۱۳۹۱/۰۲/۲۰

رؤیای من: ایران مقتدر و ایرانی محترم!

من زیاد رؤیاپردازی می‌کنم؛ آنقدر که گاهی از دست خودم خسته می‌شوم! تا همین چند سال پیش با خریدن خودروی شخصی مخالف بودم؛ می‌ترسیدم این رؤیاپردازی‌های مدام و مداوم، در حین رانندگی، کار دستم بدهد و مرا – و شاید خانواده‌ی دیگری را – داغدار یا برای همیشه از رؤیاپردازی پشیمان کند! اوائل که رانندگی می‌کردم، تمام تمرکز نگاه و انرژی ذهنی‌ام به خیابان و جاده بود و از رؤیاپردازی باز می‌ماندم، اما در این سال‌ها به رانندگی عادت کرده‌ام و پشت فرمان هم در رؤیاهایم غرق می‌شوم.

انسان به امید زنده است. و امید به رؤیا. تجسمِ تصویر افق دوردست است که انسان را هدایت می‌کند. وگرنه راه از بیراهه بازشناخته نخواهد شد. رؤیاپردازی افراطی عین امید واهی است و بی‌رؤیا بودن عین ناامیدی. رؤیا باید بر بستری از توانایی‌ها و امکانات و ممکن بودن‌ها بشکفد و ببالد و چرغ روشن‌کننده‌ی راه شود.

به چه چیز بیشتر فکر می‌کنم؟ بی‌اغراق به ایران. سال‌های سال است ایران، کانون مرکزی و بسیار پُررنگ تمامی رؤیاهای من است: «ایران مقتدر» و «ایرانی محترم». آن ایران و آن ایرانیان را زیاد در ذهن مجسم می‌کنم. با این تصویر عشقبازی می‌کنم، لبخند می‌زنم و از ته دل شاد می‌شوم. بیشتر مطالعاتم بر اساس همین جهت‌گیری است. اگر تاریخ معاصر و اسطوره‌شناسی را دنبال می‌کنم، اگر به موضوع قومیت‌ها و قومیت‌گرایی سرک می‌کشم، اگر به دین‌پژوهی و جامعه‌شناسی دین علاقه دارم، اگر درباره‌ی انقلاب‌ها می‌خوانم، اگر به موضوع «توسعه» جذب شده‌ام و... همه و همه به این دلیل است که ایران و ایرانی را بهتر بشناسم تا بتوانم روزی به رؤیای «ایران مقتدر» و «ایرانی محترم» صورت واقعی بدهم.

برای من، بسیاری از لحظات پیاده‌روی و کوهپیمایی و انتظار دوستی را بر سر قراری کشیدن به مرور هزارباره‌ی تصاویر ایران فردا می‌گذرد. تارهای صوتی حنجره‌ام، اغلب در این فواصل زمانی، آسیب‌دیده و دردناک و خراشیده‌اند؛ از بس که سرودها و ترانه‌های میهن‌دوستانه را با دهان بسته می‌نوازم و زمزمه می‌کنم.

رؤیای روزی را دارم که در ایران، یک جمهوری لیبرال-دموکرات سکولار حاکم باشد: «جمهوری ایران اسلامی». هیچ شهروندی برتر از دیگری نباشد؛ هیچ دین و آیینی، نورچشمی و عزیزکرده نباشد؛ دولت همچون هوا باشد، مؤمن و فاسق را زنده نگاه دارد؛ همچون باران باشد، بر کرد و فارس و لر و ترکمن و... بی‌مضایقه ببارد؛ همچون آفتاب باشد، بر مرد و زن یکسان بتابد. ایران برای "همه"ی ایرانیان باشد.

