۱۳۸۴/۱۰/۰۴

شمعی دیگر برافروزیم، «پیام ایرانیان» دوساله شد

شد دو سال. به همین زودی. به اندازه‌ی یك چشم بر هم زدن ساده. هنوز باورم نمی‌شود. چه چیز گذشت در آن عصر آدینه كه مرا به این راه كشاند؟ مهدی اصرار و پافشاری می‌كرد و من پیاپی امتناع می‌كردم. تا اینكه خسته شد و خود را به گوشه‌ای كشید. درست است. همان گوشه‌ی اتاق. همانجا كه انبوه كتاب‌های ریز و درشتم روی سر و كول هم انبار شده‌اند. دو-سه سالی بود كه سكوت كرده بودم. اما گویا قرار بود آن آدینه‌ی خرداد سال 82 پیام‌آور زیر و زبر شدنی باشد كه گمانم نبود. از سال 80 روزی یك‌ساعت را پای اینترنت می‌گذراندم. در سایت‌های خبری چرخ می‌زدم و به وبلاگ‌ها سرك می‌كشیدم. با این حال هیچ‌گاه وسوسه‌ی نوشتن به سرم نیفتاد، هر چند از كودكی علاقه‌ای وصف‌ناشدنی به نوشتن داشتم. 9 ساله بودم كه اولین مجموعه داستان‌های كوتاهم را نوشتم. مجموعه‌ای كه در اسباب‌كشی‌های ما خانواده‌ی بی‌سرپرست گم شد. اما آن روز عصر .... قلم را برداشتم به قصد پاسخ به مقاله‌ی مهدی كه در خبرنامه‌ی گویا منتشر شده بود. نوشتم و نوشتم و نوشتم. نامش را هم گذاشتم "پایان سكوت ایرانیان". از مهدی، راه ارسال مقالات را پرسیدم. نشانی ایمیل چندین سایت مهم را برایم نوشت. فردا مقاله‌ی من در ایران امروز منتشر شد و پس‌فردا در خبرنامه‌ی گویا. ظهر بود. به همراه همكاران از ناهار برمی‌گشتم. وقتی نامم را روی صفحه‌ی ایران امروز دیدم خشكم زد. آری جرقه‌ی آغاز راه زده شد و من در مسیری افتادم كه شناختی از آن نداشتم. سیاست را می‌شناختم. اما این دنیای ناشناخته برایم غریب بود. آدم‌ها در این دنیا جور دیگری بودند. سایت، وبلاگ، ایمیل، چت، كامنت، لینك و شمارشگر عناصر سازنده‌ی این دنیا بودند. انسان‌ها در این وادی خود را عرضه می‌كردند. خویشتن خویش را می‌نمایاندند، چه خویشتن واقعی، چه خویشتنی كه قلباً دوست می‌داشتند آنگونه وانمود شوند. روز-به-روز با این دنیا بیشتر آشنا شدم. بهتر بگویم آلوده و مونس و همدم و در یك‌كلام دوستدارش شدم. از او آموختم. با او دمخور شدم. رذایل اخلاقی هموطنان را در این فضا نیز دیدم. اما من راه خود را می‌رفتم. راهی كه درست می‌دانستم. روزها و ماه‌ها گذشت. من نرم‌نرمك تغییر می‌كردم. حسی از جنس دگرگونی را در اندرون وجودم لمس كردم. آری من آرام‌آرام انسان دیگری می‌شدم.

اكنون دو سال است روی این صندلی می‌نشینم و به این صفحه چشم می‌دوزم. دوسال است این صندلی و این میز و این گوشه از اتاق برایم معنای دیگری دارد. سجاده‌ای‌ست كه من در آن مشق دانستن می‌كنم. مشق جستجوی حقیقت. مشق مستی در فوران فواره‌ی یك فكر نو. غوطه خوردن در خنكای آرامش‌بخش و هیجان‌انگیز یك راه تازه. سبك‌بالی پرنده‌ای كه در گردش سخاوت‌مندانه‌ی نسیم خود را به اوج می‌رساند. دو سال است دیوار و نقش‌های رنگارنگ پیرامون‌ام را رها می‌كنم و از درون این پنجره به تمامی گوشه‌های دنج و زاویه‌های شلوغ این دنیای بی‌انتها سرك می‌كشم. از هیاهو و غوغایش درس می‌آموزم و از سكوت معنی‌دارش پند می‌گیرم. می‌نویسم. می‌خوانم. دم فرو می‌بندم و گهگاه نیز فریاد می‌كشم.

