۱۳۸۴/۰۲/۳۰

«بی‌ملتی» و «من» گمشده‌ی ایرانی

سردبیر روزنامه‌ی شرق در تحلیلی از فضای سیاسی-اجتماعی حاكم بر كشور به شكل نگرفتن مفهوم «ملت» در ذهن مردمان ساكن در ایران اشاره كرده و با بررسی دو بحران «مشاركت» و «رقابت»، تحلیل رفتار مردم را ناممكن دانسته است. بی‌آنكه بخواهم به چند و چون این تحلیل وارد شوم به اختصار به نكاتی اشاره خواهم كرد كه از نظر من مانع شكل‌گیری هویت جمعی نزد ایرانیان شده است، هویتی كه واژه‌ی «ملت» بارتاب بار معنائی و محتوائی آن است.

از هنگامی كه كودك ایرانی پای به این دنیا می‌گذارد با نفی هویت فردی و وجودی خویش در نهاد خانواده مواجه می‌شود. خشم و خشونت ساده‌ترین ابزار كنترل رفتار كودكان است. بیشتر والدین با امتناع از یك برنامه‌ریزی بلندمدت و علمی و روان‌شناختی برای تربیت كودك خود از دم‌دست‌ترین واكنش‌ها برای نشاندن فرزند چموش بهره می‌گیرند. در سركوب‌های شخصیتی كه گاه در میان جمعی بزرگ رخ می‌دهد "هویت فردی" و "من وجودی" یك انسان رنگ می‌بازد و فرد خود را تحقیر شده می‌یابد. امتداد این نگاه و این احساس ناخوشایند البته به جامعه می‌رسد. افراد یك جامعه چونان سلول‌های یك بدن، اجزای پیكره‌ی اجتماع‌اند و متقابلاً بر یكدیگر تأثیری انكارناپذیر دارند. بیماری و رنجوری هر سلول آسیبی را متوجه كل بدن می‌كند. حال می‌توان تصور كرد حضور انسان‌های تحقیر شده در یك اجتماع انسانی تا چه حد اجتماعی پرخاشجو و از هم گسیخته را پدید خواهد آورد.
این بیماری خود را در تحمیل عقیده و زورگوئی و قلدرمآبی در روابط میان ایرانیان نشان می‌دهد. مهم هم نیست تماس افراد در سلسله مراتب یك سازمان اداری است یا پس از وقوع یك تصادف رانندگی، نتیجه یكسان است! پیروزی از آن كسی است كه دستی قوی‌پنجه داشته باشد! از همین نظرگاه حقوق ابتدائی انسان‌ها نفی می‌شود. زیرا انسان، به خودی خود فاقد ارزش تصور می‌شود و این میزان نزدیكی و دوری عقاید و سطح اشتراك منافع است كه افراد این اجتماع را به همكاری یا نزاع می‌كشاند.
حضور فرد تحقیر شده در بیرون از خانواده و اجتماع‌های موقتی از این نقطه نیز فراتر می‌رود. فرد در این جامعه به دنبال هم‌اندیشانی می‌گردد كه با او هم‌‌نظر باشند. ستم‌های تاریخی قومی و مظلوم‌نمائی‌های برخاسته از آن یك از بهترین راه‌های ارضای چنین حس مشتركی است. این بار یك قوم به جای فرد تحقیر شده می‌نشیند و به جای فرد یا گروه بالادست، دولت یا قوم اكثریت می‌نشیند و تقابلی دیگر آغاز می‌شود. تقابلی كه از اساس بر بنیان «تضاد منافع و اهداف» شكل می‌گیرد و هر یك از دو طرف در پی حذف دیگری است.
در ایران، آنچنان كه گردآمدن اقوام ستیزه‌جو در یك واحد جغرافیائی و مدیریت این كشور اقتضا می‌كرده، سیاست "تفرقه بی‌انداز و حكومت كن" رایج بوده است. این سیاست خود را در تقسیم استان‌های "قومی یكدست" به استان‌هائی هم‌نام و هم‌جوار نشان داده تا در پرتو رقابت‌های این استان‌ها، دولت مركزی آسوده خاطر بماند غافل از آنكه همین اختلاف‌های واقعی یا خودساخته در رویدادی ملی (نظیر انتخابات ریاست‌جمهوری) تأثیری به غایت مخرب دارند.
اگرچه آرایش نیروهای سیاسی اجتماعی در لایه‌های مختلف، پیچیدگی‌های حیرت‌آوری یافته است و از اختلاف‌های فكری و سیاسی به تفاوت‌های اجتماعی و اقتصادی كشیده شده و تولد نوعی لایه‌های سیاسی-اجتماعی نوین را نوید می‌دهد اما در عین حال ریشه‌ی تمام رقابت‌های بی‌قاعده و نزاع‌های بی‌پیشینه و از روی غرض را می‌توان در تحقیر هویت فردی و ناتوانی یك ایرانی در شناخت خود به عنوان كوچكترین سلول این اجتماع جستجو كرد. این فردیت بی‌نمود و تحقیر شده، خفته‌ترین آفتی است كه اجتماع ایرانی را تهدید می‌كند. آفتی كه هم‌اكنون بخش‌های بزرگی از ریشه‌ی هویت تاریخی ایرانیان را نابود كرده است. حتی در تداول تاریخی واژه‌ی «من» از میان كلمات رایج فارسی رخت بربسته و به ظاهر در پس یك تواضع عالمانه به فراموشی سپرده شده است. استفاده از این لغت، حركت بر مدار تكبر و غرور معنا می‌شود و از آن خودپسندی و خودخواهی فهمیده می‌شود. این سوء تفاهم تا بدانجا پیش رفته كه نویسندگان ما از واژه‌هائی چون "این قلم" یا "نگارنده" برای نام بردن از خود استفاده می‌كنند و یا در آشكارترین صورت با لغاتی مثل "به باورم" یا "به گمانم" به بیان منظور خویش می‌پردازند، كلماتی كه همگی «من» گمشده‌ی ایرانی را باز هم به گونه‌ای دیگر مخفی كرده‌اند و تا این «من» به رسمیت شناخته نشود نباید ایجاد مفاهیم «ملت»، «خرد جمعی»، «منافع ملی» و «اراده‌ی عمومی» را انتظار كشید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!