۱۳۹۰/۰۹/۰۹

حرکت «خودجوش» منوچهر نوذری!

سال‌ها پیش هر پنجشنبه‌شب برنامه‌ای با نام مسابقه‌ی هفته از شبکه‌ی یک سیمای ایران پخش می‌شد. مجری این مسابقه مرحوم منوچهر نوذری بود. نوذری در هنگام اجرای مسابقه، بارها با شرکت‌کنندگان شوخی می‌کرد و تکه و مزه می‌پراند. یکی از مجلات آن زمان با آقای نوذری مصاحبه کرده و از او پرسیده بود آیا این تکه‌ها و متلک‌ها و شوخی‌ها را از قبل از اجرای برنامه آماده می‌کند؟ نوذری پاسخ گفته بود که نه، همه‌ی این شوخی‌ها، فی‌البداهه و بدون برنامه‌ریزی قبلی است!

هفته‌ی بعد، مجله‌ی طنز گل آقا، کاریکاتوری از نوذری منتشر کرد که او را در حال خواندن یک کتاب طنز نشان می‌داد. نوذری در این کاریکاتور با خوشحالی زیر لب زمزمه می‌کرد: «برای مسابقه‌ی فردا، چند تا تکه‌ی فی‌البداهه حفظ کنم...!»

نمی‌دانم چه سِری است که این چند سال هر موقع واژه‌های «خودجوش» و «خودسر» به گوشم می‌خورد بی‌اختیار یاد این کاریکاتور می‌افتم...!

۱۳۹۰/۰۹/۰۸

از سفارت آمریکا تا سفارت انگلیس...

سفارت آمریکا، نخستین بار در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ و تنها سه روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی توسط سازمان کمونیستی چریک‌های فدایی خلق، اِشغال شد. اما امتناع آیت‌الله خمینی از تأیید این حرکت، دکتر ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت را قادر ساخت همراه با نیروهای مسلح کمیته‌های انقلاب اسلامی به محل سفارت رفته و چریک‌ها را وادار کنند تا تنها دو ساعت پس از ورود به سفارت آمریکا، آنجا را ترک کنند.

همان روز، روزنامه اطلاعات، در صفحه‌ی اول خود زیر تیتر «سفارت آمریکا سقوط کرد» نوشت: «سرانجام سفارت آمریکا به تصرف ارتش انقلاب و چریک‌ها درآمد. مأموران سفارت آمریکا و تفنگداران دریایی که از داخل سفارت تیراندازی می‌کردند، در این دقایق تسلیم شدند و چریک‌ها و افراد مسلح به داخل سفارت رفتند».

دکتر یزدی ضمن عذرخواهی از سالیوان، سفیر وقت آمریکا، این واقعه را حاصل عوامل کنترل‌نشده‌‌ی انقلاب دانست و به او اطمینان داد که امنیت آنها از آن به بعد تضمین خواهد شد (شرح ماجرا). بدین‌ترتیب اِشغال سفارت آمریکا (یا تسخیر لانه‌ی جاسوسی آمریکا) اتفاق نیفتاد.

اما ۱۳ آبان‌ماه ۱۳۵۸ سرنوشتی متفاوت داشت. آنان که در این روز به سفارت آمریکا یورش بردند «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» بودند. رهبر معنوی آنها هم «محمد موسوی خوئینی‌ها» از روحانیون انقلابی معتمد آیت‌الله خمینی بود. آیت‌الله خمینی، با اینکه در ابتدا از قصد دانشجویان و رهبر معنوی آنان برای تصرف سفارت آمریکا بی‌خبر بود، اما پس از وقوع آن رخداد، حرکت دانشجویان را تأیید کرد و آن را «انقلاب دوم» و «بزرگ‌تر از انقلاب اول» خواند.

