۱۳۸۳/۰۳/۱۱

در روشنائي چراغهاي خاموش مجلس هفتم

تكيه غلامعلي حدادعادل بر صندلي سرخ‌فام رياست مجلس عده‌اي را سخت شگفت‌زده ساخته كه براي نخستين بار پس از ربع قرن حاكميت بلامنازع روحانيون ، شخصيتي سياسي‌ بر اين صندلي رياست مي‌كند و سياست مي‌ورزد كه پوششي جز عبا و عمامه به تن دارد تا بدانجا كه برخي را تصور مي‌رفت كه او سخناني خواهد گفت متفاوت از نطق‌هاي روحانيون متمايل به راست و چپ كه سالها عنان يكي از اركان حكومت را در كف خويش داشته‌اند ، اميدي كه در كمتر از چند ساعت به خاموشي گرائيد . اما پيروزي محافظه‌كاران ديروز و آبادگران امروز با فضاي سياسي كشور چه خواهد كرد ؟ آيا چنان است كه چپ‌هاي اسلامي براي هميشه ميدان را وداع گويند و آنچنان كه محمد قوچاني مي‌گويد بازي را به دو جناح راست واگذراند كه چندي است به مدد نجواهاي گوناگوني كه از درونشان به گوش مي‌رسد از يكديگر بازشناخته مي‌شوند يا حريفاني دگر نيز ار راه خواهند رسيد ؟ مجلس هفتم اما سه پوست‌اندازي را تجربه مي‌كند :
آبادگراني در جامه‌هاي مقلدانه :
محافظه‌كاران به خوبي پايگاه اجتماعي خويش را بازشناخته‌اند پس نه تنها نامي ديگر براي خويش برگزيدند و براي زدودن خاطره شراكت در ويراني‌هاي دولت هاشمي خود را آبادگر ناميدند كه نمادهاي خود را نيز از صدر ليست‌ها به زير كشيدند تا ديگر تابلوي نمايان « راست » بر پيشاني تراكت‌هاي تبليغاتي‌شان خودنمائي نكند ؛ چنين شد كه عسگراولادي و بادامچيان خود به سوي ستاد ثبت نام رفتند و آنگاه كه شاگردان خويش را در تاكتيك جديد راسخ يافتند خويشتن را به سيمرغ انصراف سپردند ، هم آن رفتن و هم اين بازآمدن را « تكليف » خواندند تا پروردگان را نيز هشداري دهند كه اگر جايگاه‌شان را رعايت نكنند چه بسا كه تكليف شرعي اقدام متفاوتي را اقتضا كند .
نمايندگاني با سكوت ولايتمدارانه :
رهبري اين روزها سخت درگير تقدير از مردي است كه ده سال تمام چون بنده‌اي وفادار زمام فراگيرترين رسانه كشور – پس از رسانه شايعه – را بر عهده داشته است در اين سو اما او هرگز از ياد مجلسي كه پس از فراز و فرودهاي بي‌نظير آمده است تا « مجلس رهبري » باشد غافل نخواهد شد كه اگر نبود « سياست ناداني خاتمي » و « كم تحملي كروبي » و « سنبه پر زور رهبري » نه هرگز انتخاباتي برگزار مي‌شد و نه آبادگران توان و توشه آن داشتند كه اينچنين آسوده و فراغ بال بر صندلي ‌هاي قرمزي كه روزگاري مصدق و طالقاني و ديگر قافله سالاران نشستند و جز براي ايران و ايراني فرياد نزدند تكيه زنند .
رهبري خود در پيام خويش آنان را از دامن زدن به دعواهاي جناحي بر حذر داشت و سكوت نمايندگان را خواستار شد كه ديگر كمتر نداي مخالفي خواهند شنيد و همان سكوت كم‌ كم مردم را سرگرم كار خويش مي‌كند كه نه آبادگران را به مشاركت و آگاهي مردم نيازي است و نه نگاه‌هاي كنجكاو ملت كه به هنگام اعتراض و فرياد تا عمق مجلس را مي‌كاود دست آنان را در انجام آنچه براي آن حكم انتصاب گرفته‌اند باز خواهد گذاشت ؛ پس در چهار سال پيش رو سكوت را خواهيم شنيد ؛ سكوتي ولايتمدارانه .
بازيگراني با مشي اصلاح‌طلبانه :
