۱۳۹۰/۰۸/۱۸

مسؤولیتی به نام «دخالت بشردوستانه»؟!

جناب مهدی جلالی در مقاله‌ای به واکنش جامعه‌ی سیاسی ایران در برابر تهدید نظامی غرب پرداخته و در پایان نتیجه گرفته است:
«دخالت بشردوستانه یک ضرورت است و مسؤولیتی‌ست که ما آن را به‌جد از جامعه‌ی جهانی طلب می‌کنیم. در این تردیدی نیست که دخالت بشردوستانه در لیبی با تخلفات زیادی صورت گرفت. اما باید به جای زیر سؤال بردن کلیت موضوع،‌ این تخلفات را جداگانه مورد توجه و بازخواست قرار داد.»

نویسنده‌ی مقاله، واکنش‌ها نسبت به تهدید نظامی را از چند زاویه نقد کرده و زیر سؤال برده است:
«اول؛ ژست ضد جنگ: ساده‌ترین، ابتدایی‌ترین، و بدون هزینه‌ترین روش این است که مقاله‌ای بنویسیم و خود را ضد جنگ معرفی کنیم.»
اتفاقاً این ایراد در سایر موارد نیز صادق است! اینکه در همراهی با موج‌های رسانه‌ای که هر از چندی بر می‌خیزد، مقاله بنویسیم و بی‌توجه به مؤلفه‌های خاص و تعیین‌کننده که در متن هر رویداد اجتماعی نهفته است، به پیروی از مُد زمانه در لزوم حذف کامل مجازات قصاص و اعدام مطلب بنویسیم! از وجود کودکان کار و انهدام محیط زیست بنالیم! جامعه‌ی ایران را مردسالار معرفی کرده و از خشونت گسترده علیه زنان داد سخن سر دهیم! در زیر پوشش احترام به رأی و نظر مردم، تجزیه‌طلبی را مشروع جلوه داده و آن را نمونه‌ای از رعایت حقوق بشر وانماییم!

«دوم؛ عدم ریشه‌یابی علت‌ها: تاکنون اغلب مقالات و واکنش‌های ضد جنگ مشغول به کندوکاو در نیات آشکار و پنهان غرب و به‌ویژه آمریکا بوده‌اند.»
دلیلش روشن است! بسیاری از تحلیل‌گران، یا آگاهانه و عامدانه و یا ناآگاهانه و از سر سادگی، می‌کوشند حمله‌ی نیروهای ناتو به لیبی را حرکتی «بشردوستانه» نشان داده و آن را جلوه‌ای از «ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی دنیا غرب در راستای حفظ حقوق انسانی مردم لیبی» ترسیم کنند! گزاره‌ای که بی‌پایه بودن آن را در مقاله‌ی غسل طهارت دخالت بشردوستانه نشان داده‌ام.

