اما او را به عنوان آخرین طعمه‌ی خود انتخاب كرد. دیوانه در شب عروسی دختر به سراغ او آمد و ناگاه عروس ناپدید شد. البته مانند تمامی داستان‌های عصر حاضر این ماجرا نیز پایانی خوش داشت. زیرا آن همه ترس و وحشت و لباس‌عروس‌های خون‌آلود و جسدهائی كه پس از سال‌ها از دل خاك بیرون كشیده می‌شدند با لبخندهای عاشقانه عروس و داماد در روی پلكان همان ساختمان نیمه‌ویرانه به پایان رسید! فكر كنم حالا علت حیرت مرا از پرداختن كارگردان و تهیه‌كننده به چنین سوژه‌ی ناب و بكری دریافته‌اید!

نمی‌دانم چه شد كه ناگاه پرنده خیالم پر زد و به سال‌های كودكی‌ام پرواز كرد. آن زمان من 8 ساله در بین بچه‌های فامیل برای خود ارج و قربی داشتم. در بسیاری از مسائل یك‌پا مرجع‌تقلید بودم و دیگران به نظرات من عمل می‌كردند. خانه‌ای كه در ایام كودكی محل سربه‌هوائی‌ها و شیطنت‌های من بود، خانه‌ای بود هزارمتری در نزدیكی كوچه‌ای كه تا میدان نقش جهان اندكی فاصله داشت. در سمت راست خانه‌ی ما سیدی با اهل و عیال خود زندكی می‌كرد و در سمت چپ ما خانه‌ی موروثی خانواده‌ای یهودی بود. همین‌جا بگویم كه در اصفهان یهودی‌های به‌نسبت زیادی زندگی می‌كنند. بیشتر آنها كاسب‌اند. یكی از محله‌های اصلی آنان به نام "جوباره" (جهودباره) در نزدیكی سبزه‌میدان اصفهان و به فاصله‌ی كمی از مسجد جامع اصفهان قرار دارد. پدران و بزرگترها از نزاع‌های خونین خود در ایام كودكی با كودكان یهودی (كه به صرف جنگ مسلمان و یهودی درمی‌گرفته است) حكایت‌ها دارند.

آری،‌ خلاصه كه من در مقام مرجعیت تقلید كودكانه‌ی خود فتواهای جالبی صادر می‌كردم! به طور مثال آنقدر در مذمت یهودیان یا جهودها (یا به تعبیر اصفهانی‌ها جودها) شنیده بودم كه حكم به نجاست دیوار خانه‌ی آنها داده بودم و بچه‌های فامیل را از دست كشیدن به دیوار همسایه‌ی دست چپی بازداشته بودم. در ضمیمه‌ی این فتوا حكم دادم كه اگر كسی دست به آن دیوار بكشد دیگر تا آخر عمر قادر به شستن آن نجاست و ننگ نخواهد بود و برای همیشه از دایره‌ی مسلمانی خارج می‌شود!

یادش بخیر، یك بار یواشكی خودم دستی به دیوار كشیدم و ساعتی به دست خودم نگاه كردم. دیدم هیچ تغییری نكرد. برایم سؤال بود پس این نجاست و خروج از مسلمانی كه من حكم داده‌ام چگونه به دست‌ها و بدن من منتقل می‌شود؟! اما مگر می‌شد از مقام والای مرجعیت دست كشید؟ به هر رو پس از چندی از تكرار ادعایم دست كشیدم و موضوع به خودی خود با گذشت زمان فراموش شد... از این قسم‌ شبهه‌ها زیاد برایم پیش می‌آمد. مثلاً وقتی پسر همسایه (پسر همان سید كه گه‌گاه می‌دیدم همسایه یهودی صبح خروس‌خوان با یك چهارلیتری مشكوك به درب خانه‌ی آنها می‌رود) با دخترخانمی بر سر سفره‌ی عقد نشست، من كنجكاو، به شكم برآمده دخترخانم خیره شدم و از مادرم علت را جویا شدم، مادرم مكثی كرد و گفت: «حسین، دختره رو بوس كرده برای همین حامله شده». من كند‌ذهن هم هر چه به مغزم فشار می‌آوردم كه بین بوسیدن و حاملگی چه رابطه‌ای است به جائی نرسیدم تا وقتی بزرگتر شدم و اصل ماجرا دستگیرم شد!