مجاهدين انقلاب در پايان كنگره خويش استراتژي جديدي را به عنوان مشي آينده خويش برگزيدند كه بار ديگر حرفها و سخن‌ها در پي آورد . « محدود و پاسخگو كردن قدرت » و « فعاليت در چارچوب قانون اساسي موجود » دو ركن تاكتيك جديد مجاهدين است . در سوي ديگر آنجا كه نخبگان حامي جنبش دوم خرداد اردو زده‌اند اما سخن ديگري است ؛ چه پس از تجربه شكست جنبش اجتماعي دوم خرداد نه قانون اساسي فعلي واجد ظرفيت براي اصلاح دانسته مي‌شود و نه لايه‌هاي اجتماعي را دغدغه سياست است كه جبهه‌اي بسازند و در چانه‌زني با بزرگان حاكم بر كشور حقي بستانند و دست مظلومي گيرند . مجاهدين انقلاب اما نيك دريافته‌اند كه حتي دموكرات‌ترين قانون اساسي نيز در چنبره كاريزماي شخصيت ديكتاتور فرجامي نيكوتر از جنبش دوم خرداد نخواهد داشت ، آنان اما اين حقيقت انكارناپذير را با تاكتيكي تكراري آلوده‌اند كه ملغمه‌اش كمتر كسي را به ادامه چنين راهي خوشبين مي‌سازد چه مجاهدين حتي تاكتيك خويش – محدود و پاسخگو كردن قدرت – را نيز در نتيجه بازي بزرگان و بازيگران در عرصه « حكومت » مي‌جويند و بار ديگر استراتژي بازگشت به جامعه و سازماندهي نيروهاي سرخورده اجتماعي به ميان گرد و غبار فراموشي مي‌رود .
محافظه‌كاراني با مشي عملگرايانه :
حتي اگر عباي نداشته حدادعادل عده‌اي را به اين فكر اندازد كه آبادگران آمده‌اند تا « روحانيت مبارز » و « مؤتلفه » را رقيب باشد و از اين پس در غيبت چپ شاهد نبرد راست‌ها باشيم ره به خطا رفته‌اند . مرتضي نبوي خود طي مصاحبه با شرق در بررسي ريشه‌هاي تاسيس آبادگران وجود عناصر جوان و ناشناخته را علت توفيق آنان مي‌داند و چنين تاكتيكي را محصول رويگرداني مردم در دوم خرداد معرفي مي‌كند ؛ پس آبادگران آمده‌اند تا روحانيت مبارز را پيرو باشند و موتلفه را رفيق و بر اصول خويش سخت پاي فشارند اما آنها را چنان بفهمند كه با فطرت آدمي و البته مقتضيات زمانه سازگار باشد ؛ مقتضياتي كه در نگاه محافظه‌كاران حفظ نظام تعبير مي‌شود . محافظه‌كاران سالهاست راه و رسم حكومت كردن را دريافته‌اند كه با بيگانه دست دوستي دهند و بر هموطن سخت گيرند و همان چند چاه نفت پيشكشي هر چند در زرورق مناقصه‌اي بين‌المللي كار خويش مي‌كند چنانكه كه پرونده حقوق بشر را نيز از روي ميز سازمان ملل برداشتند و زهرخندي به هواداران دموكراسي تحويل دادند . آبادگران مؤتلفه جوان است كه مي‌داند بايد بيش از پيش پراگماتيست باشد و اين رقص پا ميان ميدان سياست دو چندان رندي مي‌خواهد كه جوانان اين جناح دارند و چنين اين بار بر دوش آنان قرار مي‌گيرد .
پس آنان كه از اردوگاه راست مغموم و سرافكنده خواهند رفت بنيادگراياني هستند كه چون آبادگران جوان اهل فهم اصول تغييرناپذير بر حسب منافع زماني نيستند ، همانان كه ماموريت تاريخي‌شان پايان يافته است و اين روزها در مقابل سفارت انگليس برآشفته‌ از حملات صورت گرفته به حرم امامان شيعيان مدفون در عراق به اعتراض برخواسته‌اند ؛ ‌آنان اما هويت خويش مي‌جويند كه ماموريت آنان را نيروهاي رسمي حكومت بر عهده خواهند گرفت كه هم نظم اجتماعي « راست ساخته » در سركوب گروه‌هاي خودسر نمايان گردد و هم از اتهام سركوب در برابر اقامه دليلي چون وظيفه نظم بخشي تبرئه گردد .
در اين سو اما مجاهدين انقلاب و مشاركت حاميان « جمهوري اسلامي خواهي » هر روز ضعيف‌تر مي‌شوند كه استراتژي آنان نه پشتيباني در ميان نخبگان و دانشجويان دارد و نه در بين مردم . جبهه فراگير دموكراسي خواهي گام به گام به سوي جامعه مي‌آيد اگرچه براي سازماندهي نيروهاي همفكر خويش چاره‌اي نكرده است آنچنان كه در مواجهه با حكومت نيز همچنان در ميدان نظر مانده است و از تدوين استراتژي و تاكتيك بازمانده است . چنين عصر انقلابي‌گري و دشمن گريزي و اصلاح‌طلبي پايان مي‌پذيرد و جنبشي نوين متولد مي‌شود : جنبش هوادار « جمهوري ايران اسلامي » .