وبلاگ برای من گاه آموزگار بوده است؛ گاهی هم پدر؛ گاهی برادر، گاهی هم فرزند. گاهی جای معشوق نداشته را پر كرده و گاهی نیز خود خود من بوده است. پیام ایرانیان در دوسالی كه از قالب بایگانی نوشتارهایم درآمده و ردای وبلاگ پُركار را بر تن كرده دو كارنامه‌ی متفاوت داشته است. در سال نخست چندین موضوع اصلی در آن خودنمایی می‌كرد: سیاست داخلی، سیاست خارجی، داستان‌های كوتاه، یادداشت‌های فانتزی و احساسی و شعرگونه‌هایی از سر دلتنگی. اما از سال دوم كه با نوید روح‌نواز آن پرونده آغاز شد راه پیام ایرانیان دیگرگون شد. یكی دو ماهی سكوت كرد. یكی دو ماهی هم به آرامی از سیاست گفت تا اینكه سرانجام پرونده‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری به خوبی و خوشی بسته شد و خیال چشمان تیزبین تعزیركنندگان، تا حدودی از بابت این صفحه راحت شد. در این دوران كه دست و بالم بیشتر باز شده بود سرانجام آدرس وبلاگ فیلترشده‌ام را تغییر دادم و امكان دیدن آن را پس از حدود 6 ماه فراهم كردم. این بار بیشتر موضوعاتی از جنس مباحث حوزه‌ی اندیشه در كانون وبلاگ قرار گرفت. معرفی كتاب هم شاخه‌ی دیگری بود كه بدان پرداخته شد. سیاست، اگرچه در این دوران به‌كل از صحنه كنار نرفت اما حضور بسیار كمرنگی یافت. فعال شدن بخش "نیم‌نگاه" تحول دیگری بود كه در سال دوم فعالیت وبلاگ، اتفاق افتاد. نیم‌نگاه رفته‌رفته جای خود را در میان مخاطبان باز كرد. این را می‌توان از نظرات مخاطبانی نادیده و دیده دریافت كه حتی در برخی موارد، نیم‌نگاه را برتر از وبلاگ اصلی می‌دانند.

پیام ایرانیان دوساله شد در حالی كه وبلاگستان نخستین تجربه‌ی رخوت و خمودگی را از سر می‌گذراند. آنچه در ادامه می‌آید دیدگاه‌های دوستانی‌ست كه بر صاحب این قلم منت نهادند و نظرات انتقادی خود را طرح كردند. یادداشت‌های دوستان را به ترتیب تاریخ دریافت مرتب كرده‌ام. از یكایك آنان، صمیمانه سپاسگزارم.

علی پیرحسین‌لو:
سلام مسعود جان
خیلی خیلی تبریك می‌گم. من هم مثل خیلی‌ها مرتب وبلاگ خوبت رو می‌خونم و اكثر وقت‌ها باهات احساس همفكری و همدلی می‌كنم. امیدوارم هرسال پربارتر از پارسال بنویسی و سرزنده‌تر از قبل ادامه بدی. یادم می‌آد كه به نظرم قبلاً یه بار یه یادداشت انتقادی بهت دادم. بهتره این بار دوستان دیگه بنویسند.
قربان تو
علی.پ

آرش سیگارچی:
سلام به مسعود برجیان عزیز
هر چند خواسته ای نقادانه نگارش کنیم لیکن نمی‌توانم سکوت کنم و به تو بابت این تلاش و اصرارت برای حضور در دنیایی که همه ما ایرانی‌ها مدت زیادی نیست تجربه‌اش می‌کنیم، تبریک می گویم.

«پیام ایرانیان» اگر چه در ظاهر یک صفحه ی اینترنتی با صاحبی مشخص – مسعود برجیان – بود اما عملاً توانست با پشتوانه فکری گرداننده‌اش ، یکی از پیشگامان وبلاگ‌نویسی میان ایرانیان باشد. نگاه فراگیر، توجه به جریان روشنفکری، نقد این جریان و توسعه تفکر و اندیشیدن در حوزه‌های روشنفکری، مهمترین کارکردهایی است که من معتقدم «پیام ایرانیان » در سمت-و-سو دهی به آن موفق بوده تا به آنجا که مخاطب حرفه‌ای وقتی http://www.borjian.net/ را تایپ می‌کند شک می‌کند به وبلاگی آمده یا سایتی تخصصی در مورد مباحث فوق.