در همان ایام شبی در حیاط منزل با بچه‌ها بازی می‌كردیم. حیاط بزرگ خانه‌ی ما یك ردیف شمشاد انبوه داشت كه به فاصله‌ی دو متر از دیوار كاشته شده بود و همراه دیوار حركت می‌كرد و یك زاویه‌ی 90 درجه را هم طی می‌كرد. تقریباً دو ضلع خانه را شمشادها پوشانده بود، اما امان از همان گوشه‌ی 90 درجه! در اوج نورافشانی چراغ‌های ایوان هم این گوشه به دهلیز غارها و ظلمت قبر می‌مانست و فتح این زاویه هم كار هر بافنده و حلاج نبود! یكبار بچه‌ها برای آزمودن من، مرا دعوت به فتح آنجا كردند. مانده بودم كه چه كنم. در آن زمان اعتقادی زلال و لطیف به لطف خداوند داشتم. به سمت‌ شمشادها دویدم و از كنار آنها رد شدم و در حالی كه دست‌هایم را مشت كرده و چون شعاردهندگان تكان می‌دادم، الله‌اكبرگویان، زاویه‌ی تاریك را فتح كردم! از آنجا نگاهی به خانه انداختم، نورهای چراغ‌های ایوان از لای شمشادها منظره‌ای زیبا پدید آورده بود. چند لحظه مكث كردم. نه، اصلاً ترسناك نبود. آرام از لای شمشادها بیرون آمدم و خرامان خرامان و غرقه‌ در فكر، به سمت بچه‌هائی آمدم كه چشمان‌شان گرد شده بود و لابد انتظار سربرآوردن اژدها و بلعیده شدن مرا می‌كشیدند. همان روز هم ترسم از تاریكی از بین رفت و هم آنگونه رفتن و اینگونه بازگشتن درس‌هائی به من آموخت كه تا امروز در لوح ذهنم، بدون هیچ تغییری باقی مانده است.

۱۳۸۴/۰۳/۱۷

پیوند سكولاریزم و خط‌ امام: وقتی «معین» انتخابی گریزناپذیر می‌شود

تا انتخابات ریاست‌جمهوری چند روزی بیشتر باقی نمانده است. انتخاباتی كه در نوع خود كم‌نظیر است و آرایشی بدیع در بین نیروهای سیاسی پدید آورده است. هر یك از گروه‌ها با نامزد خویش به صحنه آمده‌اند. آنان كه در این میان غایب‌اند و مجوز حضور نیافته‌اند دو گروه عمده‌اند، نخست نهضت آزادی و نیروهای ملی-مذهبی و دوم مدافعان تحریم كه این‌بار نه تنها سلطنت‌طلبان و كمونیست‌ها و مخالفان دیرینه را شامل می‌شوند كه بدنه‌ی رادیكال جنبش اصلاحات را نیز با خود همراه كرده‌اند. آنچنان كه پیش‌بینی‌ها و نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد در این انتخابات چهار نامزد با یكدیگر شانه به شانه حركت می‌كنند: معین، هاشمی، قالیباف و تحریم كه رأیی برابر مجموع دیگر نامزدها دارد. اكنون افقی به غایت غبارآلود در پیش چشمان سیاست‌ورزان قرار دارد. جائی كه آرمان و واقعیت رو در روی یكدیگر قرار می‌گیرند و گریزی از تن دادن به تلخ‌داروئی به نام «اكنون» نیست.

