۱۳۸۳/۰۴/۰۹

ز تند باد حوادث تو راز آينه آموز

تنها يك هفته از اعلام قيام مسلحانه سازمان مجاهدين خلق ( منافقين ) كه آنروزها سخت با نظام و هسته‌هاي مسلح حامي آن كه طيفي وسيع از نيروهاي بسيجي و سپاهي تا حزب الله و حزب جمهوري اسلامي و سازمان نيمه سياسي-نيمه نظامي مجاهدين انقلاب آنروز را شامل مي‌شد مي‌گذشت كه دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي در سرچشمه تهران منفجر شد و دكتر بهشتي و تعدادي از نيروهاي انقلابي حامي نظام و آيت الله خميني جان باختند . نه اعتراف هاشمي رفسنجاني كه تعداد كشتگان در اين روز را نه 72 تن ( به تعداد شهداي روز عاشورا ) كه بسيار بيش از آن معرفي مي كرد و اعلام عدد 72 تن را تنها براي تشابه سازي با حادثه عاشورا و تحريك احساسات ملت مذهبي اما ساده دل ايران مي‌دانست و نه اما و اگرهائي كه پيرامون شخصيت دكتر آيت از كشته شدگان در هفت تير كه هنوز بسياري او را كه از بازماندگان حزب زحمتكشان بود فردي نفوذي مي دانند باعث نشد تا 7 تيرماه نماد خونين ديگري براي حفظ نظام موجود نباشد چه به خون غلتيدن آن تعداد از مقامات بلند پايه به طريقي كه دوست و دشمن آن را تروريستي مي خوانند بهترين سند براي برپائي چتر مظلوم نمائي است . نمايندگان نظام نيز در تمامي سالهاي پس از آن به استناد همين حادثه همواره خود را قرباني تروريسم قلمداد مي نمودند . حادثه آنقدر دهشتناك بود كه پس از نزديك به ربع قرن هنوز سازمان مجاهدين خلق حاضر به پذيرش مسووليت خويش در اين واقعه نيست ؛

خون هاي ريخته شده در سرچشمه تهران اما تنها به واكسينه كردن نظام در برابر دست‌اندازي‌هاي مخالفان نيانجاميد چه بهترين بهانه براي سركوب نيروهاي مخالف فراهم گشته بود . گشت هاي موتور سوار حزب الله در آن روزها به خيابانها مي‌ريختند و اعضاي مجاهدين خلق را شكار مي‌كردند ، پس از مجاهدين خلق نوبت به ديگر نيروها رسيد . گام به گام جبهه انقلاب تقسيم مي شد درست همانند سلولي كه تكثير مي شود اما اين بار فرايند از نوع تكثير نبود سلول به دو نيمه تقسيم مي شد ، نيمه‌ي ديگر خويش را مي‌بلعيد و بار ديگر كوچك و وامانده به دو نيمه مي شد و بار دگر نوبت بلعيدن نيمه‌ي دگر مي‌رسيد …..

در تمام سالهاي پس از وقايع سال 60 نگاه‌هاي حافظان حكومت ، مردمان را متهماني مي‌ديد كه توطئه ذهن خويش عليه نظام و اسلام را در پناه چهره به ظاهر بيگناه خود مخفي مي‌سازند . جواناني بيگناه از يافتن كار و جستجوي شغل دلخواه خويش واماندند چرا كه آشنائي كه به رسم تقدير نسبتي با آنان داشت به گروهي گرويده بود و چندي به دنبال پرچم و راهشان راه پيموده بود و تاوان گناه كرده آنان را ذهن از همه جا بي‌خبر آينده سازاني مي‌داد كه آمده بودند با عشق ميهن خويش را و خاك اجدادي را سرافراز سازند .