این بار اشغال سفارت آمریکا (یا تسخیر لانه‌ی جاسوسی آمریکا) اتفاق افتاده بود. ۲ روز بعد دولت مهندس مهدی بازرگان سقوط کرد و جریان فکری نزدیک به مهندس بازرگان برای همیشه از صحنه‌ی حاکمیت ایران حذف شد. بازرگان و نهضت آزادی و جریان ملی-مذهبی، نخستین قربانیان سیاسی اِشغال سفارت آمریکا در تهران بودند. بازداشت تعدادی از دیپلمات‌ها و کارکنان سفارت آمریکا، ۴۴۴ روز طول کشید و بحران موسوم به «گروگان‌گیری» را پدید آورد که پیامدهایش تا به امروز دامن‌گیر ایران است. (خلاصه‌ای از شرح ماجرا و پیامدها آن)

۱۳۹۰/۰۹/۰۶

خاطراتی از موشک‌باران اصفهان

این روزها که همه جا سخن از «حمله نظامی» است، صحنه‌های دوران کودکی‌ام که مقارن موشک‌باران شهر اصفهان توسط رژیم صدام بود، مدام پیش چشمانم زنده می‌شوند:

۱. آن زمان، منزل ما در خیابان حافظ بود (خیابانی که به میدان نقش جهان منتهی می‌شود). صبح شنبه بود و من در منزل مشغول مشق نوشتن بودم. دبستان‌های آن زمان، دو-نوبته بود؛ یک هفته، نوبت صبح به مدرسه می‌رفتیم و یک هفته، نوبت ظهر. (برخی دبستان‌ها هم سه-نوبته بود). آن هفته، ما «ظهری» بودیم و برای همین در ساعات پیش از ظهر منزل بودم. ناگهان صدای انفجار بزرگی بلند شد. عراق با موشک، فلکه احمدآباد را زده بود. این فلکه، حدود ۲ کیلومتر با منزل ما فاصله داشت. خواهرم که در چند متری من مشغول بازی بود، ناگهان به هوا پرتاب شد و بعد از چند متر پرواز، روی من افتاد. محل اصابت موشک در نزدیکی پمپ بنزین فلکه احمدآباد بود. پسرعمویم که اتفاقی در همان ساعت از همان جا عبور می‌کرد، بعدها برایم تعریف کرد که یکی از مردانی که در اثر اصابت موشک، زخمی شده بود، بر روی زمین افتاده بود و آرام به جمعیتی که گردش حلقه زده بودند، نگاه می‌کرد. چند لحظه‌ای به جمعیت خیره مانده بود و بعد آرام چشم‌هایش را بسته بود؛ پزشکان خود را به بالین او رسانده بودند، اما او مرده بود.

۱۳۹۰/۰۹/۰۵

شرافتی که با شهریهٔ یک مهد کودک معاوضه شد!


شرافت و تعهد فکری به یک راه و مرام، نه در زمان رونق و پیروزی و حضور انبوه هواداران که در دوران «سختی و مرارت» و «صبر و استقامت» است که معنا می‌یابد. نشانه‌ی این شرافت را می‌توان در همین عکس مشاهده کرد. عکس شماره ۱ دفتر مرکزی جبهه مشارکت در تهران را نشان می‌دهد. در پی حوادث پس از انتخابات، درب این دفتر نیز بسته شد؛ آن هم با زنجیر... زنجیری با روکش سبزرنگ که نشانه‌ای است گویا از آنچه بر سر این دفتر و دایرکنندگانش رفته است. عکس شماره ۲ درب جبهه مشارکت اصفهان را در سال ۱۳۸۷ نشان می‌دهد. وقتی هنوز جسم اصلاحات، نیمه‌جانی داشت و گروهی از اعضای جبهه مشارکت و هواداران اصلاحات در این دفتر به فعالیت می‌پرداختند. عکس شماره ۳ همان درب جبهه مشارکت اصفهان را در مهرماه ۱۳۹۰ نشان می‌دهد! جبهه مشارکت اصفهان به پیش‌دبستانی (یا به قول برخی دوستان، مهد کودک!) تغییر کاربری یافته است!

۱۳۹۰/۰۹/۰۴

رایج‌ترین دروغ!

شما الان تقوا پیشه کن... رعایت کن... خودت رو نگه دار... سراغ کسی نرو... خدا موقع ازدواجت جبران می‌کنه...!

(رایج‌ترین دروغی که به پسران جوان گفته می‌شود)

۱۳۹۰/۰۹/۰۳

روسری نه! آرایش آری!