۱۳۸۳/۰۳/۰۷

خورشيد عيان است ....

خورشيد عيان است ...
و من سرگشته حيران پريشان دگرگون شده از گردش ايام
نالان ز پي هيزم آن هيمه آتش که عذاب است جهان را
ترسان ز پي پاي برهنه که تصديق کند کهنه گناهم
در خاک زمين ها
آه اين چه عذابي است ...
جنگل به کجا ، رود کجا ، دشت کجا از من به گريزند ؟
در ترس فزونم ، امروز چه روزي است ؟
خورشيد عيان است ؟
آه اين چه عذابي است ؟
دست من آلوده دوران بر درب دراز است
ناگاه جهان در ديدن و ناديدن آن خسته ز مسجد
من را کند آرام ، مهمان دل زنجير در قفس عشق
آب است که آتش کند آرام ...
در کنج دلم آواز بلند است
صبح است و کنون وعده خورشيد
آري
خورشيد عيان است ...

۱۳۸۳/۰۳/۰۱

خرمشهر چگونه دوم خرداد را فتح كرد ؟

نه آنگاه كه خاتمي با اشكي بر گونه پاي به درون ستاد ثبت نام نامزدهاي انتخابات رياست جمهوري نهاد و نجوا كرد : « آمده‌ام با تكيه بر همان عهد پيشين » و نه آنهنگام كه نيروهاي مسلح ايراني مغرور از آزادسازي خرمشهر در سوداي سرنگوني نظم آهنين رژيم بعث درغلطيدند هيچ كس گمان نمي‌برد فرجام تراژديك هر دو نه غايت پيروز يك قهرمان كه افسوس شكست آرمان‌هايي است كه به رسم پاسداشت سنت « گريه بر تاريخ » فصلي از آه و افسوس را رقم خواهند زد ؛ خرمشهر و خاتمي اما در سه فصل شانه به شانه شدند :

نخست در سوم خرداد آنهنگام كه قواي عراقي در گمانه زني راه ورود نيروهاي ايراني به خرمشهر به خطا رفتند و نيروهاي ايراني از سوئي ديگر قدم به شهر نهادند كه دشمن را گمان نبود ، همين بود كه فتح خرمشهر نام گرفت و لشكريان عراقي هراسان و از هم پاشيده شهر را پس از ماه‌ها اشغال وانهادند . خاتمي كه در مجلس اول طعم نمايندگي مردم زادگاه خويش – اردكان – را در عصر فرهمندي روحانيت تجربه كرده بود و جزو معدود كسان از اين قشر بود كه خدمت سربازي را به تمام انجام داده بود دغدغه جنگ داشت چنان كه در كوتاه زماني كه رداي وزارت ارشاد پوشيد به رياست ستاد تبليغات جنگ رسيد . جز خاتمي همه آنان كه روزگاري در كار تبليغ حضور در جبهه‌ها بودند به نفرين مردم گرفتار شدند چه مي‌ديدند عظيم‌ترين سرمايه انساني كشور قرباني سوداگريهاي ذهن‌هائي شد كه در كنج اتاق‌هاي امن‌شان واقعيات آتش و خون را از كلام اديبانه و پيروزمندانه فرماندهاني مي‌شنيدند كه پرواي جان جوانان نبودشان چنان كه حتي آهنگران كه روزگاري به شايعه جايزه صدام حسين براي سر او عده‌اي افتخار مي‌كردند به زندان افتاد تا دگر بار زمزمه نكند : جان مولا حرف حق را گوش كن … شمع بيت‌المال را خاموش كن .
ستاد تبليغات فوج فوج جوانان را به ميدانهاي نبرد روانه كرد تا هشت سال جنگ اداره گردد :‌ « چهار سال دفاع مقدس ، چهار سال جنگ تحميلي . »
حتي اگر محسن رضائي كه آنروزها فرمانده سپاه بود پيشنهاد كمك عربستان و كويت را شايعه‌اي بخواند گزارش‌هاي ديگر اما حكايت از واهمه اعراب از قدرت ايران پس از فتح خرمشهر دارد كه آمده بودند تا ايران را در همان مرزهاي بين‌المللي متوقف كنند ، شور تكبر اما چنان بر ذهن فرماندهان جنگ سايه افكنده بود كه از مرزها گذشتند و آنگاه به اشتباه خويش پي بردند كه بصره تصرف شده را به راحتي به عراق بازپس دادند به همان سادگي كه خرمشهر را گرفته بودند ؛ ورق برگشته و ستاره بخت ايرانيان رو به افول نهاده بود .