خانه‌ای که ساخته‌ای یک اشکال کوچك دارد. اگر چه پرداختن به موضوعات تخصصی در وبلاگ، موجب توجه بسیاری شده اما هنوز معتقدم بخشی از وبلاگت را می توانی به وقایع روزانه و شخصی و البته دیدگاهت نسبت به مسایل پیرامون اختصاص دهی که البته این چیزی جز نفس وبلاگ‌نویسی نیست. شاید گفته شود که قرار نبوده این وبلاگ برای عام باشد. که در این صورت چند مسأله را مطرح می‌کنم. اگر نخواسته‌ای برای عموم باشد چرا گاه‌گاهی به این امر تن داده‌ای که برای دلت، دیدگاهت را نشر دهی. از طرفی من معتقدم اگر قرار است فقط تخصصی به مقوله اندیشه بپردازی، با توجه به اینکه در این مسأله نمی توان هر روز آپدیت کرد، خاصیت وبلاگی آن کم می‌شود. از طرفی من و شمای مسعود برجیان یک وظیفه مهم داریم. در سالهای اخیر سیاستی دنبال می‌شود که بدش نمی‌آید نسل جدید ما اهل کتاب خواندن نباشد، اهل تعمق نباشد و اساساً روزمره باشد تا به پای کسی هم نپیچد و در عوض هر وقت که لازم شد برای مقاصد سیاسی این و آن هزینه شود! در این وانفسا فکر می‌کنم پرداختن به موضوعات عمومی‌تر در گوشه‌ای از وبلاگ نه تنها از کیفیت «پیام ایرانیان» نمی‌کاهد بلکه نسل بعد از ما را که شیدای عالم است جذب خود می‌کند و البته در کنار این می‌توان از تخصص‌تان همچون مباحث مطروحه‌ی امروز، به‌شان خوراک فکری داد.
باز هم تبریک من را پذیرا باش .
آرش سیگارچی

شاه نوشت؛ یادداشت‌های فانوسک آبی:
و اما بعد:
این یادداشت پیام تبریک عالی جناب فانوسک آبی، امپراطور بلاگستان است که به مناسبت آغاز سومین سال فعالیت وبلاگ شما، برای‌تان ارسال می‌گردد. بی تردید معظم‌له به داشتن شهروند خوش‌قلم و پاک‌نویسی چون شما افتخار می کند. شایسته است از این پس نیز، چون گذشته منویات خویش را در وبلاگ‌تان منتشر نمایید. بدیهی است شأن آن مقام معظم برتر از هر گونه ادای توضیح و استدلال است و بر همه اعضای بلاگستان لازم است که صمٌ بکم از آن جناب اطاعت کنند.

ملاحسنی در كانادا:
مسعود عزیز
شرایط شما را با پوست و گوشت وجودم درک و حس می‌کنم. به نظر من شما خودت را در کالبدی محبوس کرده‌ای که نوشته‌هایت مبادا ایجاد دردسر نکند و در ضمن حرف دلت را هم بیان کند؛ این است که خود را در قفس تنگ محذورات گرفتار می‌بینی. به نظر من سعی کن وبلاگت را از حالت مکتوبات رسمی بیرون بیاوری و سعی کن مسائل دور و بر و محیط اطراف را روزنویسی یا گاه‌نویسی کنی.
به عبارت دیگر راحت باش. لازم نیست مطالبت دارای نکته و محتوای خاص ادبی یا اجتماعی یا سیاسی باشد. همین که مثلاً در مورد آلودگی هوای تهران چند جمله کوتاه هم بنویسی کافی است. رسالت وبلاگ بیشتر از این نیست: گفتن حرفهای ساده و تبادل نظرات با مخاطبان.
موفق باشی

نویسنده‌ی وبلاگ مكتوب:
سلام
احوالات شریف؟
راستش نظر دادن در مورد وبلاگ یا سایت شما سخته! خیلی هم سخته!! چون اولاً من اهل سیاست به زبان شما نیستم و بعد هم بیشتر مطالب شما پرداختن به مباحث روشنفکری یا نیمه‌روشنفکری‌ست و یا در جواب و یا نقد مقالات سایر دوستان نوشته می‌شه. ولی خب تا جایی که می‌شه از مطالبت استفاده می کنم٬ مخصوصن از بخش نیمنگاه که خودمونی‌تر هم هست ... یه جورایی برخورد نزدیکی است با شما٬ منتها از نوع سومش!