برخی انتقاد می‌کنند که چرا زنان در فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی، با روسری در منزل راه می‌روند، با روسری به رختخواب می‌روند و با روسری و حجاب کامل از رختخواب بیرون می‌آیند؟ مگر محیط خانه مشابه محیط بیرون از منزل است که زنان را با حجاب و پوشش کامل به تصویر می‌کشید؟ زنان را در محیط منزل، درست همانگونه که واقعاً هستند به تصویر بکشید: بدون روسری و حجاب کامل، با لباس راحت منزل، با تمام مشخصه‌های لباسی که یک زن در منزل می‌پوشد.
اما من ندیده‌ام یکی از این منتقدین، به آرایش غلیظ خانم‌های بازیگر، انتقاد کند! آیا واقعاً خانم‌ها در منزل که هستند به این میزان آرایش می‌کنند؟ آرایش غلیظ یا آرایش مفصل و ظریف که ساعت‌ها وقت صرف کردن نیاز دارد؟ این مورد طبیعی است و آن یکی نیست...؟! بله...؟!

۱۳۹۰/۰۹/۰۲

درباره برهنه شدن دختر مصری


ماجرای برهنه شدن یک دختر ۲۰ ساله‌ی مصری، جنجال زیادی به پا کرده است. وبلاگی که او برای انتشار عکس‌هایش ایجاد کرده، ظرف مدت کوتاهی به پُربازدیدترین سایت جهان عرب تبدیل شده است. در هر ثانیه سه نفر به بازدیدکنندگان این وبلاگ اضافه می‌شود و این رکوردی است که تا کنون هیچ سایت خبری عربی نیز بدان دست نیافته است.

۱۳۹۰/۰۹/۰۱

مار باش یا ماهی باش!

بزرگان اصلاح‌طلب اصفهان مرام جالبی دارند. بسته به اینکه باد موافق از کدام سو بوزد، روزی خود را هوادار «جنبش سبز» و روزی دیگر از خیل «اصلاح‌طلبان» می‌خوانند! در روزهای تبلیغات انتخابات ریاست‌جمهوری دهم، بسیاری از بزرگان اصلاح‌طلب اصفهان حتی در محل ستاد تبلیغاتی میرحسین هم حضور نمی‌یافتند، چه رسد به اینکه در فعالیت‌های آن مشارکت کرده و گوشه‌ای از بار مسؤولیت‌ها را به دوش بکشند! زیرا معتقد بودند بر سر «اسب مُرده» نباید شرط‌بندی کرد! بله درست خواندید... اسب مُرده!!!

۱۳۹۰/۰۸/۳۰

قدرت کلمات...



کلمات شما قدرت دارند؛ از آنها درست استفاده کنید...

۱۳۹۰/۰۸/۲۹

توهمات قوم‌گرایان و تجزیه‌طلبان در آینهٔ تاریخ

برخی دانشمندان علوم اجتماعی غرب، در بررسی مسأله‌ی قومیت‌ها در جوامع جهان سوم نظیر ایران، برای توجیه نظرات (و توهمات) خود در مورد تبدیل گروه‌های ایلی گذشته به گروه‌های قومی منسجم فرهنگی مدرن و در کشمکش مداوم با دولت، ابتدا ایلات را گروهایی منزوی، بسته و آسیب‌ناپذیر در برابر نفوذ فرهنگی و سیاسی خارج از ایل قلمداد کرده و سپس بر روابط خصمانه میان ایلات و دولت‌ها تأکید کرده‌اند. در واقع با این هدف، ایل به عنوان جامعه‌ای «بدوی» و «دولت‌ناپذیر» در چهارچوب تقابل قبیله و دولت معرفی می‌شود.

۱۳۹۰/۰۸/۲۸

نقدی بر مقاله مجید محمدی در بی‌بی‌سی (بخش دوم)

بخش اول نقد را در این نشانی بخوانید.

