۱۳۹۰/۰۵/۲۶

روح لطیف هیتلر!

بعد از ظهر بود؛ به خواب رفته بودم؛ خوابی کوتاه اما عمیق. خواب می‌دیدم با ناشناسی گفت‌وگو می‌کنم. ناشناس می‌گفت: «هنرمندان روح لطیف و حساسی دارند. آزارشان به یک مورچه هم نمی‌رسد. اصولاً هنر، روح را لطیف می‌کند. مثلاً نقاشی... کسی که نقاشی می‌کند روح لطیفی دارد.».

در پاسخش گفتم: اما این همیشه درست نیست! فراموش نکن هیتلر هم در جوانی نقاش بود!

به ناگاه از خواب پریدم؛ پریشان و خیس از عرق و وحشت‌زده؛ چشمانم بهت‌زده به گوشه‌ی اتاق خیره مانده بود... همان‌جا که وسایل آبرنگم، آرام و بی‌صدا، به دیوار تکیه داده بود!

۱۳۹۰/۰۵/۲۲

احساس‌تان را شلاق نزنید

احساس‌تان را شلاق نزنید
روزی اگر خواست به راه خطا رود
عقل را مجاب کنید که شلاق را فرو گذارد
و دست نوازش به سر احساس بکشد
و نرم‌نرمک به راهش باز گرداند
جای شلاق‌ها بر تن احساس می‌ماند
و روزی که عقل موافق است و موافقت احساس لازم است
جز نگاه نفرت‌زده و ترس‌خورده‌ی احساس چیزی نخواهید دید
و این نگاه پاسخ صادقانه‌ای به شما نخواهد داد

۱۳۹۰/۰۵/۲۰

آدم‌ها می‌آیند اما ...

آدم‌ها می‌آیند
دفتر زندگی‌ات را ورق می‌زنند
یک ورق... دو ورق... سه ورق
گاهی ورق زدن را ادامه می‌دهند
گاهی دفتر را آرام گوشه‌ای می‌گذارند و می‌روند
اما امان از وقتی که ناگاه دفتر باز شده را به هم بکوبند
جای انگشتان‌شان روی دفتر باقی می‌ماند
و گرد و غبار برخاسته به هوا نیز
راه نفس بسته می‌شود
هوا برای تنفس کم می‌آید
چشمان قرمز شده گواه جای انگشتان و گرد و غبار معلق در هواست...

۱۳۹۰/۰۵/۱۶

ماه رمضان و مرزهای دولت-ملت‌ها

شروع و پایان ماه طبق تقویم هجری قمری، منوط و مشروط به طلوع ماه تازه است. طلوع ماه هم با رؤیت هلال ماه نو سنجیده می‌شود: مثلاً شروع ماه رمضان با رؤیت هلال ماه رمضان و پایانش با دیدن هلال ماه شوال. روش رؤیت هلال برای اثبات آغاز ماه رمضان، همچنان همان روش سنتی دیدن با چشم است. چند سالی است تلسکوپ نیز به جمع ابزار رؤیت هلال ماه اضافه شده اما محاسبات نجومی هنوز مقام و موقعیتی در این قضیه ندارند. حُکم وجود هلال ماه تنها با دیدن (چه با چشم و چه با تلسکوپ) اثبات می‌شود و نه با محاسبات نجومی.

۱۳۹۰/۰۵/۱۴

امید واهی یا ناامیدی؟

خاطره‌ای تعریف می‌کند و می‌گوید: آن که ما را "ناامید" می‌کند، طرف گرگ است نه طرف قرقاول؛ آن که سیاه‌نمایی می‌کند و ترس را دامن می‌زند و امید را می‌گیرد، دشمن است. نجات ما از چنگال گرگ، بدون "امید به نجات" میسر نیست. زندگی و مبارزه از "امیدواری" می‌جوشد. ناامیدی هم به اندازه‌ی ناآگاهی گناه است.

من اما می‌گویم این‌ها فقط یک سویه‌ی ماجراست. سویه‌ی دیگر ماجرا این است: "امید واهی" سم مهلکی است که صدها برابر "ناامیدی" بدن را مسموم و بیمار و فلج می‌سازد. انسانی که از پس یک "امید واهی"، شکست را تجربه کند، زیر ضربات خردکننده‌ی سرخوردگی، ناامیدی‌ای را تجربه خواهد کرد که هرگز قابل مقایسه با ناامیدی معمول نیست. پمپاژ "امید واهی" خیانتی بسیار بزرگ‌تر از "ترویج ناامیدی" است. ناامیدی انسان سرخورده و وازده، پایدارتر و محکم‌تر و مستدام‌تر و فلج‌کننده‌تر از ناامیدی معمول است. تازه همه‌ی این‌ها رنگ می‌بازد اگر آنچه ترویج ناامیدی خوانده می‌شود، پرده کشیدن از روی زشت و تلخ و کریه و عریان واقعیت باشد. واقعیتی تحمیلی و دست‌کم در کوتاه‌مدت غیر قابل تغییر که با تمام هیمنه و ابهت بر سر همه‌ی ما سایه انداخته است....