دوم ، سالگرد سوم خرداد مي‌رسيد ، در زير پوست جامعه اما نه سخن از آن برافراشتن پرچم ايران بر فراز مسجد جامع خرمشهر بود و نه طنين صداي مجري راديو كه آزادي خونين شهر را نويد مي‌داد . چشم‌ها حيران و نگران زير و بم صداي مجري اخبار را مي‌كاويد . در عصرگاه آنروز ديگر خاتمي رئيس جمهور بود . خاتمي اما پنج سال پيش را به ياد مي‌آورد كه جامه وزارت از تن به در آورد كه حزب‌الله آنچنان گوشه گوشه‌اش دريده بود كه ديگر به جامه نمي‌مانست . سعيد امامي اما در جمع ياران خبر از سرنگوني اين دولت در 6 ماه داد . تحليل‌ها از راي شگفت انگيز مردم در دوم خرداد چنان قوي شد كه نام « خط امام » رو به افول نهاد و « جبهه دوم خرداد » جايگزين آن شد . بنيادگرايان اما بيكار ننشستند . خود را « سوم خردادي » ناميدند تا هم حماسه ديگري را به نفع خود مصادره كرده باشند و هم يادآور شوند حاصل نبرد با آنان نه بر سفره سياست كه در گرماي سوزان گلوله رقم خواهد خورد . سعيد امامي چنان كم طاقت بود كه تاب نياورد و دست خويش به خون بيگناهان آلود نه چنان پيش از دوم خرداد براي حفظ رئيس بر سرير قدرت كه اينبار براي به زير كشيدن رقيب از سرور هيبت ؛ پس قتلهاي زنجيره‌اي به وقوع پيوست ؛ « سلام » از توطئه سعيد امامي پرده برداشت و دانشجويان به خشم آمدند از توقيف سلام و ……… كوي دانشگاه به خون كشيده شد . از آن پس نام سعيد امامي بارها شنيده شد .

سوم ، سعيد امامي نه تنها به نوشته حجاريان بر گوشه پرونده استخدامش لايق پست هاي امنيتي نبود كه در مقام سياست ورزي نيز از صبر و احتياط كمتر بهره‌اي داشت . او رفت اما به ميل خويش ، از سر استيصال و درماندگي كه او قرباني شده بود ؛ سرانجام اما دولت خاتمي سرنگون شد نه به دست او و يارانش كه به ياري هم او كه رقيب امامي و رؤسايش بود : « خاتمي »
افسون قدرت خاتمي را در خود فرو برد . او نه تنها قهرماني را نکوهش کرد که اسطوره صداقت را نيز شکست پس چنان در اين سالها ياد جامعه مدني را به فراموشي سپرد و با رقيبان خويش نرد رفاقت باخت كه ديگر نه از آزادي ‌گفت و نه از خردورزي . به مصلحت نظام قدم ‌نهاد و از رنج حقيقت گوئي ياران ديرينش در كنج زندان‌ها ‌گريخت . ديگر نه با دانشجويان سخن مي‌گويد و نه از دانشجويان . نه از زنده باد مي‌گويد و نه از مدارا ؛ امسال اما او حكايتي ديگر داشت نه از جنس فرار از حضور در سالروز 16 آذر يا 2 خرداد . دوم خرداد را مبارك باد گفت اما خود را 18 خردادي خواند و چنين راه خويش را بار ديگر معني كرد . از تهران گريخت چرا كه خاطر او را شايد خاطره‌هائي مي‌خراشد كه بوي نفرين و مرگ مي‌دهد ، همان كه خود را از آنان گريزان نشان مي‌داد . او ديگر وجود ندارد .

۱۳۸۳/۰۲/۲۸

من و آينه و آن حس غريب

مرا با شكستن آينه چكار ؟
كه من
چهره غمزده خويش را
در هزار توي پستوهاي زنگار گرفته‌اش
ميزبان حيرت مي‌بينم

مرا با حيرت چكار ؟
كه من
سرنوشت سيمرغ نگون بخت اين ديار را
در هزار توي سنگ‌هاي سياه غارهاي بي‌انتهايش
ميزبان شقايق مي‌بينم

مرا با شقايق چكار ؟
كه من
پژمردن جنگل شقايق‌ها را
در هزار توي ريگ‌هاي داغ بيابان
ميزبان چشم‌هايم مي‌بينم

مرا با چشم‌هايم چكار ؟
كه من
عمر خويش در اين شوره زار
به وديعه نهادم
تا كه تن تب‌دارم را
در خنكاي احساس زندگي
به دست نسيم بسپارم

آينه را در امتداد نگاه خويش يافتم
و دستانم كه
آمده بودند تا پايان دهند
صداقت آينه را
اما
مرا با شكستن آينه چكار ؟
كه من
………
………
………