تصفيه خونين سالهاي نخستين انقلاب دامان بسياري را گرفت ،‌ تيغ تيز جوانان انقلابي زخم خورده از رژيم پيشين كه در ذهن خويش هر لحظه به انتظار وقوع توطئه‌اي نشسته بودند و دل در گرو سنت‌گرايان مذهبي ‌داشتند كه در تمامي سالهاي مشقت و مبارزه بار هدايت جوانان به سوي رودرروئي با رژيم شاه را بر دوش كشيده بودند ، از دريدن دامان گنه آلود افكار و نحله‌هاي انديشه‌اي كه پليدشان مي‌پنداشت به خودي‌هاي درون ساخت قدرت رسيد ، آنهنگام بود كه محمد سلامتي از ميان نيروهاي به چپ غلتيده انقلابي كه خويش را خط امامي مي‌خواندند به كمونيسم متهم شد همچنان كه پيش از او بهزاد نبوي به خاطر توزيع كوپن و جيره‌بندي مايحتاج اوليه مردم عنوان نوظهور كوپونيست را تحمل كرده بود . آيت الله خميني اما نيك دريافته بود كه اين تقسيم سلولي سرانجام به سمت عدم ميل خواهد كرد كه به عتابي تهمت زنندگان را كه از اتفاق در شوراي نگهبان خانه داشتند از خود آزرد تا ديگر جبهه انقلاب به دو شقه كه جز به نابودي يكي راه ديگري گشوده نشود ، تقسيم نگردد . مجمع روحانيون مبارز نيز در همين حال و هوا بود كه اجازه يافت عرض اندامي كند و اختلاف درون ساختار حزب روحانيت را آشكار سازد چه اگر در زماني ديگر سوداي استقلال در سرشان افتاده بود محكوم به نابودي بودند كه اين صداي والادست است كه مي‌ماند !

چرخ گردون اما به كام خط امامي‌ها نگشت ، از بد حادثه رهبر اسطوره‌اي ايران معاصر درگذشت و كشتيبان را سياستي دگر آمد . چنين بود كه جناح چپ يك به يك پست‌‌ها را واگذاشت تا در انزواي خويش به بازخواني پرونده‌اي بنشيند كه چندان كه انقلابي و آتش‌سوز مي‌نمود تدبير و مصلحت مُلك را در خاطره خويش نداشت . از ميان اين عزلت تاريخي روشنفكراني برخاستند كه اگر چه همچنان خويش را پايبند نظام و قانون اساسي و راه رهبر كاريزماتيك خود مي‌دانستند اما نيم بند و افتان و خيزان به اصلاح و دموكراسي پايبند شدند و نمايندگي خرده بورژوازي پراكنده‌اي را مي‌جستند كه بي‌رشد آن برافراشته شدن پرچم دموكراسي و نگه‌داشتن عمود خيمه‌ مردم‌سالاري ناممكن بود ، روحانيون اين قوم جز اندكي اما پوستي انداختند بي‌آنكه اندرون خويش را به آب عبرت از تندروي‌هاي پيشين پاكيزه سازند .

مترسك « منافقي » از آن زمان بر سر مزارع بسياري برافراشته شد . افق خونيني كه بلاهت مسعود رجوي و همفكرانش در اعلام قيام مسلحانه و درگيري خونين با نظام گشود زشتي شليك گلوله و ترور و اعدام را در ذهن و روان ايرانيان دگرگون ساخت . ديگر نه كسي از چهره سوخته و به خون خفته هموطن خويش در عجب شد و نه از سرافكندگي جسد بي‌جان بر سر چوبه دار . مجاهدين خلق براي هميشه بهانه‌اي شدند كه آب توبه « مرگ » بر سر دگرانديشان ريخته شود . خشونت فرزند خشونت است . مجاهدين خلق خشونت را در زشت‌ترين اشكالش بنيان نهادند تا فرزنداني به مراتب زشت‌تر راه پدر را پي‌بگيرند ، راهي كه پاكترين و شريف‌ترين فرزندان ملت ايران در آن نابود گشتند . لكه‌هاي خون شهيدان 7 تير هنوز بر سنگفرش‌هاي كوي دانشگاه تهران گرم و تازه است . هميشه‌اي بهانه‌اي براي سركوب هست چرا كه هر كس ممكن است روزي اسلحه به دست گيرد يا اسلحه به دست ديگري دهد . اين راه جائي بايد به بن بست منتهي شود . بن بستي كه خود گشودن راهي نوين به سوي تحمل ديگران در خانه مشترك است .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!