دكتر سروش حتی با وجود پیشینهی انقلابی و سهمی كه در انقلاب فرهنگی داشته، همواره برای من نمادی از ایران در حال گذار بوده است. سروش در زمرهی انقلابگران سال 57 بود كه بدلیل نزدیكی دیدگاهها، با جریان اسلامی درآمیخت و به فرمان آیتالله خمینی بر صندلی شورای انقلاب تكیه زد. اوج همبستگی او با جبههی اسلامی كه طیفی گونهگون، از روشنفكران انقلابی تا روحانیت سنتی را در بر میگرفت، به مناظرههای او و مصباح یزدی و بهشتی در برابر كیانوری و طبری، رهبران حزب توده كه نماد روشنفكران علمگرا و فلسفهدان آن عصر بودند، بازمیگردد. با وزیدن نسیم گذر زمان، دكتر سروش آرام آرام از راهی كه بدان دل سپرده بود بازگشت. از عضویت در شورای انقلاب بدرآمد و از انقلاب فرهنگی دلخون شد. او البته هیچگاه چونان زیباكلام به صراحت از پشیمانی خود نگفت اما راه و منش او جز این را گواهی نمیداد.
دكتر سروش از ابتدای دههی هفتاد قدم در راهی گذاشت كه بسیاری نه جرأت و جسارت آن را داشتند و نه در آن فایده و آیندهای میدیدند. تحولات دوران اما نشان داد در میان بذرهایی كه او در مقالات و كتابهای خود پاشیده بود درختان تنومند و ریشهدار و استواری آمادهی سربرآوردن بودند. بخشی از تحول فكری در جامعهی شهری كه دوم خرداد را رقم زد حاصل همین تلاشهای به ظاهر آرام و كماثر اما بنیانی بود. بیدلیل نیست كه او در نامهای به خاتمی زبان شماتت باز كرد و خاتمی را میراثخوار خوندلهایی خواند كه سهمی در آن نداشت و همین امر را دلیل بیاعتنایی و بیرغبتی خاتمی برای دفاع همهجانبه از اندیشهی اصلاحی دانست.
اگر تا دیروز دكتر سروش از دولت دموكراتیك دینی سخن میگفت امروز با مصباح یزدی همداستان شده است كه از دل دین، دموكراسی زاده نمیشود اگر چه راهی جز عقیدهی مصباح یزدی را توصیه میكند. او پا را فراتر میگذارد و قداست و عصمت امامان شیعه را رد میكند و آرایی در باب امام دوازدهم شیعیان بیان میدارد كه اگر نگوییم او را به گوشهی ارتداد میراند، دستكم مسلمانی او را مورد تردید قرار میدهد و این خطر نه تنها از جانب روحانیت همنشین با قدرت كه از طرف عوام دینزده او را تهدید میكند.
برای جستجوگرانی كه آرای سروش را در ظرف نزدیك به سه دهه دنبال كردهاند اندیشهی سروش هیچگاه ایستا نبوده است. سروش نرم نرمك راه سكولاریزم را در ایران هموار كرد و از جمع دموكراسی و دینداری سخن گفت. اما دینی كه او منادی آن بود یكسره با قرائت رسمی در تضاد بود. سروش دین را معرفتی بشری خواند كه هر كس با نگاه و تفسیر خود به استقبال آن میرود و همین نقطه را آغاز همبستگی دین و دموكراسی خواند. معرفت بشری را به اقتضای علم بودن و بشری بودن نامقدس خواند و گوهر حقیقت را از میان چنگ گروهی برگزیده بیرون كشید و چشمها را به همهی زاویا فراخواند تا در هر كنجی گوشهای از حقیقت را بیابند. "فربهتر از ایدئولوژی" سروش نخستین گامیست كه یك انسان مذهبزده در شاهراه سكولاریزم مینهد.
سروش بنیانهای بهظاهر قطعی و نقدناپذیر و واضح دینی را به چالش میكشد و ذهن و روان انسان دینمدار را به اندیشه وامیدارد. سروش در تمام سالهایی كه خود اندیشهپردازی میكرد آرام آرام دگرگون میشد و این تغییر را میتواند از زبان و محتوای كتابهایی كه در طول این سالیان منتشر كرده است به خوبی دریافت. نظریات جدید سروش گام دیگری است كه او بسوی دگردیسی برداشته است. سروش، روشنفكری دینی است. دینی است چون دینستیز نیست و دغدغهی دین دارد و همین راز دلپذیری گفتار او نزد انسانهای مذهبی و محقق است كه زبان او را ستیزهجو و پیكارگر نمییابند اگر چه آكنده از نیش و طعن و كنایه است و بدیهیاتی(!) را به زیر تازیانهی نقد میكشد كه كسی گمان خطا بودن آنها در سرش نیست.
در مورد سروش سخن بسیار است. من شیفتهی او نیستم اما نمیتوانم دلبستگی خود را به راه او كتمان كنم. راهی كه انسانی مذهبی میپیماید و گام به گام دانستههای نقدناشدهی خود را به دیدهی تردید مینگرد و گستاخانه بر خطا بودن آنها اعتراف میكند و جسورانه بر آنها میشورد. سروش نماد ایران در حال گذار است. شیوهی دینداری سروش فرجام رقمزدهی ایرانیان مذهبیست.
بهانههای این گفتار مقالات زیر هستند كه همهی دوستان را به تأمل و تعمق فراوان در آنها فرامیخوانم:
● روحانیت ما عوام است نه عوامزده؛ خلاصهای از سخنرانی دكتر سروش در پاریس
● تأسفی بر سخنان یك دوست؛ نقد محمدسعید بهمنپور بر سخنان دكتر سروش
● از مهدویت سیاسی تا ولایت مطلقهی فقیه؛ پاسخ دكتر سروش به نقد بهمنپور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!