۱۳۸۳/۰۲/۲۵

مارمولك در لباس روحانيت مي‌خزد

1- روحانيت در پناه حكومت ؛ شمشير چموش صفويه در آغوش روحانيت آرام گرفت :
فرزندان شيخ صفي‌الدين اردبيلي دريافته بودند كه راه حكومت بر مردم ايران در ربودن قلب روحانيوني است كه اكثريت شيعه اين سرزمين را راهبري مي‌كنند ،‌ روحانيوني كه از دنيا و زخارف آن به دور بودند و « لباس پيامبر » به تن داشتند پس چنين شد كه جنبش انقلابي شيعه براي نخستين بار حكومتي را از در دوستي با خويش يافت و انقلابي بودن وانهاد ؛ روحانيت مقامي بلند مرتبه در دستگاه صفويه يافت و در شمار منابع مشروعيت بخش و حافظ قدرت تُرك‌هاي اردبيلي درآمد هر چند در اندك مواقعي ميان حكم « شاه » و « شيخ الاسلام » اختلاف پديدار مي‌شد و حكم به برتري راي پادشاه داده مي‌شد .
روحانيت شيعه در اين سالها آنچنان در عالي‌قاپو آسوده بود كه درد بسيار مردم را به فراموشي سپرده بود اگر چه معدودي از اين قوم را علمي بود و عزمي كه كار ملت اصلاح كنند و شيخ بهائي از همين طايفه بود اين خدمات اما مانع از آن نشد كه سالها بعد دكتر شريعتي سخت بر شيخ بهائي نتازد و او را مؤيد استبداد شاهي نداند .

2- حكومت در پناه روحانيت ؛ رضاخان تكيه دولت را پناه خويش گرفت :
رضاخان نيز براي رسيدن به كرسي پادشاهي بايد از همان راه مي‌رفت كه صفويه رفت پس به تكيه دولت پناه آورد و گل بر سر ماليد ، مدال شمشير ذوالفقار به گردن انداخت و چنين كثيري را فريفت ؛ در آستانه در تكيه بر ملتي خوشامد گفت كه سالها بعد در تبعيدش از ايران لعنت و نفرين نثارش ساختند از آن همه ظلم و جور كه در حق ايرانيان روا داشت در ازاي امنيتي كه برقرار ساخت براي منافع خويش و اربابانش و از آن تحفه امنيت راه‌ها و گذرگاه‌ها ملت بخت‌برگشته را نيز نصيبي بود از آسودگي هر چند اندك .
رضاخان اما پس از وزارت و صدارت و حكومت مشي رياكارانه خويش فروگذاشت و شمشير را نه بر گردن براي پاسداشت ذوالفقار كه آخته و بُران در دست به سوي ملتي نشانه رفت كه تا ديروز به قهر از جفاي همين ملت كه او را قدر نمي‌دانند از تهران رفته بود تا به بازآمدنش قاجاريه منقرض گردد و پهلوي تولد يابد . هم او به تقليد از همزاد ترك خويش هم‌لباسي اقشار جامعه را وجهه همت خويش ساخت پس همگان را لباس وارداتي كت و شلوار پوشانيد تا لباس بزار و نجار و مطبخي به گوشه‌اي افكنده شود و لباس از حرفه تمايز يابد . روحانيون اما در اين دوره مقاومتي دو چندان كردند چنان كه لباس خويش در كيسه‌اي مي‌نهادند و در بيرون از شهر دور از چشم ماموران رضاخان مجالس بحث حوزوي تشكيل مي‌دادند ، چنين حرمت لباس روحانيت چند برابر شد چرا كه نه تنها روحانيون مورد غضب حكومت وقت قرار گرفته بودند و به ناچار محبوب دل عامه مردم كه بر پوشيدن و حرمت نهادن لباسي پاي مي‌فشردند كه آن را منتسب به پيامبر مي‌دانستند و البته قداستي پيدا كرده بود اين قبا و عبا و عمامه در اين گريز و گرفتاري .

3- روحانيت عين حكومت ؛ بهمن 57 روحانيت تمام قد در جايگاه قدرت ايستاد :
اين بار روحانيت آمده بود كه قدرت را به تمامي به دست بگيرد بي آنكه شريكي براي خويش بتراشد در اين راه اما از علوم و پيشرفت‌هاي روز نيز بي‌بهره نبود چنان كه مي‌دانست بايد بر آزادي زنان در رعايت حجاب تكيه كند و رعايت حقوق اقليت‌هاي سياسي چپ و كمونيست و همه اين وعده‌ها به كناري نهد در وقت محكم شدن صندلي صدارت روحانيت . اينها را اما در تعامل با روشنفكران غير روحاني‌اي آموخته بود كه امواج انقلاب ضد پادشاهي آنها را هم مسير ساخته بود پس لباس روحانيت نماد حكومت و قدرت گشت و ربع قرن طول كشيد تا كسي جرات كند نه در رد روحانيت كه در دفاع از او در همين ساختار به صراحت تابوئي را بشكند كه سالها پيش در « كشور نهاني » كه ايرانيان درون خانه‌هاي خويش ساخته بودند تا در آن آسوده زندگي كنند شكسته بود . ايراني مخفي كه كمتر تابوئي را به رسميت مي‌شناسد .

4- رضا مارمولك در لباس روحانيت ؛ قداست لباس بار ديگر بر پرده نمايان شد :
حتي اگر كمال تبريزي قصد آن داشته است كه بر مظلوميت اقليتي از روحانيت بپردازد كه از غنايم حكومت يكدست روحانيون تحفه‌اي نصيبشان نشده جز فحش‌ها و متلك‌هاي كوچه و بازار و نه در رشوه‌هاي نفتي شريك بوده‌اند و نه در پاكسازي نظام از آنانكه تعهدي به پدرسالاي روحانيت نداشته‌اند ،‌ اما راه را باز هم به خطا رفته است و همان كرده است كه روحانيت در تمامي اين سالها خواسته است : تقدس و حرمت الهي لباس روحانيت . روحانيت نيك دريافته است بقاي خويش به لباسي است كه عوام مقدسش مي‌داند و متدينين بازار شايسته انواع وجوه شرعي تا پيوند روحانيت و سرمايه‌داري تجاري سنتي افزون و محكمتر گردد و منافع متقابل اين دو در پناه وهم زدگي عوام تامين گردد . فرو كاستن عيوب فراوان عملكرد روحانيت در اين ربع قرن در قالب فيلمي كه براي پاسخ به دل مشغوليهاي اهل انديشه اثري ماورائي و اغواگرايانه براي اين لباس به تصوير كشيده شده كه دزدي را زاهد و پاك سرشت مي‌سازد شايد شكستن تابوي تصوير رسمي حكومت از لباس روحانيت باشد – البته براي دفاع از روحانيت – اما جوابي است به خطا به پرسشي كه قرني است جامعه ايران را گرفتار خويش ساخته است : روحانيت از « تبليغ دين » روزي مي‌خورد و خود را نماينده خداي مي‌داند براي هدايت عموم ، تقدس خويش را مجوزي مي‌پندارد براي حاكميتي تام و تمام و سركوب مشروع دگرانديشان و دگرباشان ، و اين همه از مقدس پنداري همان لباس است و همان سفره ارتزاق نه از اقليت داشتن روحانيون مظلوم و تقدس بر باد رفته لباس روحانيت .


۱۳۸۳/۰۲/۲۱

بر بلنداي آن كوه

در را مي‌گشايم . چرا اينچنيني ؟ … … خاكهاي لباسش را مي‌تكاند ،‌ اجازه هست ؟ بفرمائيد …… با قدمهاي سنگين وارد مي‌شود ، حجم فضا را آكنده است . سرفه‌ام مي‌گيرد ، چشم‌هايم مي‌سوزد ، پنجره را باز ‌مي‌كنم ، به ناگاه مي رود ، همه جا طلائي خورشيد مي‌شود ، « نور » آرام سرش را روي ميز گذاشته است و آفتاب مي‌گيرد . از او مي‌پرسم كه بود ؟ مي‌گويد « ايمان » بود ، از بيابان مذهب مي‌آمد …… پس چرا رفت ؟ …… مي‌گويد : در پس پنجره در انتهاي بيابان مذهب جنگل حيرت است و در پايان آن كوه عصيان ؛ آن گردباد را مي‌بيني ؟ ايمان است كه بر بلنداي كوه به سوي قله مي‌رود …… آن كورسو را بر قله كوه مي‌بيني ؟ …… آري مي‌بينم …… آن نور حقيقت است ………

۱۳۸۳/۰۲/۱۷

كيست او ……

در گوشه اتاق كز كرده است . دستش را مي‌گيرم . او را در آغوش مي‌كشم . سرش را روي شانه‌ام مي‌گذارد . شانه‌ام خيس مي‌شود . بوي باران بهاري مي‌دهد ، صدايش خش خش برگهاي پائيزي است … … مي‌گويد : چرا هيچ كس مرا نمي‌بيند ؟ … … نوازشش مي‌كنم . پس قلبت كو ؟ آرام نجوا مي‌كند : جاي من در قلب مردمان است ، در كنج پنجره مه گرفته دلشان ، قلبي ندارم كه هميشه قلبي را به عاريت مي‌گيرم ؛ نامش را مي‌پرسم …… « تنهائي » است ……

۱۳۸۳/۰۲/۱۲

بستر خلخالي ، فرجام تاريخي « روحانيون مبارز »