پیش از این در یادداشتی به بررسی گزینه‌ی تحریم پرداختم. در فاصله‌ی انتشار آن مطلب تا كنون چند تحول عمده روی داد. اول آنكه دكتر معین رد صلاحیت شد و سپس در عرض كمتر از 24 ساعت صلاحیت خود را بازیافت. دیگر شكی باقی نمانده است كه آنچه روی داد سناریویی برای تهی ساختن تمام آن چیزی بود كه معین بدان می‌بالید: "مخالفت با حكم حكومتی". تأئید دوباره او بسان سنگی كه در مردابی فرو افتد، چندپارگی حاكم بر اصلاح‌طلبان - به معنای اعم كلمه- را دو چندان كرد و آرایش نیروها را به طرز شگفتی درهم ریخت. كمتر كسی اما به این نكته اشاره كرد كه حكم حكومتی-اگر از لحاظ حقوقی نامه‌ی رهبری را حكم حكومتی بدانیم- نه خطاب به معین كه خطاب به شورای نگهبان بود و معین هیچ‌گاه تعهدی در برابر گردن نهادن دیگر نهادها به چنین دستوری نداده بود. معین اما با صدور بیانیه‌ی صریح خویش كه با راهكارهائی كاملاً عملی همراه بود، توپ را به زمین حریف برگرداند و بازی را وارد مرحله‌ی بعدی كرد. اكنون چند گروه مشخص در میدان انتخابات در برابر هم ایستاده‌اند:

1- هواداران هاشمی و قالیباف:
بخشی از جامعه‌ی خسته از تنش و التهاب سیاسی و رنجور از ناامنی اقتصادی كه آن را یكسره محصول نزاع‌های سیاسی می‌داند رو به سوی "اسطوره‌های اقتدار" نهاده است. هاشمی و قالیباف هر یك نمادی از اقتدارند. اقتداری كه بسیاری در عطش آن می‌سوزند. با درك همین نیاز است كه قالیباف خود را "رضاخان حزب‌اللهی" می‌نامد و هاشمی كلید رابطه با آمریكا را در لای مشت خویش می‌فشارد و برق چشمان ایرانیان را به نظاره می‌نشیند و درست در همین نقطه است كه برخی از اصلاح‌طلبان دیروز با تحلیلی سراسر خطا از رویاروئی "هاشمی و رهبری" او را تنها حریف لایق این میدان معرفی می‌كنند. این گروه می‌پندارند هاشمی تنها كسی است كه می تواند در برابر رهبری بایستد غافل از آنكه چنین رو در روئی هرگز اتفاق نخواهد افتاد و حتی اگر چنین شود كسی كه از این جدال مغبون و شكست‌خورده بازمی‌گردد مردم ایران هستند نه یكی از طرف‌های درگیر. این نزاع حتی اگر اتفاق افتد جز حول محور منافع شخصی و محفلی نیست، تنها رهاورد این نبرد خیالی، دودی است كه نصیب چشمان خطاكار تحلیل‌گران امروز می‌رود.

2- حامیان تحریم:
اگر از گروه‌ها و جریان‌های فكری كه به سنت گذشته، انتخابات را تحریم می‌كنند بگذریم در برابرمان گروه‌های دیگری می‌ماند كه در سال‌های اخیر به ویژه پس از انتخابات شوراها راه مبارزه برای آزادی و دموكراسی را در تحریم دیده‌اند. راهكار اصلی این گروه تبدیل تحریم به جنبشی فراگیر و پایدار است كه مشروعیت مردمی نظام را هدف بگیرد و با خالی شدن پشتوانه‌ی نظام، خواست‌های خود را به كرسی بنشاند. اصلی‌ترین خطای محاسباتی این گروه، ناتوانی از تشكیل جنبشی فراگیر با محوریت تحریم است. در واقع از آنجا كه در ایران چهار نوع انتخابات مختلف برگزار می‌شود (مجلس، شوراها، ریاست جمهوری و خبرگان رهبری) كه برای دو مورد اول همواره شهرهای كوچك شاهد مشاركت عمومی بالا و برای آخری كل كشور شاهد بی‌تفاوتی صنفی –نسبت به حزب صنفی روحانیت- است جنبش تحریم، گفتمانی فراگیر ایجاد نمی‌كند كه بتوان به كمك آن گام بعدی را –كه تاكنون نه اعلام شده و نه راهكاری اجرائی برای آن پیشنهاد شده- آگاهانه برداشت.