چند وقت پیش مطلبی نوشته بودین در مورد اینکه نویسنده باید به مخاطب فکر کنه(البته اگه اشتباه نکنم نقل قولی بود ) اما من با این جور نگاه به وبلاگ موافق نیستم و معتقدم نویسنده باید خودش باشه نه چیزی که سایرین دوست دارند! البته تا جایی که من شما را می‌شناسم شما پیرو این خط نیستید که مطابق میل خواننده قلم بزنید ولی اگه گاهی هم از پس پرده‌ی حجاب بیرون آیید و به زبان وبلاگ‌نویسان خاطره نویس هم چیزکی بنویسد بد نیست! فکر کنم در اون پستی که در مورد احوالات خودتون دو سه ماه پیش نوشتین اثراتش را دیده باشین. (البته جسارت نکردم که اون پست را در جرگه‌ی خاطره‌نویسی قرار بدهم)
به هر حال این نظر الاحقر بود! به قول این گزارشات تلویزیونی یه کم وقتش را هم بیشتر کنین!!
شاد زی!

پارسا صائبی:

به مناسبت سالروز تولد پیام ایرانیان

مسعود اصفهانى است. به همان اندازه که جسور است محافظه‌کار هم هست. به دقت «قلمکارى» مى‌کند و با نوشته‌هایش زیاد ور مى‌رود تا به زیور طبع مجازى آراسته شود. خوشفکر است و به جنبه‌هایى نگاه مى‌کند که از دید سایرین پنهان مانده است. مطلب را مى‌پروراند. جوزده نمى‌شود و هر روز به هر بهانه در صدر جدول پینگ نیست. روزنوشته‌هایش هم از روزمرگى به‌دور هستند. اسیر دست حوادث پر شتاب و پرهیجان نمى‌شود و با وسعت نظر افق‌هاى دورترى را نگاه مى‌کند. در عین حال براى نشان دادن فاصله خود از روزمرگى‌ها مثل بعضى‌ها یک بوق بزرگ دستش نگرفته و محجوبانه کار خودش را مى‌کند. در دنیاى مجازى وبلاگ‌شهر که بزرگان فرهیخته این عرصه گاه عنان اختیار از کف مى‌دهند و وارد مجادلات داغ و پرشور مى‌شوند و یا تومارى امضا مى‌کنند و داد و فریادى راه مى‌اندازند، مسعود برجیان را اما کمتر دیده‌ام که خردورزى به کنار بنهد. هنگام انتخابات دو سه مطلب زیبا نوشت که در این بین نوشته‌ی «وبلاگستان ناکام از انقلاب موعود» بهترین مطلبى بود که در این زمینه نوشته شده بود. علاوه بر آن بحث‌هاى خوبى در دفتر مشارکت اصفهان به راه انداخت. (خودش مى گوید که عضو حزب مشارکت نیست.) همینطور نشست‌هاى فرهنگى که خصوصاً جلسه آرام و خلوت سخنرانى دکتر مصطفى ملکیان جنجال برانگیز شد در وبلاگشهر ناآراممان.

مسعود منتقد خوبى هم هست. لذا به خودم اجازه مى‌دهم که چند جمله هم در نقد کار او بنویسم. مطالبش از دید من طولانى است. مطالب طویل را کمتر کسى تا انتها مى‌خواند. زیاد از حد زهر مطلب را مى‌گیرد و در کار بهداشتى‌نویسى خیلى مراعات مى‌کند. به نظر بنده وبلاگ‌نویسى باید توام با کنایه‌هاى شیرین و بازى با احساسات باشد. وسط یک بحث جدى، اندکى خودمانى نوشتن و اشاره‌اى و کنایه‌اى زدن کارى است که مسعود مطمئناً با قلمش از عهده آن بر مى‌آید. اینکارها اگر کل مطلب را تحت الشعاع قرار ندهد کارى است که مطلب وبلاگ را خواندنى مى‌کند.
سالروز تولد پیام ایرانیان را به مسعود برجیان عزیز تبریک مى‌گویم و امیدوارم که سال جدید کارى را به خوبى و سلامت آغاز کند و از گزند بدخواهان به دور باشد.