سرانجام شيخ قدرت‌الله عليخاني نيز به همان بستر افتاد كه شيخ صادق خلخالي براي يك دهه مهمان ناخوانده آن بود . بستر عزلت و پشيماني ؛ قدرت عليخاني كه در دوره ششم مجلس در روزگار شور اصلاح‌طلبي در قامت يك نماينده دوم خردادي جواز حضور در پارلمان را يافت پس از جلوس بر آن صندلي سرخ رنگ چندان در انتقاد از دوستان دوم خردادي غير روحاني خويش پيش رفت كه نماينده محافظه‌كار مجلس ششم پس از ايراد نطق آتشين وي كه سازمان مجاهدين انقلاب و جبهه مشاركت را آماج حملات خويش ساخت به سوي وي شتافت و دستش را بوسيد ، امري كه جز در ميان بزرگان روحاني سابقه‌اي برايش نمي‌توان يافت . او آنچنان در انتقاد از دوستان خويش بي‌محابا بود كه جبهه مشاركت را رياكارترين احزاب مي‌ناميد . نقطه تلاقي او با سلف خويش شيخ صادق خلخالي اما در چهار ايستگاه بود :

نخست هر دو با عمامه‌هاي سفيدرنگ عضو مجمع روحانيون مبارز هستند ، جمعي كه با حمايت بنيانگذار جمهوري اسلامي از هم‌ لباسان سنتي خويش بريدند تا سخني ديگر آغاز كنند و گفتماني متفاوت را نماينده باشند پس مجمع روحانيون مبارز از دل جامعه روحانيت مبارز متولد شد تا براي هميشه سندي باشد بر وجود فراكسيون اقليت در مستحكم ترين حزب سياسي ايران : حزب روحانيت .

دومين ايستگاه اما در دشمني تام و تمام با « نهضت آزادي » و « جريان ملي-مذهبي » بود آنچنان كه خلخالي در مجالس سال‌هاي نخست پيروزي انقلاب به عنوان نوك پيكان حزب‌الله ديروز و اصلاح‌طلبان امروز شديدترين انتقادات را متوجه نمايندگان نهضت آزادي ساخت ؛ عليخاني نيز آنچنان در انتقاد از ملي-مذهبي‌ها مصر بود كه گلايه‌هاي مهندس سحابي را پس از رهائي از بازداشت و مقايسه زندان‌هاي پس از انقلاب و پيش از آن به سخره گرفت و او را فاقد تعادل رواني دانست .

سومين ايستگاه اما در برائت دوستان سياسي آنان از اين دو است . هر دوي آنان چنان موقعيتي براي خويش فراهم ساختند كه رفقاي سياسي ، هم حزبي بودن با آنان را عمدا به بوته فراموشي سپرده بودند . خلخالي چندان در اعدام‌ها پيش رفت كه اگر نگوئيم منفورترين ، يكي از منفورترين شخصيت‌هاي سياسي در دوران فروكش كردن هيجان انقلابي در دهه دوم پيروزي انقلاب و پس از حمايت‌هاي گروه‌هاي مختلف از او بود ،‌ گروه‌هائي كه نه تنها هرگز از حمايت‌هاي اوليه خويش از خلخالي طرفي نبستند كه اولين‌هائي بودند كه پس از پايان اعدام رجال شاهنشاهي طعم تلخ جوخه‌هاي اعدام خلخالي را چشيدند . چنين بود كه پس از فوت مرحوم آيت‌الله خميني و رانده شدن جناح چپ آنروز از حاكميت ، خلخالي نيز به قم رفت تا به تدريس در حوزه مشغول شود همان‌ مكاني كه سبب آشنائي او با رهبر فقيد انقلاب و رسيدن او به بالاترين مناصب قضائي گشت .

خلخالي اما سابقه خويش را نيز همراه خويش مي‌برد چنان كه پس از حماسه دوم خرداد كمتر نامي از او به عنوان يكي از اعضا مجمع روحانيون كه خاتمي و كروبي نيز در آن عضويت دارند به ميان مي‌آمد مبادا كه چهره خندان و جوان‌پسند خاتمي را غبارآلود كند . عنوان دوم خردادي عليخاني نيز تنها « كيهان » را خوش مي‌آمد كه سخنان او را هماره يكي از نشانه‌هاي اختلاف مجمع روحانيون و جبهه مشاركت مثال مي‌آورد و از فراكسيون‌هاي معتدلين و افراطيون دوم خرداد قصه‌ها مي‌ساخت . عليخاني نمونه‌اي سياسي بود از فرجام نهائي چپ روي : آغاز گردش به راست ؛‌ اگر احمد توكلي نماد اقتصادي ايستگاه پاياني راست روي و گردش به چپ باشد عليخاني نيز نماينده سياسي انتهاي چپ روي و قدم نهادن در وادي راست گرائي است .