نویسنده در ادامه می‌گوید: «حقیقت این است که اگر جمهوری اسلامی برنامه‌ی اتمی خود را متوقف کند، مهم‌ترین بهانه جنگ مرتفع خواهد شد. درشگفتم که در مقالات ضدجنگی که هر روزه قلمی می‌شود، چرا هیچ‌کس از حکومت ایران نمی‌خواهد که دست از این لجبازی خطرناک برداشته و برنامه غنی‌سازی را متوقف کند؟»
این مدعا نیز غیر قابل قبول است. سرهنگ قذافی برای جلب اعتماد غرب، کل تأسیسات هسته‌ای خود را بر یک کشتی بار کرد و به آمریکا فرستاد. نتیجه چه شد؟ آیا بهانه‌ی کشورهای غربی برای حمله به لیبی مرتفع شد؟ یا نه؛ برنامه‌ی سرنگونی قذافی همچنان که در استراتژی امنیت ملی آمریکا پیش‌بینی شده بود، همچنان روی میز بود و فقط بهانه‌اش به جای حرکت قذافی به سمت تولید بمب اتم، به نقص حقوق معترضان لیبیایی تغییر جهت داد؟
آیا مشکل آمریکا و کشورهای غربی با ایران، تولید سلاح هسته‌ای است؟ اگر هست پس چرا چنین مشکلی را با کشور پاکستان ندارند؟ تفاوت پاکستان با ایران در کجاست؟ سازمان اطلاعات پاکستان، ایده‌پرداز اصلی تولد گروه طالبان بود و در طول زمان با پشتیبانی اطلاعاتی و آموزشی و نظامی از این گروه، زمینه‌ی قدرت گرفتن طالبان و در نهایت فتح کابل را فراهم ساخت و حتی اکنون نیز به حمایت‌های آشکار و پنهان خود از این گروه ادامه می‌دهد. گروهی که بر مبنای خشونت و ترور بنا نهاده شده و پناهگاه بزرگ‌ترین گروه تروریستی جهان یعنی القاعده بوده است.
از این گذشته، بلافاصله پس از آنکه پاکستان، اولین بمب اتمی تولیدی خود را با موفقیت آزمایش کرد، آمریکا این کشور را تحریم کرد. با وقوع حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر و تصمیم آمریکا برای حمله به افغانستان، نیاز به همکاری پاکستان در این جنگ، اهمیت پیدا کرد. پاکستان، همکاری با آمریکا را پذیرفت. در عوض، کلیه‌ی تحریم‌های آمریکا بلافاصله لغو شد و در اولین اقدام، گردان‌هایی از زبده‌ترین کماندوهایی آمریکایی، وظیفه‌ی محاصره‌ی تأسیسات اتمی پاکستان برای ممانعت از دسترسی گروه‌های تروریستی را بر عهده گرفتند.
چرا پاکستانی که چنان مشخصه‌هایی داشت، ناگهان در چنین جایگاهی قرار گرفت؟ به دو دلیل مشخص؛ نخست اینکه پاکستان پذیرفته بود در نقش «متحد آمریکا»، این کشور را در جنگ با طالبانی که خود به وجود آورده بود «یاری و همراهی» کند. و دومی که از اولی بسیار مهم‌تر بوده و حتی به آن، ارزش و اعتبار می‌بخشد، وجود «یک مرکز تصمیم‌گیرنده‌ی مشخص با هویت معین» و «پیش‌بینی‌پذیر» بود که واجد «عقلانیت هسته‌ای» و «تقوای اتمی» باشد. این فاکتور، دارا بودن سلاح هسته‌ای توسط پاکستان را امری پذیرفتی و بی‌خطر می‌ساخت.

«سوم؛ پرونده حقوق بشر ایران: اکنون که گزارش آقای احمد شهید منتشر شده،‌ همین دوستان آن را به عنوان یکی از بهانه‌های غرب برای زمینه‌سازی جنگ با ایران معرفی می‌کنند!»
چرا که نه؟ گزارش‌های پیشین درباره‌ی نقض حقوق بشر در ایران، تنها به یک محکومیت خشک و خالی در مجمع عمومی سازمان ملل منجر می‌شد که چون هیچ ضمانت اجرایی نداشت، اهمیت عملیاتی چندانی هم نداشت؛ اما اکنون همین موضوع تکراری، با تبلیغات پرسر و صدای رسانه‌ای، «یکی از دلایل» لزوم حمله‌ی نظامی به ایران عنوان می‌شود!

«چهارم؛ اتهام طرح ترور: همانطور که متأسفانه انتظار می‌رفت، بخشی از جامعه‌ی سیاسی ما به شیوه‌ی معمول بلافاصله تبدیل به کارآگاه جنایی شده و اهداف پنهانی پشت این اتهام را کشف کردند.»
البته! سناریوی نقل‌شده برای این ترور آنچنان پرابهام و پرسؤال است که صدای انتقاد رسانه‌ها و شخصیت‌های آمریکایی را هم درآورده است؛ پس چرا تحلیل‌گران ایرانی به اصل ماجرا شک نکنند و این پرونده را نیز پازلی از تابلوی اصلی توجیه حمله به ایران قلمداد نکنند؟