۳)
نویسنده کمی بعد می‌گوید: «در این میان دوگانه‌ی داخلی- خارجی، دوگانه‌ای نیست که مرزهای اخلاقی و حقوقی را به روشنی تبیین کند. درونزا یا برونزا بودن کمک به مردمی زیر سلطه، معیار تحلیلی خوبی برای داوری نیست... آیا صرف این که یک عمل توسط مردم ایران انجام شود برای آن مشروعیت‌آور است و صرف این که توسط نیروهای خارجی انجام شود مشروعیت‌زداست؟» این کاملاً سخن درستی است. اما یک تحلیل‌گر سیاسی بایستی به روانشناسی اجتماعی مردمی که قرار است به آنها حمله شود نیز دقت کند! مردم ایران اکنون از چنگیزخان مغول بیشتر متنفرند تا آغا محمدخان قاجار! چرا؟ به یک دلیل ساده... چنگیز خان، بیگانه و غریبه بود و آغا محمدخان قاجار، ایرانی و خودی! دلیل روشن چنین تفکری این است که قضاوت و داوری مردم و حتی نخبگان لزوماً بر اساس عقل و منطق و یک نظام معرفتی سازگار نیست! این عامل بسیار مهمی است که در کارایی حمله‌ی نظامی در بلندمدت، بایستی در نظر گرفته شود.

۱۳۹۰/۰۸/۲۷

نقدی بر مقاله مجید محمدی در بی‌بی‌سی (بخش اول)

مجید محمدی در مقاله‌ای در سایت بی‌بی‌سی با عنوان «سیاست در جهان غیر دمکراتیک، کسب و کار آلوده به خون» به دفاع از «دخالت نظامی غرب در ایران» پرداخته است. او کوشیده است خود را از یک مدافع شرمسار حمله‌ی نظامی به سطح یک مدافع جسور و صریح ارتقاء دهد. این موضعی تازه نیست. چند سال پیش نیز دکتر مرتضی مردیها در نوشتار بلندی که فشرده‌اش را در دو بخش منتشر کردم (بخش اول؛ بخش دوم) از «حق آمریکا در حمله به عراق» دفاع کرد.

۱۳۹۰/۰۸/۲۶

شرط حکومت بر مردم!

کسی که به خدا اعتقاد ندارد، نمی‌تواند بر مردم حکومت کند؛ زیرا کشته خواهد شد!!!

ناپلئون

۱۳۹۰/۰۸/۲۵

گزارشی از عملیات بمباران نیروگاه اتمی عراق (بخش دوم)

بخش اول این گزارش را در این نشانی بخوانید.

دونووان به بهانه انجام معامله‌ای در انگلستان مدتی غیبش زد. اما شماره تلفنی به بطروس داد تا در صورت لزوم با او تماس بگیرد. بطروس دو روز بعد با شرکای جدیدش در پاریس دیدار کرد. آنها نقشه‌ای از راکتور اتمی عراق همراه با جزئیات و محل آن، همچنین ظرفیت و جدول دقیق پیشرفت کار می‌خواستند. بطروس درخواست آنها را به راحتی پذیرفت. خواست‌های شرکای جدید کم‌کم زیاد و زیادتر می‌شد و البته در هر مرحله، پول قابل توجهی به بطروس پرداخت می‌شد.

۱۳۹۰/۰۸/۲۴

گزارشی از عملیات بمباران نیروگاه اتمی عراق (بخش اول)

«بطرس بن حلیم» را می‌شد به خاطر جلب شدن توجهش به سوی آن زن بخشید، زیرا وی زنی بود زیبا و جذاب با موهای بلوند، که شلوار تنگ و بلوز بدون آستینش، او را در چشم هر مردی ماندنی می‌کرد.
طی هفته‌ی گذشته، این زن هر روز در ایستگاه اتوبوس ناحیه‌ی ویلجویف در حوالی جنوب پاریس پیش چشم بطرس قرار گرفته بود. از آنجا که معمولاً مسافران اتوبوس در آن ایستگاه بسیار کم بودند، غیر ممکن بود توجه کسی به آن زن جلب نشود. هر چند حلیم این را نمی‌دانست، اما نکته‌ی اصلی همین بود.
ماه آگوست سال ۱۹۷۸ بود. به نظر می‌رسید برنامه‌ی روزانه‌ی آن زن نیز همانند برنامه‌ی بطرس ثابت و بدون تغییر باشد. هنگامی که بطرس به ایستگاه می‌رسید، زن آنجا بود. چند لحظه بعد مردی آراسته و خوش‌پوش سوار بر یک فراری قرمز رنگ از راه می‌رسید و دخترک بلوند را سوار می‌کرد. این مرد یکی از مأموران رسمی موساد و نام مستعارش دونووان بود.