من رؤیای روزی را دارم که در میانه‌ی پرچم ایران، نشان فروهر باشد. هیچ نشان دیگری که اقوام و اقشار هزارپاره‌ی سرزمین ایران را به یکسان نمایندگی کند، نمی‌شناسم. این رشته‌ی پیوند ما خواهد بود. رشته‌ای که بر اساس «ایران» بنا شده است، بی‌هیچ برتری‌نمایی دینی و قومی و فکری و ایدئولوژیک. باور عمیق پیدا کرده‌ام که در فقدان هر گونه مفاهمه و همدلی و همگرایی، تنها یک ملی‌گرایی سازنده، یک ناسیونالیسم مثبت است که می‌توان وحدت متکثر ایرانیان را رقم زده و ایران فردا را بسازد. روزی که ترک و عرب و بلوچ و کرد و... خود را ایرانی ترک، ایرانی عرب، ایرانی بلوچ، ایرانی کرد و... بدانند.

من نیز همه‌ی مشکل را در خلقیات ایرانیان نمی‌بینم. برای قدرت فرهنگ‌سازی حکومت سهمی عمده قائل‌ام و در کوتاه‌مدت و میان‌مدت، راه اصلاح را از بالا به پایین می‌بینم. بر همین اساس، من حتی گاهی راه رسیدن به ایران فردا را نیز مجسم می‌کنم. چهارراه‌ها و میادین بزرگ را می‌بینم که با پارچه‌نوشته‌هایی بزرگ، عابران را مخاطب قرار داده‌اند: «ایرانی عزیز! پاسداری از شأن تمدن چندهزار ساله‌ی تو در این است که راستگو باشی و دروغ نگویی... حرمت ایران و ایرانی را پاس بداریم!»

رؤیای روزی را دارم که دولت از پول نفت هیچ کمک ویژه‌ای به هیچ نهاد دینی و مدنی نکند و با سازوکاری معقول و منطقی، این پول را میان مردم توزیع کند. مراکز دینی و مدنی با تبلیغ از مردم درخواست همیاری کنند و مردم نیز به دلخواه و از روی میل قلبی به چنین مراکزی کمک کنند. روزی که سر پا ماندن هر کانونی و میزان رونق آن، نشان از گستردگی پایگاه مردمی آن خواهد داشت.

رؤیای روزی را دارم که در ایران، رسانه‌ها خصوصی باشند و همچون هر بنگاه اقتصادی، دخل و خرج خود را در تعامل با مخاطبان تنظیم کنند. روزی که اگر در رسانه‌ای، مقاله، عکس، کاریکاتور یا ترانه‌ای منتشر شد و عده‌ای آن را توهین‌آمیز دیدند، آن رسانه توقیف نشود و روزنامه‌نگار و کاریکاتوریستش بازداشت نشوند. دولت مطلقاً دخالتی نکند و به صراحت بگوید حاکمیت نسبت به هر دین و آیین و عقیده‌ای بی‌طرف است. روزی که مردم با انجام تظاهراتی مسالمت‌آمیز و بی‌خشونت آن اقدام را محکوم کنند و برای تنبیه آن رسانه، یکپارچه آن را بایکوت کنند و اگر در اکثریت باشند، به مرز اِفلاس بکشانندش. و چه روز زیبایی است که آن رسانه، نه با فشارهای پیدا و پنهان دولتی، بلکه به دلیل در آستانه‌ی ورشکستگی قرار گرفتن، یا تسلیم موج اعتراض شود یا بر موضع خود پافشاری کند و تن به تعطیلی بدهد.

روزی که ایران، دائم در حال جوش و خروش و کف به دهان آوردن و خط و نشان کشیدن نباشد. روزی که ایرانیان را در صف‌های ورودی فرودگاه‌های کشورها جدا نکنند و با وسواس، تفتیش و سؤال‌پیچ نکنند. روزی که هر ایرانی در هر کجای جهان، عزیز و محترم و عزت‌مند باشد و دل‌گرم باشد که حکومتی در ایران بر سر کار است که در هر حالی، قرص و محکم از او دفاع خواهد کرد. روزی که هر ایرانی با دیدن نیروهای انتظامی، دلگرم و خوشحال شود؛ از مسؤولیت‌پذیری و مردم‌مداری آنان، احساس امنیت و آرامش کند و بداند تا جرمی مرتکب نشده باشد هرگز دست بازدارنده‌ای به سوی او دراز نخواهد شد. روزی که شهروندی ایران مساوی باشد با امنیت در ایران و جز ایران!

روزی که هیچ ایرانی به خاطر عقیده و اعتقاد و شیوه‌ی زندگی‌اش از کشور نگریزد. روزی که اگر هم کلاهبردار و مجرمی از کشور گریخت، ایران چنان اعتباری داشته باشد که پلیس بین‌الملل یا نیروهای امنیتی ایران بلافاصله دست به کار شوند و او را برگردانند.

روزی که دولت ایران، دولت رفاه باشد. کشاورزان ایران نیز با کوشش و تلاش بیشتر در صف ثروتمندان ایران قرار بگیرند. روند مهاجرت از روستا به شهر کند یا متوقف شود. روستایی میان خود و شهری تبعیض نبیند. تهرانی به دلیل پایتخت‌نشینی و امکان شورش و لرزاندن پایه‌های حاکمیت، دردانه نباشد و با امکانات رفاهی و آزادی‌های اجتماعی، باج سبیل دریافت نکند.

رئیس‌جمهور ایران، هر خفتی در راه عظمت ایران را عین عزت بداند و مردم ایران، قدردان کسی باشند که آبروی خود را با اعتلای ایران، تاخت زده است. روزی که زن تن‌فروشی اطمینان داشته باشد که رئیس‌جمهور نمازخوان ایران، مدافع او در بازپس‌گیری حق و حقوقش از مردی هوسران است. روزی که روزنامه‌ها تیتر بزنند، رئیس‌جمهور به وزارت کشور دستور داد امنیت کامل تظاهرات احزاب مخالف با هدف استعفای زودهنگام رئیس‌جمهور را تأمین کند. روزی که روزنامه‌ای تیتر بزنند، با وجود تمام فشارها و رایزنی‌های دفتر رئیس‌جمهور، گزارش بررسی عملکرد دولت درباره‌ی نبرد نظامی با امارات منتشر می‌شود و این تعهد ما به روزنامه‌نگاری حرفه‌ای است. روزی که رئیس‌جمهور ایران نه با ترور که به مرگ طبیعی بمیرد و مردم با نظم و ترتیبی ستودنی او را بدرقه کنند. روزی که ایران، قدرت برتر خاورمیانه و سرمشق و الگوی کشورهای این منطقه برای رشد و توسعه باشد. روزی که ایران، پایتخت عشق و صلح و امید و دوستی باشد. روزی که ایران، نمونه‌ای از تعامل موفق و سازنده با کشورهای دنیا باشد. روزی که قراردادهای صلح کشورهای منطقه در تهران امضا شود و نام ایران در میان برگ‌های تاریخ صلح کشورها بدرخشد. روزی که ایران، مقتدر باشد و ایرانی محترم. روزی که ایرانی، به ایران و به ایرانی بودن خود افتخار کند.


از حلقه‌ی وبلاگی گفت‌وگو:
- شمه‌ای از تاریخ ایران فردا؛ مهدی جامی؛ سیبستان (نشانی)
- رؤیاهای کهنه‌ی من؛ سام‌الدین ضیایی؛ تارنوشت (نشانی)
- رؤیاهای کوچک من روی دیوار آجری؛ آرمان امیری؛ مجمع دیوانگان (نشانی)
- رؤیاها؛ محمد معینی؛ راز سر به مُهر (نشانی)
- رؤیاهای من؛ فرشته قاضی؛ ایران‌بان (نشانی)

در وبلاگستان فارسی:
- رؤیاها؛ ماه پنهان است (نشانی)
- I have a dream؛ مانی.ب؛ ۴ دیواری (نشانی)

پی‌نوشت:
این نوشتار در پاسخ به دعوت حمزه غالبی عزیز و بر اساس ابراز علاقه‌ی دوستان حلقه‌ی وبلاگی گفت‌وگو نوشته شده است.

۱ نظر:

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!