فرجام هر دو اما بيش از هر مقطعي از زندگي سياسي و حوزوي آنان شبيه يكديگر است ؛ عمامه‌اي كه خلخالي چون بومرنگي به سوي تريبون مجلس پرتاب كرد تا عضو نهضت آزادي را از سخن گفتن بازدارد پيش از آنكه نهضت آزادي را از عرصه سياسي ايران حذف كند به سوي او بازگشت و به كنار نهادن خود او انجاميد چنانكه پس از انقضا تاريخ مصرفش به كنج عزلت رانده شد تا باقيمانده عمر خويش را در بستر به تفكر بنشيند و بر سرنوشت خويش انديشه كند و با ملغمه‌اي از خوداسطوره‌پنداري و پشيماني دنيا را وداع گويد . عليخاني نيز اگرچه چون تمام اوقاتي كه مجلس را متشنج مي‌ساخت و موافق و مخالف ‌مي‌تراشيد آنهنگام كه به سوي حقيقت‌جو به گاه استعفا حمله‌ور مي‌شد عمامه خويش بر سر مي‌فشرد اما كوتاه زماني پس از آن از دعوت به جلسه آبادگران بازماند و باهنر او را « غير خودي » خواند . آغاز دوران عزلت نه در قامت اقليت كه در قامت رانده‌شده درگاهي كه مدتها بود دربش را محكم و بي‌وقفه مي‌كوبيد : درب قلعه « حكومت يكدست راست »

مجمع روحانيون اما از چه رو چنين طيفي از روحانيون را در خويش جا داده است . طيفي كه روشنفكرترين آنان خاتمي و ابطحي‌اند و در ديگر سو عليخاني ايستاده است و كروبي در رفت و آمدي مكرر از اين سو به آن سو . روحانيوني كه عزم داشتند تا صلائي متفاوت سر دهند . چرائي اين تناقض در آنجاست كه اين جمع هنوز پس از يك دهه و اندي حضور نتوانسته‌اند نسبت خويش را با سنت و با دنياي مدرن و اعضا تشكيل‌دهنده آن دو حل كنند چنانكه كه راي مردم را بر خلاف رقباي سنتي خويش محترم مي‌دانند اما تا آنجا بر راي مردم و موضع اصلا‌ح‌طلبانه خويش پاي مي‌فشارند كه نظام در خطر انهدام و تحريف - از نظر آنان - قرار نگيرد پس چنين است كه نه پايگاه سنتي مذهبي رقيب را در اختيار دارند و نه حمايت نخبگان دانشگاهي همفكر را . آنان نيز چون رقباي خويش بر فقه تكيه دارند ، رقيب فقه سنتي را محبوب مي‌داند و آنان فقه پويا را ، اما اجتهاد پوياي شيعه در نگاه آنان همچنان به همان فقه سنتي تقليل مي‌يابد پس نه تنها آيت‌الله صانعي ديگر همفكر آنان را در صدور فتواي افزايش سن تكليف همراهي نمي‌كنند كه پژوهشگري چون احمد قابل نيز در ميان آنان جائي نمي‌يابد و جبهه مشاركت است كه او را به سخن مي‌خواند و صفحه انديشه روزنامه شرق است كه او را مهمان مي‌كند .

آنان نيز معرفت ديني آموخته خويش در حوزه‌ها را معرفتي مقدس مي‌دانند و تخصصي محدود به جمع خويش ،‌ پس هرگز با همفكران غير روحاني خويش كه معرفت حوزه از دين را چون ساير علوم معرفتي ، بشري مي‌داند و قابل نقد و بحث بر سر سفره نقد دين نمي‌نشيند و ضروريات دين را كه حوزه بدانان آموخته همچنان مقدس مي‌دانند . آنان دلبسته قدرتند و مناسبات قدرت و حاكميت را ارج مي‌نهند پس در مقابل اصلاح قانون مطبوعات مي‌ايستند و از حكم حكومتي سخن مي‌رانند چنين جامعه مدني را نيز از خويش مي‌رانند . آنان هيچ پايگاه اقتصادي ثابتي ندارند بر خلاف رقيب كه بازار و طبقه سنتي مذهبي پيوند مالي خويش را همچنان پاس مي‌دارد . در جامعه‌اي كه نظام آموزش حوزه‌ها علي رغم انتقادها همچنان بر پاشنه گذشته مي‌چرخد و طبقه متوسط پيوندي ميان خويش و « روحانيون مبارز » نمي‌يابد فرجام روحانيون چندان دور از انتظار نيست . نه قامت روحاني آنان و نه مواضع روشنفكرانه آنان هيچ‌يك اصالت ندارد پس همه آنان دير يا زود به بستر خلخالي خواهند رفت : بستر عزلت و فراموشي و پشيماني .