۱۳۹۰/۰۸/۲۳

دلم تنگ کسی هست که نیست

دلم تنگ کسی هست که نیست
درد اینجاست
نمی‌دانم کیست...

۱۳۹۰/۰۸/۲۲

معرفی رمان «بهشت خاکستری»

آقای «جنت‌ساز» بحث را پی گرفت:
«- حتماً می‌شود؛ تأکید بر «نمی‌شود»، کار آدم‌های ناتوان و منفی‌گراست، کسانی که انتظار دارند کارها خودبه‌خود سامان پذیرد. مدتی پیش به باغ پیرمرد عاشقی رفته بودم که بر یال کوه، خانه ساخته ساخته بود. شعارش این بود: «همیشه نمی‌شه می‌شه.» حالا چرا شما نومیدید و می‌پندارید نمی‌شود بر زمین، بهشت ساخت. من می‌توانم. جامعه‌ای آرمانی که مثل نگین در تاریخ بدرخشد. چرا به عنایت خداوند اعتماد ندارید؟ انسان به صورت خداوند آفریده شده است، باید در جهانی خدایی زندگی کند، نه شیطانی و جهنمی. من برای زندگی انسان، برای تکامل معنوی او شرایطی بهشتی فراهم می‌کنم. شرایطی که در آن گناه اتفاق نیفتد...
همگی حاضران سر تکان دادند و زیر لب گفتند:
- گناه اتفاق نیفتد.
یکی از حاضران وارد بحث شد:
- چگونه گناه اتفاق نمی‌افتد؟ در جامعه اتفاق نمی‌افتد یا در ذهن؟ می‌خواهید جامعه‌ای معصوم بسازید که هیچ‌کس در اندیشه‌ی گناه نباشد یا می‌خواهید امکان تحقق گناه وجود نداشته باشد. گناه یک امر عینی است یا ذهنی؟»

۱۳۹۰/۰۸/۲۱

رؤیایی برای آینده‌ی ایران

رؤیایی روزی را دارم که در پشت سر جایگاه سخنرانی رئیس‌جمهور ایران، هیچ عکسی نباشد جز یک نقشه‌ی بزرگ ایران؛ نقشه‌ای پُر از تصاویر مردان و زنان، دختران و پسران؛ هر کدام با لباس محلی شهر خود. نقشه‌ای که هر کس با نگاه به درونش، خویش را در آن بیابد. فرقی نکند پیر باشد یا جوان، کودک باشد یا بزرگ، دیندار باشد یا بی‌دین؛ هر کس، رد و اثر و نشانه‌ای از خود را در این نقشه ببیند. هیچ مردمی از هیچ استانی، نقشه را خالی از نمادهای معرف خود نبینند.

۱۳۹۰/۰۸/۲۰

اصفهان زیر پای من است

ساعت ۵:۴۵ بامداد پای کوه صفه بودم. قرص ماه کامل و روشن و پرنور، در کنار تیزی قله‌ی کوه می‌درخشید. ابر نازکی روی ماه را پوشانده بود و هاله‌ای سفید و زیبا در پیرامون قرص ماه، به‌وجود آورده بود.
تنها بودم. همین سبب شد به‌راحتی در بالا رفتن، سرعت بگیرم. در عرض ۳۵ دقیقه تا آبشار بالا رفتم و در عرض ۳۵ دقیقه‌ی دیگر به قله‌ی کوه صفه رسیدم. تماشای چهار کبک تپل و زیبا که روی قله خرامان می‌رفتند و زاغ سفید و سیاه زیبایی که به گوشه گوشه‌ی قله می‌پرید و خوراکی پیدا می‌کرد، حسابی لذت‌بخش بود.

۱۳۹۰/۰۸/۱۹

خدا یکی؛ کتاب یکی!

از کسی که کتابخانه دارد و کتاب‌های زیادی می خواند نترس؛
از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می‌پندارد...!