3- هواداران دكتر معین:
نقطه‌ی عطف حركت دكتر معین بیانیه‌ی او بود كه در پی برگزاری نشست هواداران او از سراسر كشور در تهران صادر شد. در آن بیانیه بر نكاتی انگشت گذاشته شده بود كه در تاریخ جنبش اصلاحات بی‌نظیر است. استفاده از تمامی كسانی كه در این سال‌ها متحمل رنج و زندان و حق‌كُشی شده‌اند و از حقوق اجتماعی خویش محروم مانده‌اند گام كوچكی نیست. سخن بزرگی است كه نشان می‌دهد اصلاح‌طلبان حكومتی حداقل به بخشی از خطاهای خویش پی برده‌اند. این بیانیه آشكارا مرز میان آنان و روحانیون مبارز را پررنگ‌تر كرد و این نیز نكته‌ی مثبتی است كه سرانجام روزی این فرزندان باید سر از اطاعت تشكل مدعی پدری برمی‌تابیدند و آن روز فرا رسیده است. گام دوم پس از آن بیانیه، پیوستن رانده‌شدگان دیرین نظام به جریان انتخابات بود. حمایت نهضت آزادی و نیروهای ملی-مذهبی از معین از پدیده‌های نادری است كه نباید دست‌ كم گرفته شود زیرا این نخستین بار است كه مخالفان قانونی نظام و جریان اصلاح‌طلب درون حاكمیت طی یك توافق مشخص و مدون، به یك نقطه‌ی مشترك می‌رسند. در واقع حتی اگر معین پیروز میدان نشود گام‌هائی كه نیروهای سیاسی در این كارزار برای همكاری و همدلی بسوی یكدیگر برداشتند ماندگار خواهد شد.
آرایش نامزدهای انتخابات به گونه‌ای است كه اولاً شركت در انتخابات را گریزناپذیر می‌سازد زیرا فردائی به غایت تاریك در پس انتخاب هاشمی یا قالیباف در انتظار ایرانیان است كه گمان نمی‌كنم برای این ادعا نیازی به اقامه‌ی دلیل باشد و در ثانی گزینه‌‌ای چون معین را با امتیازی غیرقابل مقایسه با سایر كاندیداها در صدر می‌نشاند.
*****
انتخاب معین پایان عصر كاریزماگرائی در ایران است. همین نقطه ضعف كه امید به انتخابش را كم‌رنگ می‌سازد باعث شده است او مجبور به تشكیل تیمی قوی از همكاران شود. طبیعی است در مواجهه با مشكلات پیش رو، این تیم معین است كه به چاره‌اندیشی می‌پردازد نه شخصیت كاریزمای رئیس‌جمهور كه تمام اعتبار جنبش بر روی دوش او افتد و اگر در جائی عقب‌نشینی كرد ناگاه كل جنبش فروبپاشد. از آن گذشته، انتخاب معین تشكیل اولین دولت حزبی را در ایران رقم خواهد زد كه در نوع خود از بهترین فرصت‌ها برای تمرین یكی از پایه‌های نظام دموكراتیك در ایران است.
اما تمام هواداران معین به بخشی از بدنه‌ی جنبش اصلاحات و نیروهای ملی-مذهبی محدود نمی‌شود. در این دایره گروه دیگری نیز وجود دارد: سكولارها؛ اكنون می‌توان از جدائی دین از سیاست دفاع كرد اما فرایند عرفی شدن دین و سیاست را در عصر دولت معین پی‌گرفت، می‌توان خط امام را مفهومی به تاریخ پیوسته خواند اما این انتقاد را در عصر دولت معین كه خود بیش از تمام یارانش خط امامی است مطرح ساخت. می‌توان با معین مخالف بود اما اطمینان داشت كه تنها در زیر سایه‌ی دولت معین می‌توان انتقاد از دولت و حاكمیت را آشكارا بیان كرد. می‌توان معین را برگزید و مباهات كرد كه او نخستین دولتمردی است كه در عصر فراموشی آرمان‌های اولیه‌ی انقلاب و فرونشستن غبار جنگ قدرت در نخستین سال‌های پیروزی، با منتقدان قدیمی پشت یك میز می‌نشیند و "هم‌راه" می‌شود. معین شعار خاتمی را عملی ساخت آنجا كه می‌گفت: "معاند را به مخالف و مخالف را به موافق" تبدیل كنیم با این تفاوت كه او "مخالف را نیز منتقد و هم‌مسیر می‌شناسد" و سرانجام انتخاب معین گامی دیگر برای تحقق حاكمیت دوگانه و نگه‌داشتن استخوان لای زخمی است كه در فرجام كار باید به سود اصلاح‌طلبان درمان شود.