هادی یزدانی، از خوانندگان دیرپای وبلاگستان:

لذت دوستی

هرگاه روز تولد عزیزی فرا می‌رسد، انبوهی از شادی و كمی اضطراب وجودم را فرا می‌گیرد. برای توضیح انبوه شادی نیاز به برهان و دلیل خاصی نیست كه سرخوشی از وجود و حضور آن عزیز و یادآوری روزی كه پای به عرصه‌ی هستی گذاشته، بزرگترین علت این لذت ناب است اما اضطراب ناشی از چگونگی پاس داشتن این میلاد همیشه شانه به شانه‌ی سرخوشی و شادی بیان شده می‌زند و اینجاست كه ناخواسته به این فكر فرو می‌روی كه چگونه به شادی خود عینیت ببخشی و آن عزیز را نیز شاد كنی. یكی را با تبریك و لبخندی به شور و شعف می‌رسانی و به دیگری دسته گل سرخی هدیه می‌دهی. به دختر كوچك عمو، عروسكی زیبا و به پسر شیطان خاله، هواپیمایی كوچك می‌دهی تا لبخند آنها را به نظاره بنشینی. به آنان كه اهل تفكر و اندیشه هستند كتابی به یادگار می‌دهی تا در اوج لذت آموختن همیشه به یاد تو باشند و عشق خود به عزیز دیگری را با بوسه‌ای بر لبانش از خلال فرسنگ‌ها فاصله، ابراز می‌داری. اما این بار مسعود عزیز برای جشن تولد سه‌سالگی كودك مجازی خود بر عمق اضطراب من افزوده است آنگاه كه نقدی بر مسیر طی‌شده‌ی پیام ایرانیان از من خواسته است و چه كنم كه نمی‌توانم خواسته‌ی این عزیز را اجابت نكنم.

از زمانی كه خواندن وبلاگ‌ها به جزیی از برنامه‌ی وبگردی من تبدیل شد، پیام ایرانیان از معدود وبلاگ‌هایی بود كه هر از گاهی به آن سر می‌زدم و مطالب آن را تا به انتها و به دقت می‌خواندم. نثر نویسنده را شیوا و موقر و پالوده از ولنگاری‌های رایج در فضای وبلاگستان می‌دیدم و نویسنده را به خاطر انتخاب روشی دشوار و گاه مخاطب‌گریز برای بیان افكار خویش می‌ستودم و مسرور بودم از اینكه در فضایی كه سرعت تولید به كاهش كیفیت محصولات منجر شده است و فضای مجازی از انبوه نوشته‌های بی‌مقدار و كم‌اررش اشباع است، نویسنده‌ای با وسواس و سختگیری تلاش می‌كند برخلاف جریان معمول حركت كند. حساسیت نویسنده به مسائل روز و به خصوص مسائل پیرامون سیاست با توجه به فضای مبهم و پرمخاطره‌ی سیاسی در جامعه‌ی كنونی و تلاش در ارائه‌ی تحلیلی متفاوت نسبت به دیگران و پرهیز از احساس‌گرایی رایج وبلاگی در تحلیل و نقد مقوله‌های جدی و خشن سیاسی و اجتناب از قشری‌نگری در برخورد با موضوعات چالش‌برانگیز برایم قابل تقدیر بود، هر چند این حق را برای خود به عنوان خواننده قائل بودم كه با تمامی افكار نویسنده و یا نتایج تحلیلی وی موافق نباشم.

اما گذر زمان و بازی چرخ روزگار سبب شد كه امروز مسعود برجیان نه تنها نویسنده‌ی پیام ایرانیان بلكه دوستی عزیز و صمیمی باشد كه شب‌های زیادی را با یكدیگر قدم زده و به تبادل اندیشه می‌پردازیم و در خلال این قدم‌زدن‌ها و مباحث طولانی با بسیاری از اندیشه‌های و تفكرات یكدیگر آشنا شویم. و اما مسعود جان امروز به رسم وفای به عهد، همان‌گونه كه خود خواسته بودی نكات زیر را كه برخی از آنها از دغدغه‌های ذهنی خود من نیز هست برایت می‌نویسم شاید كه مقبول افتد:

1) وبلاگ شبه‌رسانه‌ی كوچكی است كه مخاطبان محدودی دارد و در بین این مخاطبان اندك، آنانی كه نكته‌دان و نكته‌سنج باشند و نوشته‌ها را با ذره‌بین نقد منصفانه بنگرند چون مرواریدهای غلتان، كم‌یاب هستند. پس از چنین ابزاری نمی‌توان كاركردی پردامنه انتظار داشت و انتخابات اخیر نیز ثابت كرد كه وبلاگ‌ها ناتوان‌تر از ایجاد موجی وسیع در تغییر ذائقه‌ی مردمان كوچه و بازار و حتی ساكنان وبلاگستان هستند. پس دغدغه‌ی ارتباط با مخاطب به صورت گسترده را برای همیشه فراموش كن تا از زیر بار روانی این عدم ارتباط مؤثر بیرون بیایی.
2) بزرگترین رسالت آنان كه می‌اندیشند، طرح پرسش و ایجاد زمینه‌ای برای طرح پاسخ‌های گوناگون و حتی متناقض است تا در خلال این چالش دیالكتیك، وجوهی از حقیقت آشكار گردد. اندیشمند و روشنفكر دنیای مدرن، بایستی از سرنوشت ایدئولوگ‌ها و نسخه‌پیچ‌هایی كه برای تمامی امراض بشر نسخه‌های آماده و نوشته‌شده دارند، سرمشق گرفته و خود به ایدئولوگ دنیای مدرن تبدیل نشود. از آزادی و حقوق بشر و دموكراسی و مقوله‌هایی از این دست نیز همانند دین می‌توان ایدئولوژی ساخت و برای جلوگیری از وقوع چنین جامعه‌ای بایستی همانطور كه در نو كردن ایمان می‌كوشیم، در نو كردن مفاهیم ذهنی و ایجاد چالش‌های مؤثر بر سر راه هر پاسخی كه ان را راه‌حل نهایی پرسش‌های خود یافته‌ایم كوشا باشیم.
3) فارغ از مقاله‌نویسی، نوشتن داستانی كوتاه یا بیان عقاید در قالب شعری تأمل‌برانگیز، سبكی‌ست كه قبلاً نیز آن را به كرّات تجربه كرده‌ای و بخشی از دغدغه‌های ذهنی خود را از این راه بیان كرده‌ای ولی مدتی است كه آنها را به بوته‌ی فراموشی سپرده‌ای. شاید برای تلطیف فضا و گشودن روزنه‌ای در تاریكی بتوان دوباره به آنها پناه برد.
4) برای آنان كه اندیشه‌ورزی می‌كنند و دستی نیز در سیاست دارند یكی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های ذهنی چگونگی ایجاد رابطه‌ای‌ست كه در خلال این رابطه، لطافت اندیشه‌ورزی اسیر چنگال سیاست نگردد و رئالیسم سیاست در پای ایده‌آلیسم اندیشه قربانی نگردد. غنی‌تر شدن تحلیل‌های سیاسی و آشنایی بیشتر با فضای دسیسه‌محور سیاست نیز به خرمن این چالش ذهنی آتش بیشتری می‌زند، به طوری كه گاهی همنشینی مسالمت‌آمیز این دو، بسیار دور از ذهن به نظر می‌رسد. شاید مباهله‌ی بین اندیشه و سیاست سرنوشت محتوم هر یك از ما باشد.

و آخر كلام اینكه امیدوارم پرگویی‌های دوست كوچكتر خود را به حساب تلاش او را در راه تهیه‌ی هدیه‌ای در خور و شایسته‌ی پیام ایرانیان بگذاری. به امید آن روز كه برای این فرزند مجازی، جشنی در خور و شایسته تلاش آفریدگارش بر پا كنیم.

پویا، نویسنده‌ی وبلاگ بازگشت:

نفی ایدئولوژی؛ طرح سکولاریسم

به بهانه‌ی سالگرد وبلاگ پیام ایرانیان قرار شد تا چیزکی بنویسیم و مسعود را از نگاهی که نسبت به وبلاگش داریم آگاه کنیم و اگر نقدی یا نکته‌ای به نظرمان می‌رسد بگوییم.
آنچه که از "پیام ایرانیان" اول از همه در نگاه کلی استنباط می‌شود نگاه فوق‌العاده از بالا به همراه خط‌کشی های مکرر میان او و آنچه "مردم" می‌نامد است. تلقی حرکت‌های مردمی با عنوان "حرکت‌های پوپولیستی" و سرکوفت زدن بر عوام با ژست گرفتن‌های "ما می‌فهمیم و آنها هیچ نمی‌فهمند" باعث شده تا نه تنها برداشت‌های او از زندگی و زمانه مردم امروز ما کج و غلط از آب درآید ( نظیر همان انتخابات) که سبب شده تا همانند همفکرانش ساکن همان برج همیشگی روشنفکران ایرانی شود. مردم عادی (که شاید اکثر ما وبلاگ‌نویسان جزو همان‌ها باشیم) چگونه می‌توانند از هزارتوی قلمبه و سلمبه نثر رد شوند و به معنا و مفهوم اصلی برسند؟ گویی مسعود فقط برای روشنفکران می‌نویسد و لاغیر. شیوه نوشتن، روح فکر حاکم بر نوشته و حتی انتخاب کلمات، بلایی را سر مسعود برجیان می‌آورد که بر سر اکثر روشنفکران ایرانی آورده است: دور شدن از مردم و پرت شدن به آن دنیای دل‌انگیز خیال. تزهایی که مسعود ارائه می‌دهد از نظر تئوریک بسیار قوی هستند اما آیا به درد مردم ما می خورند و آیا به کار آنها می‌آیند؟ اگر طرحی در خارج از ایران در دو،‌سه قرن پیش جواب داده است،‌ آیا مناسب حال و احوال امروز ما ایرانیان نیز هست؟
مسعود برجیان همانند استادش (دکتر سروش) بدون یک تعریف جامع و کامل از ایدئولوژی که مد نظرش است بی‌رحمانه به آن حمله می‌کند. او کاری ندارد که ایدئولوژی انواع مختلف دارد، ایدئولوژی باز هست، ایدئولوژی بسته هست. ایدئولوژی اسلامی (که آن هم دو بخش می‌شود؛ مصباحی و شریعتی)، ایدئولوژی فاشیسم، کمونیسم و الی‌ماشاالله؛ همه اینها را با هم یکی می‌گیرد و بعد از اینکه تمام بدیهای دنیا را به نام ایدئولوژی می‌گذارد؛ با پاک کردن صورت مسئله ( که دین باشد) همانند آقای سروش معجون سحرآمیز و شاه‌کلید سکولاریزم را تجویز می‌کند تا همه چیز به خیر و سلامت تمام شود. او با لحنی آمرانه دستور می‌دهد که "بكوشید دین را از صحن اجتماع به خلوت خصوصی افراد برانید. بكوشید دین مردم را رقیق كنید." او به این نکته توجه نمی‌کند که اسلام مسیحیت نیست که بشود آنرا به آسانی رقیق کرد یا به سادگی به خلوت کشانید. دینی که در ابتدا خود را برپایه زندگی اجتماعی تنظیم کرده و اصلا حرف حساب و تفاوتش با تمام دین‌های دیگر روی همین مسئله اجتماع است و حتی مسجدش که محل عبادت است نام "مسجد جامع " دارد؛ با مسیحیزه شدن نمی‌توان آنرا از صحنه اجتماع حذف کرد. دین مردم شربت نیست که با ریختن کمی آب بتوان آن را رقیق کرد. مسعود از سروش و حرفهای آخر او، که بصورتی محتاطانه مهدویت و امامت را رد می‌کند، شادمان و سرخوش نتیجه می‌گیرد که الزاما دینداری همه، دینداری نوع سروشی است و پیروزمندانه ادعا می‌کند"شیوه‌ی دین‌داری سروش فرجام رقم‌زده‌ی ایرانیان مذهبی‌ست". این نوع برداشت‌های قالبی و جزمی و همچنین این تعمیم نامنصفانه او نشان می‌دهد که یا مذهب را نشناخته است و یا مردم را. که اگر این هردو را شناخته بود اینگونه فتوا نمی‌داد و همه را به یک چوب نمی‌راند.

با همه این احوالات وقتی می‌بینیم که پیام ایرانیان را جوانی چون مسعود می‌نویسد، نمی‌توانیم کلاهمان را به نشانه احترام از سر بر نداریم و به ذهن خلاق و نوگرایش درود نفرستیم. سه‌‌ساله شدن وبلاگش را تبریک میگوییم و امیدواریم سال‌های سال بنویسد و بنویسد و بنویسد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!