۱۳۹۰/۰۸/۱۸

مسؤولیتی به نام «دخالت بشردوستانه»؟!

جناب مهدی جلالی در مقاله‌ای به واکنش جامعه‌ی سیاسی ایران در برابر تهدید نظامی غرب پرداخته و در پایان نتیجه گرفته است:
«دخالت بشردوستانه یک ضرورت است و مسؤولیتی‌ست که ما آن را به‌جد از جامعه‌ی جهانی طلب می‌کنیم. در این تردیدی نیست که دخالت بشردوستانه در لیبی با تخلفات زیادی صورت گرفت. اما باید به جای زیر سؤال بردن کلیت موضوع،‌ این تخلفات را جداگانه مورد توجه و بازخواست قرار داد.»

نویسنده‌ی مقاله، واکنش‌ها نسبت به تهدید نظامی را از چند زاویه نقد کرده و زیر سؤال برده است:

۱۳۹۰/۰۸/۱۷

رمان، نوشیدنی کتاب‌خوان‌ها

کتاب، غذای روح است. کتاب خواندن هم درست مثل غذا خوردن است. همانطور که باید به جسم فرصتی داد تا غذای بلعیده را هضم کند، ذهن هم به فرصتی برای هضم و گوارش کتابِ خوانده‌شده نیاز دارد. هضم غذا در جسم با استراحت پس از صرف غذا و نوشیدن بعضی مایعات، تسریع می‌شود. گوارش کتاب هم درست به همین مراحل نیاز دارد. پس از خواندن هر کتابی، باید فرصتی را برای مرور مطالب آن و تفکر به درونمایه‌ی کتاب اختصاص داد. نوشتن خلاصه‌ای از کتاب مطالعه‌شده، به منظم شدن ذهن و ماندگاری مطالب در حافظه‌ی انسان، کمک شایانی می‌کند. تحلیل و نقد و مباحثه بر سر محتوای کتاب نیز همین خاصیت را دارد.

۱۳۹۰/۰۸/۱۶

زنده‌رود بار دگر زنده شد (+عکس)

امروز اصفهان غرق شادی بود. لب‌های تشنه و ترک‌خورده‌ی زاینده‌رود، امروز و پس از ماه‌ها انتظار، بار دیگر به آب رسید. آب، چون خونی تازه و شاداب در رگ‌های این رود جاری شد و سیمای رنگ‌باخته‌ی زاینده‌رود، بار دیگر رنگ حیات و زندگی گرفت. زنده‌رود بار دگر زنده شد.

۵ قطعه از عکس‌های هیجان و شادی مردم اصفهان را در ادامه‌ی مطلب، آورده‌ام. برای دیدن عکس‌ها به فیلترشکن نیاز خواهید داشت.

۱۳۹۰/۰۸/۱۴

کاش...

ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی

● خیام نیشابوری

۱۳۹۰/۰۸/۱۳

وقتی همه چیز در «شاه» خلاصه می‌شد

رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی، هر دو مردان نظامی آموزش‌دیده‌ای بودند. همچنین هر دو نیروهای مسلح را ابزار نهایی برقراری امنیت داخلی (بر ضد ناآرامی‌های منطقه‌ای و شورش‌های شهری) می‌دانستند و البته در زمان محمدرضاشاه، این نیروها ابزاری برای کنترل منطقه‌ی خلیج فارس هم به شمار می‌رفتند. وانگهی، نیروهای مسلح، تجلی مادی باورها و تبلیغات پان‌ایرانی آنان به شمار می‌رفتند. در زمان حکومت این پدر و پسر، با افزایش قدرت شاه، افسران ارتش نیز قدرتمندتر و کامیاب‌تر، و در عین حال وابسته‌تر و چاپلوس‌تر می‌شدند.

۱۳۹۰/۰۸/۱۲

غسل طهارت «دخالت بشردوستانه»

علی افشاری، عضو پیشین دفتر تحکیم وحدت که اکنون در آمریکا اقامت دارد، به بهانه‌ی دخالت نیروهای ناتو در «جنگ داخلی لیبی» (مشهور به انقلاب لیبی!)، مقاله‌ای نوشته و از آنچه «دخالت بشردوستانه‌ی نیروهای ناتو» خوانده، دفاع کرده است:
«عملکرد غرب در لیبی دارای انحراف بود و از محدوده‌ی مصوبه‌ی سازمان ملل نیز در محدوده‌هایی تخطی کرد. اما ادعای نگارنده این است که کلیت عملکرد آن در مجموع در قالب "دخالت بشردوستانه" می گنجد.»