۱۳۸۴/۰۳/۱۶

تلاش برای آزادی مجتبا سمیعی‌نژاد، وبلاگ‌نویس زندانی

دوستان، یاران و همراهان!
این متن را عده‌ای از وبنگاران تهیه کرده‌اند و در صفحه‌ای مخصوص مجتبا سمیع‌نژاد قرار داده‌اند. این حرکت نیاز به پشیبانی جمعی وبلاگ‌شهر دارد. برای این‌کار، متن زیر را در صفحه‌ی وبلاگ‌تان کپی کنید و به وبلاگ اصلی لینک بدهید. با سپاس.
«مجتبی سمیعی‌نژاد، وبلاگ‌نویس 25 ساله و دانشجوی رشته ارتباطات، نویسنده‌ی وبلاگ "من نه منم" و سپس "استیجه"، از تاریخ 11 آبان 1383 تا هشت بهمن 1383 را، "به دلیل انتشار خبر بازداشت 3 وبلاگ‌نویس دیگر" در بازداشت به سر برد. سپس بعد از آزادی موقت در بهمن‌ماه 1383، برای انتشار نظراتش وبلاگ جدیدی ایجاد کرد و همین امر موجب دستگیری مجدد وی، درست به فاصله‌ی چند روز پس از آزادی‌اش گردید که این حبس تا امروز نیز ادامه داشته است. مجتبی سمیعی‌نژاد اینک در زندان قزل حصار در میان مجرمان عادی و خلافکاران به‌سر می‌برد.
حکم دو سال زندان برای مجتبا، رسماً به وکیل وی ابلاغ شده است و جرم ناکرده‌ی او "وبلاگ‌نویسی" است؛ همان‌کاری که همه‌ی ما به آن مشغول‌ایم. این حکم در شعبه‌ی سیزده دادگاه انقلاب به‌وسیله‌ی قاضی سعادت صادر شده است. وظیفه‌ی انسانی و اخلاقی ما وبلاگ‌نویسان و همه‌ی کسانی که به حقوق بشر اعتقاد دارند، اعتراض به این ظلم مسلم است. از تمامی وبلاگ‌نویسان، نهادهای حقوق بشری و انسان‌های آزاده‌ی ایران و جهان خواستاریم تا صدای اعتراض خود را به این عمل غیر قانونی و حکم غیر انسانی بلند کرده و آزادی فوری مجتبا سمیعی‌نژاد را خواستار شوند.توضیح:این حرکت به هیچ نهاد، شخص، گروه و ایدئولوژی وابسته نیست و در واقع حرکتی است مستقل و جوشیده از درون خود وبلاگ‌نویسان».