۱۳۸۵/۰۱/۲۹

توهم بی‌تأثیری وبلاگ

از زمان شكست دكتر معین در انتخابات ریاست‌جمهوری، مدام این سخن تكرار می‌شود كه "وبلاگ‌نویسی بی‌تأثیر است و جز تلف كردن وقت حاصلی ندارد". حاصل چنین فضای مسمومی، تعطیلی چندین وبلاگ و پراكندن غبار رخوت و سستی و كرختی در وبستان فارسی بوده است. پیش از آن هم، كمابیش به این موضوع اشاراتی می‌شد و هشدارهایی خطاب به وب‌نگاران منتشر می‌شد تا در دام توهم‌های نابجا نیفتند و در تشخیص جایگاه واقعی خویش دچار خطا نشوند. تصور بی‌تأثیری اما سویه‌های مختلفی دارد. نخست آنكه كسی واقعاً فكر كند در عرصه‌ای‌، بی‌تأثیر است و بود و نبودش هیچ خللی در آن وادی ایجاد نمی‌كند. اگر واقعاً كسی دچار چنین تصور و تصویری شده است، بی‌درنگ باید در موقعیت خود و مسیری كه می‌پیماید تجدید نظر كند.

"هیچ‌انگاری" در ابتدای راه سر از یأس و افسردگی و ناامیدی درمی‌آورد اما در انتهای راه به تروریسم و اعمال انتحاری ختم می‌شود. درست است كه انسانی كه بمب به خود می‌بندد و خود را در میان عده‌ای، منفجر می‌كند به خاطر ایمان آهنین به یك آرمان یا یك فرد، به این عمل دست می‌زند اما سوی دیگر موضوع آن است كه فرد، برای خود هیچ تأثیر و نفوذی قایل نیست و بود و نبود خود را در این جهان، مساوی می‌داند. به همین دلیل، گرانبهاترین دارایی خود یعنی جان خویش را -كه از نظر خود او چندان ارزشی ندارد- برای رسیدن به آرمان خود هزینه می‌كند. در واقع فرد آنچنان در این دنیا احساس تحقیر و پوچی می‌كند و وجود و عدم وجود خویش را بی‌تأثیر می‌بیند كه با مهم‌ترین برگ زندگی خود یعنی جان خویش در این بازی شركت می‌كند. عملیات انتحاری، غایت تأثیرگذاری چنین فردی است كه یكسره به قیمت نابودی آن فرد تمام می‌شود و عملاً، فرد مزبور قادر به درك دایره و میزان تأثیرگذاری خود نخواهد بود. تنها امیدی كه فرد می‌تواند در این میان داشته باشد آن است كه نامش در ردیف نام جانبازان و عاشقان آن آرمان، بر روی دیوارها و خیابان‌ها نقش شود اما این نقش‌های بر دیوار چه تأثیری در سرنوشت و وجود همان فرد فدایی دارد؟ هیچ! فكر می‌كنید میان یك انسان كه خود را "هیچ" می‌داند با كسی كه دست به عملیات انتحاری می‌زند فاصله‌ی زیادی است؟

"تأثیر" و "نفوذ" هم بخشی از دایره‌ی كاركرد یك فرد است و هم حس خودخواهی و خودپسندی معقولانه و منصفانه‌ی او را ارضا می‌كند؛ حسی كه برای تداوم حیات، لازم و ضروری است. حاصل این دو، ارضای فردی و ایجاد حس نشاط و سرزندگی و مفیدبودن و نیز سودرسانی به افراد دیگر است. اما متأسفانه، افراد بسیاری در هر ساحتی -و در اینجا وبلاگ‌نویسی- در تشخیص موقعیت حقیقی خود به دام توهم می‌افتند و یا دچار كبر و غرور و نخوت می‌شوند یا به تواضع ریاكارانه و متظاهرانه رو می‌آورند. هركس باید به قدر و منزلت و جایگاهی كه دارد آگاهی یابد و از خود و از كار خود، تأثیر و نفوذی متناسب با آن را انتظار بكشد.

تمامی دلایلی كه برای بی‌تأثیری وبلاگ‌نویسی گفته می‌شود برای روزنامه‌نگاری و نویسندگی كتاب نیز صادق است. پس چرا كسی از بی‌تأثیری روزنامه‌نگاری و نویسندگی دم نمی‌زند؟ قرار بوده با وبلاگ انقلاب كنیم كه اكنون، ناكام و درمانده از تحقق آن هدف، ناامید و مأیوس، گوشه‌ای نشسته‌ایم و از بی‌تأثیری وب‌نگاری سخن می‌گوییم؟ چرا همچنان در تشخیص قشر هدف و تعداد آنها دچار خطای تحلیلی هستیم؟ مگر جز این است كه كتاب و روزنامه و تئاتر و فیلم و وبلاگ و موسیقی، به حوزه‌ی روشنفكری تعلق دارد و كاركردی بیشتر نخبه‌گرایانه -و البته گهگاه عامه‌پسندانه- دارد؟ مگر جز این است مجموع حوزه‌هایی كه از آنها نام بردیم درست مثل "كافه نادری" است كه عده‌ای در آن گرد هم آیند و گپ بزنند و گفت‌و‌گو كنند و تأثیر بگذارند و تأثیر بپذیرند و تغییر دهند و تغییر كنند و در پایان از جا برخیزند و به میان خانواده و جامعه روند و دانسته‌های خود را به "آستانه‌ی آگاهی عموم" برسانند و رسالت یا وظیفه‌ی تأثیرگذاری خود را به انجام رسانند؟ دانستن و فكر كردن و تحلیل این فرایند تا بدین حد مشكل و پُرگره است كه وبلاگستان فارسی با چنین خمودگی و رخوت و ضایعاتی روبه‌رو شود؟

نكته‌ی مضحك ماجرا آنجاست برخی كسان كه مدام بر بی‌تأثیری وبلاگ‌نویسی تأكید می‌كنند، خود، از دیدن یادداشتی در نقد رویكردشان برمی‌آشوبند و اگر به طنز و كنایه، نكته‌ای درباره‌ی آنها گفته شود، برافروخته و كف‌ریزان، عنان اختیار را از كف می‌دهند و به روی طرف مقابل، تیغ می‌كشند كه چه شده است: بر چهره‌ی كبریایی‌شان، اندكی گرد و غبار نشسته است! اینها نشانه‌ی توهم تأثیرگذاری در میان یك جماعت و نگرانی از لكه‌دار شدن چهره‌ی تابناك و مشهورشان نیست؟ و اگر نیست پس چی‌ست؟!

۱۳۸۵/۰۱/۲۷

ابولؤلؤ را چه كسی عزیز كرد؟

پیش‌درآمد: دوست نادیده، جناب آقای صادق صدق گو، یادداشت زیر را در رابطه با مباحث مرتبط با مراسم عُمركُشان، ارسال كرده‌اند. با توجه به اینكه این مطلب، تنها بخش‌هایی از مقاله‌ی اصلی -منتشر شده در یكی از نشریات محلی كاشان- را شامل می‌شود، ناچار شدم در برخی جمله‌بندی‌ها دست ببرم تا گویایی مطلب مخدوش نگردد. از ایشان می‌خواهم در صورت امكان متن كامل و ویرایش‌شده‌ی این مقاله را برای اینجانب ارسال كنند. بدیهی‌ست این یادداشت، تنها بازگوكننده‌ی نظرات ایشان است.
●●●
مطلب زیر قسمتی از مقاله‌ی اینجانب به نام "از تشیع علوی تا تشیع صفوی" است که در ماهنامه‌ی طوبی (ماهنامه محلی کاشان که 4-3 سال است در ان مشغول هستم) در سال 82 چاپ شد که پس از آن، از سوی گروه‌های تندرو در کاشان مورد شماتت قرار گرفت و به دنبال آن تهدید به ضرب و شتم شدم. از آنجا كه آن مطلب با یادداشت "تأملاتی درباره‌ی ریشه‌های مراسم عُمركُشان" همخوانی داشت، بخش‌هایی از آن را جهت اطلاع تقدیم می‌کنم. لازم به توضیح است مراسم روز 9 ربیع در کاشان هر سال به دلیل وجود این گروه‌های تندرو و اعتقاد بر مدفون بودن ابولؤلؤ یا همان فیروز و به قول اینان مجاهد اکبر (كسی كه عُمر را در محراب به ضرب شمشیر كشت) در شهر كاشان تا 10 روز بعد هم ادامه دارد. البته قبل از 9 ربیع به دلیل ایام جدید التأسیس محسنیه هرگونه شادی ممنوع است!!!

از تشیع علوی تا تشیع صفوی

[...]

3- بالا بردن ابولؤلؤ (فیروز) در حد یک امامزاده‌ی جلیل القدر: آیا در بزرگنمایی شخصی که برای اثبات اصل وجود داشتن و مسلمان بودن‌اش تا به حال سندی معتبر و تاریخی در هیچ کجا یافت نشده هدف خاصی دنبال می‌شود؟ از کجای تاریخ بر می‌آید که فیروز یک شیعه‌ی پاک‌باخته بوده که بر اساس اعتقاد دینی این کار را انجام داده است؟ نقل شده است كه چون به شکایت ابولؤلؤ رسیدگی نشد او دست به این عمل زد. این روایت فقط در ناسخ التواریخ آمده است. در بحث تاریخ الخلفا هم نقل شده که گروهی می‌گویند فیروز ایرانی شیعه بوده و بعد از ارتکاب ترور به کاشان فرار كرده و در آنجا مرده و چون شیعه بوده برای او گنبد و بارگاه ساخته‌اند. ولی معلوم نیست این گروه کیستند؟! حتی در تاریخ اجتماعی کاشان نوشته مرحوم نراقی، از این هم بی‌سندتر گفته شده است.

[...]

6- وقتی در سوره انعام داریم: "حتی بر بت‌های مشرکین هم ناسزا نگویید" تا مبادا آنها هم از در مقابله به مثل برآیند و بدون علم به خدا و مقدسات مسلمین، ناسزا گویند، پرواضح است که اگر کسی به دیگری توهین کند خواه‌ناخواه دست آن "دیگری" را برای توهین بزرگتری باز گذاشته است. مگر جز این است که در جواب فرستادن لعن و نفرین و تحقیر بزرگان اهل سنت در برخی مجامع و جلسات و برگزاری جلساتی تحت عنوان تاجگذاری امام زمان(عج) و عید الزهرا(س) در 9 ربیع الاول در شهرمان، مدتی است در 21 رمضان که جهان شیعه، سیاه‌پوش امام عدالت و آزادگی است، عده‌ای از تندروهای اهل سنت به مراسم پایکوبی و سرور مشغول اند؟ آیا این گونه می‌خواهیم پیرو رهنمودهای حضرت امام باشیم؟ چگونه وقتی دولت و حکومت دم از وحدت اسلامی می‌زند و ملتش اینگونه عمل می‌کنند، دستگاه‌های مسؤول عکس‌العملی نشان نمی‌دهند؟ چگونه می‌خواهند عنوان ام‌القرای جهان اسلام را یدک بکشند؟

از صدر اسلام تا کنون دشمنان از راه‌های مختلف کوشیده‌اند با ایجاد اختلاف بین امت اسلامی و تشدید اختلافات داخلی حداکثر سو استفاده را ببرند و اسلام و مسلمانان را روزبه‌روز ضعیف‌تر کنند و متاسفانه همیشه افراد جامد و جاهل و متعصب که عمق قضایا را درک نمی‌کنند زمینه این هدف شوم را فراهم کرده و با برخوردهای تنگ‌نظرانه خود حتی نقاط اشتراک را هم زیر پا می‌گذارند. اینان با کینه‌توزی فرقه‌ای و مذهبی، زخم‌های چرکینی ایجاد کرده‌اند که به راحتی قابل علاج نیست و دست‌های آلوده هم در آلوده کردن این زخم‌ها همیشه در تلاش بوده‌اند.

درست در شرایطی که استعمارگران خود را برای هجوم به کشورهای اسلامی آماده می‌کنند علمای عثمانی را می‌بینی که از قسطنطنیه (ترکیه فعلی) حکم تکفیر شیعه را صادر می‌کنند و بلاد شیعه را بلاد حرب می‌نامند و خون و مال و ناموس آنان را حلال می شمارند. متقابلاً قزلباش‌های صفوی را می بینیم که شمشیر برهنه خود را به دست گرفته‌اند و برای رضا خدا می‌گردند یک نفر سنی را پیدا کنند و او را به قتل برسانند. بسیاری از علمای متعهد شیعه که نام و شرح زندگی‌شان در کتاب گرانقدر شهدا الفضیله‌ی مرحوم علامه امینی آمده است با تکفیر علمای متعصب اهل سنت و پیگیری حکام ستمگر به شهادت می‌رسند و در ایران مهد تشیع و در زمان صفویه، درست همان زمانی که پای استعمار به ایران باز می شود، جشن‌های 9 ربیع به راه می‌اندازند و با بوق و شیپور و ساز و آواز به این عمل افتخار میکنند! آیا این بریده‌ی تاریخ زنگ خطری برای‌مان نیست تا از خواب غفلت بیدار شویم؟

با روی كار آمدن صوفیان سیاست‌گرای شیعی یعنی فرزندان شیخ صفی اردبیلی در سال 906 (ه.ق) و تشكیل حكومت صفویه كه حدود 203 سال بر ایران فرمانروایی كرد آتش نزاع فرقه‌ای بار دیگر میان شیعه و سنی بالا گرفت. شاه اسماعیل اول در حالی كه 13 سال بیشتر نداشت بر فرهنگ و دین و اموال مردم مسلط شد، او امامیه را مذهب رسمی كشور قرار داد. برخی اقدامات این صوفی خرقه‌پوش دیروز و شاه امروز بدین شرح است: تغییر محراب مساجد اهل سنت، واجب كردن اشهد ان علی ولی الله در اذان، تكرار حی علی خیرالعمل و محمد و علی خیرالبشر بعد از جمله حی علی الفلاح، ممنوع كردن نماز بر خلاف فقه امامیه و رواج لعن علنی بر رهبران فرقه غیر شیعه بر سر منابر. سیاست صوفیان كه از خانقاه اردبیل به اریكه قدرت رسیدند آنچنان َآتش فرقه‌ای را دامن زد كه در قتل عام 919 (ه.ق) چهل‌هزار شیعه توسط دولت سنی مسلك و متعصب عثمانی به قتل رسید.

سربازان "ینی چری" سلطان سلیم كج‌اندیش كه برای سنی كردن شیعیان می‌جنگیدند وقتی با نماز و اذان و آداب شیعه امامیه از نزدیك آشنا شدند به سلطان سلیم نامه نوشتند كه چرا باید 45 هزار نفر در مملكت ما و 20 هزار نفر ایرانی كشته شوند آن هم به تهمت الحاد و كفر، سربازان به سلطان عثمانی صریحاً نوشتند كه علمای متعصب سنی با تهمت الحاد به شیعه، هم شاه را غافل كرده‌اند و هم ما را خام نموده اند. آری مردم مسلمان به حكم فتاوای برخی از علمای اهل سنت و شیعه، و با تحریك اشعار شاعران سنی و شیعه در لوای دو پرچم حكومت عثمانی و دولت صفوی به جان هم افتادند. به طوریكه سلطان شیعه‌كش یعنی سلطان سلیم در بخشنامه‌ای به والیان خود در آناتولی شرقی نوشت تمام شیعیان علوی را از 7 تا 70 سالگی نام‌نویسی كنند. آنگاه با تكیه بر فتاوای علمای كج‌فهم، 40 هزار نفر را از دم تیغ گذراند و زنان و دختران و پسران نابالغ شیعه را بین لشكریان خود تقسیم نمود. كمال پاشا و نوح افندی دو مفتی در حوزه حاكمیت عثمانی بودند كه شیعه را كافر و مرتد دانستند و قتل آن را واجب كردند. امیرحسین مجتهد عاملی كركی و ملاحیدر شیروانی از كسانی بودند كه در حوزه شیعی دولت صفوی بر كفر اهل سنت فتوا دادند. نتیجه همین فتاوی بود كه فاتحان شیعی وقتی شیروان را فتح كردند اموال اهل سنت حتی اسب و استر آنان را بر آب ریختند تا پاك شود. از آن سو، عبیدالله خان ازبك در تجویز قتل رافضیان (شیعیان) عوام را تحریك می‌كرد.

[...]

این عزیزان بر این اعتقادند که روز 9 ربیع روز "رفع قلم" است یعنی هر کسی از طلوع آفتاب این روز تا غروب، هر عمل اشتباه و گناهی انجام داد اشکالی ندارد، آن هم به استناد روایتی که از علامه مجلسی نقل کرده که در آنجا هم نتیجه‌ای که اینها می‌گیرند نگرفته است و یا استناد می‌کنند به روایتی که احمد بن اسحاق قمی نقل کرده: یوم رفع القلم!! کامل ابن اثیر، تاریخ طبری، مسعودی، تاریخ تحلیلی اسلام نوشته ابراهیم حسن ابراهیم، هیچکدام مطلبی در توجیه اینکه خلیفه دوم در 9 ربیع کشته شده ندارند. توجیهاتی که مرحوم مجلسی دارد این است که :
شاید 9 ربیع قاتل خلیفه نیت قتل کرده است، شاید در این روز از شهر خود کوفه به سمت مدینه حرکت کرده و یا ممکن است وارد مدینه شده باشد. نگارنده بر این اعتقاد است که تاریخ، با انتقال این روز به ذی‌القعده یا ذی‌الحجه قصد داشته شیعیان را از گرفتن عید و شادی و پایکوبی در این روز منصرف کند.

۱۳۸۵/۰۱/۲۲

تأملاتی درباره ریشه‌های مراسم عُمركُشان

نویسنده‌ی وبلاگ اسطوره، متن زیر را در پاسخ به پرسش پایانی یادداشت پیشین (درباره‌ی ریشه‌های مراسم عُمركُشان)، نگاشته است. این یادداشت، حاوی نكات قابل تأمل و جالبی است كه می‌تواند چونان چراغ‌های راهنما، راه ما را برای فهم دقیق‌تر و موشكافانه‌تر موضوع، روشن سازد و ابعاد مختلف و متفاوت آن را برای‌مان آشكار كند.

در آخرین جملات یادداشت اخیر، پرسشی را مطرح كرده بودی كه در جای خود قابل تأمل است. با اجازه چند جمله‌ای را تقدیم می‌كنم:

1ـ گمان نمی‌كنم كه پرداختن به صحت اخبار مربوط به وقایع پس از درگذشت پیامبر اسلام، در اینجا اهمیت داشته باشد. كسانی ‌كه «عُمركُشان» را جشن می‌گیرند، نخست تراز وثاقت روّاتِ اخبار مذكور را اندازه نگرفته‌ و درجه‌ی صحت آنها را اندیشه نكرده‌اند. و چنان‌كه من آزموده‌ام، در بسیاری موارد، بازگفتِ شواهد تاریخی، جز عصبانیت این جماعت را برنمی‌انگیزد. اگر بگویی‌شان كه علی دختر به عمر داده و عثمان دو بار مفتخر به دامادی پیامبر شده بوده، برمی‌آشوبند و تو را به ارتداد یا ناصبی‌گری متهم می‌كنند! همین عصبانیت و همین ‌بی‌اعتنایی به شواهد تاریخی، می‌رساند كه باید سَرِ رشته را در جایی دیگر جست.

2ـ آیا خشم از فتح ایران توسط عُمر، در برپایی جشن عُمر‌كشان نقش داشته است؟ می‌توان اندیشید كه كشته‌شدنِ عمر موجبات خشنودی ایرانیان و حتی امیدواری آنان به خاتمه‌ی اشغال‌گری اعراب شده باشد. اما عثمان و علی هم خلفایی بودند كه كشته شدند. من به‌خصوص بر عثمان انگشت می‌نهم كه بیش‌تر فتوحات و از جمله فتح نواحی مركزی و شرقی ایران و نیز بسیاری از سركوبی‌های خونین قیام‌های مردمی به دستور همو رخ داد و دست‌آخر به زمان او بود كه یزدگرد سوم به قتل رسید. چنین است كه از خود می‌پرسم: چرا جشن «عثمان‌كُشان» نداریم؟ و پرسش دیگرم این است كه چرا در تاریخ خبری از «سوگ یزدگرد» در میان نیست؟ به‌قاعده، اگر منشاء «عُمركُشان»، نفرت تاریخی مردم از نقش او در فروپاشی آخرین شاهنشاهی ایران باشد، باید مابه‌ازای آن از «سوگ یزدگرد» یا چیزی قابل قیاس با آن هم خبری باشد(؟)
نكات فوق به این معنا نیست كه بخواهم منكرانه هرگونه رابطه میان «عُمركُشان» با كینه‌ی تاریخی ایرانیان را نفی كنم. انكار این امر به اندازه‌ی اثبات نظریه‌ی مخالفش از قلت شواهد و مستندات تاریخی رنج می‌برد، اما به این چون و چراها می‌خواستم بگویم كه عمده‌كردنِ یك عامل در چرایی بروز یك پدیده‌ی فرهنگی و نادیدگذاشتن سایر عوامل، راه به جایی نمی‌برد.

3ـ در پدیدارشناسی «عُمركُشان» باید به موضوع «رُفع‌القلم» توجه كرد. معتقدند كه فرشته‌ی نشسته بر شانه‌ی چپ، در خلال جشن «عُمركُشان»، قلم را برمی‌دارد و از نوشتن گناهان و خطاها بازمی‌ماند. یعنی انجام هر كاری، هر اندازه بد و ناشایست و نابه‌هنجار در این زمان، روا می‌شود. این اعتقاد عوامانه، ذهن را متوجه باوری اسطوره‌ای راجع به گردش زمان می‌كند و مشخصاً «پنجه» یا «خمسه‌ی مسترقه» را به یاد می‌آورد. در دوران كهن، معتقد بودند كه در سرآغاز، آشوبی ازلی وجود داشت و سپس از دل آن بی‌نظمی، جهان با نظم و نسق خلق شد. چند روز آخر سال را نماد آن دوره‌‌ی آشوب ازلی می‌دانستند و درست بر اساس باور به همین امر بود كه آیین میرنوروزی را برگزار می‌كردند. برخی می‌گویند رمز نحوست عدد 13 این است كه دوازده روز اول هر سال را هر یك به عنوان نماد ماه‌های شمسی جشن می‌گرفتند و روز سیزدهم، نماد همان آشوب ازلی‌ای بود كه جهان در گذر از چرخه‌ی عظیم كیهانی، عاقبت به آن بازمی‌گردد و فرومی‌پاشد و البته باز از دل آن از نو خلق می‌شود. همان منطق دَوری. در این جشن‌های پنجه - كه آن‌را «اُرجی» هم می‌خواندند – به علامت همان آشوب ازلی، هر كار نابه‌هنجاری روا بود. بالاتر از همه این بود كه مردك بدبختی را برجای شاه می‌نشاندند و فرمانش را می‌بردند،‌ اما مردم هم در خلال این روزها هر كاری را روا می‌دانستند. (در خبر است كه امروزه نیز بهائیان نوزده ماهِ نوزده روزه دارند بعلاوه چهار روزی كه رفع‌القلمش می‌خوانند.)
آیا «عُمركُشان» دخل و ربطی به «پنجه» دارد؟ من واقعاً نمی‌توانم با قاطعیت نظری بدهم. اما این احتمال كه «عُمركُشان» در مركز تركیبی باشد از باورهای متعصبانه‌ی شیعی به‌همراه نفرت تاریخی ایرانیان از عٌمر، آن‌هم بر بستر باوری بسیار كهن (=پنجه)، بسیار بسیار جذاب است!

4ـ بررسی قضیه از بعد نسبت میان اسطوره‌ورزی و نگرش‌های اخلاقی هم قابل ملاحظه است، زیرا در «عُمركُشان» ما با مردمی مواجه‌ایم كه به همان اندازه كه تاریخ‌ستیزند، اسطوره‌مدار هم هستند:
منطق حاكم بر جهان اسطوره‌ها، از سنخ منطقِ دنیای دانش نیست. منطق اسطوره‌ای بیش از آن‌كه محصور در گزاره‌های منطقی - به مثابه‌ی پیش‌ساخت‌های عقلی- باشد، برآمده‌ی كهن‌الگوها و بن‌باورهایی است كه به‌واقع اسطوره را می‌گردانند. اخلاق در جهان اسطوره‌ها، طبیعتاً فارغ از منطق خاصِ حاكم بر آن شكل نمی‌گیرد. این «اخلاقِ اسطوره‌‌ای» گرچه ملهم از پیش‌ساخت‌هایی چون راست‌گویی و پاك‌دامنی و شجاعت و امثالهم است، اما منطقِ حاكم بر آن بیش از هر چیزی از درونِ خود اسطوره و تفكر مبتنی بر اسطوره نشأت می‌گیرد. یعنی، وام‌دار كهن‌الگوها و بن‌باورهاست نه مفاهیم مجرد اخلاقی. یعنی، ارزش اخلاقی یك كنش، بازبسته به تكرار یك نمونه‌ی ازلی است، نه ذات و بنیانِ آن كنش: وفاداری به پیمان‌ خوب‌ است، چون یك شخصیت ازلی، یك قدیس، مظهر آن است؛ و پیمان‌شكنی بد است، چون یك دیوخوی نماینده‌اش است. این‌گونه كه هست، می‌توانیم به بی‌تردیدی بگوییم كه فلسفه‌ی «اخلاق اسطوره‌ای» به تمامی در مفهوم «كهن‌الگو» یا «بن‌باور» معنا می‌یابد. یعنی، اعتبار و حكمِ اخلاقی یك عمل برای چنین انسانی، موكول به ذات آن نیست، بلكه موكول به تكرار كهن‌الگوست. دست‌كم این است كه برجسته‌ترین و ارج‌مندترین حجتی كه انسان كهن‌وش در سنجشِ اخلاقی یك عمل می‌آورد، تكرار یك نمونه‌ی ازلی است.
بر این اساس، رفتارهای هنجارستیز و اغلب ضداخلاقی مردم عامی و تعابیر زشت آنان در حین «عُمركُشان» در چارچوبی مستقل از آنچه فی‌المثل در دانش و فلسفه‌ی اخلاق مطرح است، قابل بررسی خواهد بود. این چارچوب همانا «اخلاق اسطوره‌ای» است كه در آن گاهی «بی‌اخلاقی» هم به مقتضای خصایص اسطوره، عین «اخلاق» شمرده می‌شود یا می‌تواند بشود.

۱۳۸۵/۰۱/۲۱

اینگونه به دنبال وحدت مسلمین هستید؟!

جملات زیر، متن پیاده‌شده‌ی اطلاعیه‌ای است كه به شیوه‌ی هجو و هزل، مخاطبان را به مراسم عمركُشان دعوت كرده است. در گوشه‌ی اطلاعیه، عكسی شبیه شیاطین یا اجنه درج شده است و كنار آن، اوریب، نوشته شده است: «این عكس، نمی از اقیانوس سیرت عمر است». متن را بخوانید و میزان صداقت مدعیان وحدت امت اسلام را دریابید:

مراسم تنجیس

با نهایت سرور و فرح، نهم ربیع‌الاول، روز به درك واصل شدن شیخ النسناس، ابو الوسواس، شهد فراعنه، ملك الشیاطین، رئیس غاصبین حق، پست‌ترین خلق، بزرگ كشور جهالت، مركز دایره حماقت، میوه درخت شقاوت، پیشوای رانده‌شدگان، مقتدای دورشدگان، سركرده گردن‌كشان، رذل‌ترین سرپیچان، اول و آخر شر، حمار ابن حمار ...

عمر ابن ؟
را به اطلاع كلیه مُبغضین آن ملعون می‌رسانیم

به همین مناسبت فرخنده، در جمیع عوالم بالا و پایین، مجالس وجد و نشاط و شادی برپاست. لذا مجالس پیرمردانه، پیرزنانه، مردانه، زنانه، پسرانه، دخترانه، متوسطانه، بچگانه و همه‌سایز، از تاریخ نهم الی یازدهم ربیع‌الاول مصادف با 19 الی 21 سال 1385 از ساعت 1 بامداد تا 12 شب، در اماكن ذیل (بیت العمر، بیت التخلیه، خلأ، مستراح، توالت، دستشویی، دست‌به‌آب، یك‌دری و WC) برپا می‌باشد. خواهشمند است كسانی كه امراض معدوی یا نفخ معده، دل‌پیچك، اسهال و سردل دارند، با حضور در این اماكن مذكور، موجبات راحتی خود را فراهم كرده و روح آن مرحوم مبغوض مفعول را قرین باد خویش نمایند.

در زد وسیله رفت و برگشت (دمپایی) درب اماكن آماده می‌باشد.

فامیل‌های تركون، پدربزرگ و پدر و دایی- مادبزرگ و مادر و عمه
ابی‌بكر، عثمان، معاویه، یزید، عایشه، ام الحكم، ام الفضل، ابوجهل، ابولهب، ابو سفیان.

پی‌نوشت:
این همه عداوت و كینه، همه به خاطر روایت كم‌اعتبار سیلی زدن عمر به صورت فاطمه دختر پیامبر و سقط شدن نوزادی كه حامله بود و آتش زدن درب خانه‌ی علی و نقش عمر در فتح ایران است؟ یا دلایل تاریخی و روان‌شناختی و اجتماعی دیگری نیز در میان است؟