آقای افشاری می‌نویسد: «مردم لیبی خود آغازگر انقلاب‌شان بودند و هر چقدر نسبت به آنها انتقاد وجود داشته باشد، نمی‌توان آنها را وابسته خواند. بهره‌گیری از حمایت مشروع خارجی وابستگی نمی‌آورد.»
بی‌اعتباری گزاره‌ی «بهره‌گیری از حمایت مشروع خارجی، وابستگی نمی‌آورد» روشن‌تر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد. در دنیای سرمایه‌داری، کسب سود و منفعت، جزئی جداناشدنی از انگیزه و انگیخته‌ی هر اقدامی است؛ به‌ویژه در سطحی چون مداخله‌ی نظامی آن هم با استفاده از تجهیزات بسیار گران‌قیمت و هزینه‌بری چون هواپیماهای پیشرفته‌ی جنگی. بنابراین اقدام به هر نوع حمایتی، چه مشروع و چه نامشروع، چه به درخواست مردم تحت ستم و چه در قالب تصمیمی خودخواسته، جز با منطق «کسب سود و منفعت» قابل درک و تحلیل و ارزیابی نیست. و دقیقاً به همین علت، مردمی که از چنین کمک و حمایتی بهره‌مند می‌شوند، خیلی زود باید بهای آن را نیز پرداخت کنند. این بها، چیزی جز قبول حضور سیاسی یا اقتصادی یا نظامی یا امنیتی کشورهای حامی و نفوذ پررنگ آنها در ارکان تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری کشور تحت حمایت نیست. معنای چنین وضعیتی نیز چیزی جز «وابستگی» و «نقض استقلال رأی» و «مراعات ناقص منافع ملی» کشور حمایت‌شده نیست.

۱۳۹۰/۰۸/۱۱

چه بی‌رحمی ای دل...

گاهی دلت می‌گیرد؛ به هیچ ترفندی هم آرام نمی‌شود. عین یک بچه‌ی تخس و زبان‌نفهم، لج می‌کند. هر کاری که می‌کنی، هر تردستی که به خرج می‌دهی، هر حقه‌ای که سوار می‌کنی، هر شیرین‌کاری، هر وعده و وعید...؛ هیچ چیز خوشحالش نمی‌کند؛ لبخند به لبش نمی‌نشاند.
لج می‌کند و یک گوشه می‌نشیند؛ از تو رو برمی‌گرداند؛ سرش را به سمت دیوار کنارش می‌چرخاند و به سیمان‌های تنک روی دیوار خیره می‌شود. اخم می‌کند و لب ورمی‌چیند و با بی‌اعتنایی‌اش، تو را تحقیر می‌کند.
اگر هم به حرف بیاید، به تو سرکوفت می‌زند...؛ سرکوفت خیلی چیزها، خیلی حسرت‌ها، خیلی خاطره‌ها، خیلی....

امروز اینگونه بودم....

۱۳۹۰/۰۸/۱۰

فهم عوامانهٔ دموکراسی

مصطفی عبدالجلیل، وزیر دادگستری رژیم قذافی و رئیس کنونی شورای ملی انتقالی لیبی، در اولین سخنرانی پس از کشته شدن قذافی و پایان رسمی رژیم او، وعده داد آزادی چند-همسری بار دیگر در لیبی برقرار می‌شود. او همچنین قول داد قوانین لیبی در دوران جدید بر طبق شریعت اسلام تصویب و اجرا گردد. واکنش‌ها نسبت به سخنان وی متفاوت بود. گروهی با بهت و حیرت، به انتقاد از رویکرد رهبران تازه‌ی لیبی پرداختند. گروهی دیگر اما در عین انتقاد به این سخنان، از روند دموکراسی در لیبی و حاکم شدن «خواست مردم» استقبال کردند. نمونه‌هایی از این دست: