۱۳۸۳/۰۹/۱۶

آقای خاتمی، امروز به حال تو گریستم که چنین به پایان رسیدی

۱- هنوز در ذهنم چون آینه‌ای می‌ماند، شفاف و واضح، آخر از تحمل من خارج بود، ‌ هشت سال پیش در آغازین روزهای زمستان ۷۵، در چنین شبهائی بود، مامور امنیتی مقابلم نشسته بود و من پُر شر و شور در برابرش، ‌ سخن که آغاز کرد طعم گس مرگ را در دهانم حس کردم، مرا به قتل تهدید کرد، به شکنجه و آزار؛ بغضم ترکید، اشکم سرازیر شد، از قبل از آن دیدار غمگین بودم، جرقه‌ای کافی بود تا جویبار اشکم جاری شود و عجب جرقه‌ای! از آن پس سکوت کردم، فقط می‌خواندم و می‌خواندم، نه می‌گفتم و نه می‌نوشتم، یادداشت‌هایم را در خلوت می‌نگاشتم، ‌ می‌دانید جرم من چه بود که لایق مجازات مرگ شده بودم؟ حمایت از مهندس موسوی و جنابعالی؛ تنها همین! آنقدر سکوت کردم تا شما انتخاب شدید، ‌ کم کم از آن پوسته خارج شدم، حالا دیگر هراسی از آن حجم تهدید نداشتم اما‌گاه که با خود تنها می‌شدم می‌اندیشیدم که آیا خاتمی ارزش این همه تلاش را دارد؟ آیا ملت ایران لیاقت این همه فداکاری و از خود گذشتگی را دارد؟ آیا قیمت تمام آنچه را به خاطرش با جان و سرنوشتمان بازی کردیم می‌داند؟ و آیا بار دیگر آن اشک‌ها را در چشم‌های ترسان کسی خواهم دید؟

۲- امروز صبح که از خانه خارج می‌شدم ۲ کارگر منتظر را دیدم که گرم گفتگو بودند، از کنارشان که گذشتم یکی به دیگری گفت: امروز آقای خاتمی به مناسبت روز دانشجو سخنرانی دارد، نگاهی بدان‌ها کردم، لبخند تلخی بر لبم نشست، از یاد برده بودم امروز جاودان روز دانشجو است! و این بار به جای آنکه دانشجویان به کارگران، فرا رسیدن این سالروز را یادآوری کنند و آنان را به همراهی بخوانند، کارگران بودند که رسالت تاریخی ناتمامی را به رُخ ذهن پریشانم می‌کشیدند که چندی بود از یادم رفته بود، ‌ آنهم به نگارنده که سالهاست جامه دانشجوئی را از تن به در آورده است.

۳- امشب که کوتاه زمانی به نظاره‌ات نشستم استیصال را در چهره‌ات دیدم، تمام درماندگی در صدای لرزان و فریاد‌هایت جمع گشته بودید، سعی فراوانی داشتی تا با بردباری با دانشجویان سخن بگوئی اما تو نیز به‌‌ همان راه رفتی که در تمام این سال‌ها از آن می‌گریختی، گفتی اینان که تو را «هو» می‌کنند به تو رای نداده‌اند اما خوب می‌دانی اگر عزم کنی گروهی از طرفداران سابقت را نشان دهی بی‌شک این گروه «هو کننده» نخستین گروه خواهد بود. می‌دانم هول شده بودی و کنترلی بر سخنانت نداشتی، ‌ تو را که «هو» کردند گفتی: این مغایر دموکراسی است؛ اما گویا از یاد برده بودی این رفتار نه مغایرشان سیاسی است و نه خلاف احترام اجتماعی عرفی به حاکمان کشورهای دموکراتیک، این رفتار تنها ازشان اخلاقی به دور است، ‌ هیچ قاعده‌ای از دموکراسی اعتراضی اینچنینی را نفی نمی‌کند. اما همین پاسخ خطا را نیز تحمل نکردی و به تهدید رو آوردی: ‌ اگر ادامه دهید می‌گویم که بیرونتان کنند، آدم باشید؛ دیگر پرده از چهره‌ات کاملا کنار زده شده بود، ‌ با‌‌ همان ادبیاتی سخن می‌گفتی که در دوره مسندنشینی‌ات سعی در فاصله گرفتن از آن‌ها داشتی … چندی پیش معلم از کار بیکار شده‌ای هنگام خروج صدر اعظم آلمان از مجلس به طرف او حمله برد و به صورت او سیلی محکمی نواخت، صد البته پس از آن بازداشت شد و به مجازات رسید. می‌دانید چه مجازاتی؟ ‌ تنها ۴ ماه زندان … چون جرم سیلی زدن به صورت یک «انسان» در آلمان چهار ماه زندان است. حال اگر این انسان، صدر اعظم آلمان باشد تفاوتی در مجازات ایجاد نمی‌کند! اما در اینکهنه‌ دیار سیه بخت، شما تحمل اعتراض فرزندان جوان خود را نداشتید. اینکه دانشجویان می‌توانند آزادانه به رئیس جمهورشان اعتراض کنند نشانه آزادی نیست، نشانه قدرت نداشتهٔ رئیس جمهوری است که حتی نگهبان سالن نیز به توصیه‌اش توجهی نمی‌کند، اگر آزادی در این خاک حیات داشت چگونه بیش از ۱۰۰ نشریه به مسلخ رفتند تنها به جرم اینکه با انتقادی ساده، ‌ بدن لطیف و بی‌تحمل حاکمی را خراشی داده بودند و بر او با هزار احترام بی‌دلیل خرده گرفته بودند و از خطا و اشتباهش پرسیده بودند؟ آیا تاوان پیگیری خون به ناحق ریخته شده قربانیان قتل‌ها، توقیف نشریه و به زندان افکندن گنجی‌ها بود؟ مگر روزنامه شرق در همین روز‌ها تهدید نشد که دیگر به انتشار ویژه‌نامه‌های قتل‌های زنجیره‌ای ادامه ندهد؟ آری جناب خاتمی، حتی یادآوری نام کشته‌گان رسمی آذر ۷۷ نیز از تحمل آقایان بیرون است.

۴- آقای خاتمی، شما هرگز نتوانستید با مسندی که هشت سال است بر آن تکیه زده‌اید کنار بیائید. از فردای انتخابتان بار‌ها و بار‌ها از سیاستمداری اعلام برائت کردید و خود را اهل اندیشه و فرهنگ دانستید اینگونه بود که ریاست جمهوری را از معنا تهی کردید و با لنگه دیگر در که محافظه‌کاران مبهوت از حادثه دوم خرداد باشند جُفت گشتید تا از رییس جمهور پاره پوستهٔ بی‌خاصیتی بماند که تنها به درد بایگانی در تاریخ غمبارمان می‌خورد. امروز که شنیدم بار دیگر به جمع دانشجویان می‌روید احساس غریبی داشتم، ‌‌‌ همان احساسی که به هنگام ثبت نام هاشمی در انتخابات مجلس ششم در خویش یافتم، آنروز نیز می‌دانستم هاشمی در حال ارتکاب بزرگ‌ترین اشتباه سیاسی عمر خویش است ‌، امروز نیز می‌دانستم به شمشیر انتقاد دانشجویان گرفتار می‌شوید اما هرگز نمی‌پنداشتم اندک آبروی باقیمانده را چنین رایگان و در برابر «هیچ» واگذار کنید و آنسوی چهرهٔ تک تک ایرانیان را که به حکم طبع استبداد زده خویش هر یک قابلیت تبدیل به صدام و هیتلر را در خویش نهفته دارند، عیان و بی‌پیرایه به نمایش بگذارید.

۵- آقای خاتمی، امروز شما به پایان رسیدید، زیرا نداستید چه زمان باید از پشت میز و مسند برخیزید. نلسون ماندلا و ماهاتیر محمد و بوریس یلتسین، همگی دریافتند زمان برخاستن فرا رسیده است، اگر چه همگی نه قهرمان بودند و نه اسطوره، اما راه و رسم سیاست را خوب می‌دانستند، همین است که امروز نامی به نیکی از آنان باقی است. شما اما هشت سال است در جنگی درونی درگیرید که بمانید یا بروید، از ناگفته‌ها بگوئید یا مصلحت نظام مطلوبتان را در نظر بگیرید در آخر هم به بهای «هیچ» افتان و خیزان خود را به آخرین ایستگاه رساندید، ‌ آخرین ۱۶ آذر برای شما دردناک بود و برای ما اندوهناک … امروز بر شما گریستم که چنین به پایان رسیدید. اسطوره‌ای که اشک شوق در چشمان مشتاقان می‌نشاند هدف تند‌ترین انتقاد‌ها قرار گرفت بی‌آنکه جز آگاهی مردم به حقوق خویش و دریده شدن خرقه تزویر نان‌خوران سفره دین، دستاورد دیگری نصیب ایرانیان شده باشد. اسطورهٔ به پایان رسیده‌ای که حتی مجال برشمردن این اندک پیروزی‌ها را نیز نیافت.

۱ نظر:

  1. رادیو فنگ در این شماره با خاطره‌ی شانزدهم آذر ۸۳ از کسانی می‌گوید که می‌خواستند بیرون‌مان کنند. تا آدم شویم.
    http://radiofang.com/?p=206

    پاسخحذف

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!