«پنجم؛ تناقض در ارتباط با جامعه‌ی بین‌المللی: هنگامی که بحث کمک گرفتن از جامعه‌ی جهانی مطرح می‌شود، به طرز غیرقابل باوری بسیاری از روشنفکران ما دچار تناقض می‌شوند. به نظر می‌رسد که بسیاری از فعالان سیاسی ما بیشتر به ملاحظات خود با حاکمیت توجه دارند تا به ملاحظات با مردم.»
«ششم؛ کلیشه‌های دروغین؛ کلیشه‌ی اول: موضوع رابطه ما جامعه‌ی بین‌الملل یکی از سردرگمی‌های رایج در میان بخشی از جامعه‌ی سیاسی ماست. ما هنوز با مفهوم نسبتاً جدید «جامعه و یا خانواده‌ی بین‌الملل» آشنا نشده و درک درستی از آن نداریم. به هیچ روی نمی‌توان کمک گرفتن از جامعه‌ی جهانی را از دست دادن استقلال قلمداد کرد. روزگاری که پدر خانواده به جان زن و بچه‌اش بیفتد و بگوید که همسایگان حق دخالت در امور داخلی خانواده ما را ندارند، دیری‌ست بسر آمده است.»
اما اگر همسایه‌ی محترم بارها و بارها ثابت کرده باشد، نه برای حمایت از مظلوم که برای دستیابی به زن خوش‌بر و روی خانه، رگ غیرتش به جوش آمده و به دادخواهی زن و بچه‌ی تحت ستم برخاسته است، چه؟ آیا زن و فرزند در اینجا حق دارند با شک و تردید به فریادهای حمایت‌گرانه‌ی همسایه‌ی خود بنگرند؟ آیا حق دارند خود را همان گوسفندی ببینند که شکارچی از میان دندان‌های تیز گرگ نجات می‌دهد تا فردا سر ببرد و یک لقمه‌ی چربش کند؟

«دومین کلیشه بحث معروف و بی‌معنای «دموکراسی وارداتی» است؛ نه دموکراسی می‌تواند وارداتی و یا تقلیدی باشد نه دیکتاتوری و نه هیچ مدل دیگری. همه‌ی ملت‌ها نهادهای دموکراتیک خود را برمبنای تجربیات مشترک تاریخی و فرهنگی خود می‌سازند. اما برای تأسیس یک حکومت دموکراتیک اولین قدم، رفع مانع اصلی دیکتاتوری و یا همان شخص دیکتاتور است. در این مرحله اگر دیکتاتور بی‌رحم است و اگر ابزارهای لازم برای از سر راه برداشتن وی در اختیار نیست، هیچ مانعی ندارد که از جامعه‌ی جهانی کمک خواسته شود. ما می‌توانیم به جای گفتن این دروغ بزرگ که ملت ما برای رفع دیکتاتوری و جایگزینی دموکراسی به هیچ کس نیاز ندارد، کمک‌های جامعه بین‌الملل را مقید و مشروط نموده و در صورت تخلف از تعهدات‌شان، آن‌ها را مسؤول بخواهیم.»
البته که یک مدل حکومتی می‌تواند وارداتی باشد و بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای در یک کشور پیاده شود! دموکراسی در هند یا حکومت کمونیستی در افغانستان مسلمان، وارداتی نبود؟ آیا پیش‌زمینه‌ای تاریخی یا فرهنگی داشت؟
از این گذشته، اگر تاریخ یک ملت، گواه ناتوانی او در ساختن‌های نهادهای دموکراتیک و قطب‌های پاسدار دموکراسی باشد، آن وقت چه؟ آیا غیر از گذاشتن بار تأسیس نهادهای دموکراتیک و توسعه‌ی آمرانه بر دوش حکومت، به نیت تشکیل قطب‌های پاسدار دموکراسی، راه دیگری برای نیل به دموکراسی هست؟ و اگر نیست، نقش کشورهای یاریگر در چنین حکومتی چیست؟ آنها در کجای هرم تصمیم‌گیری قرار خواهند داشت؟ چه ابزاری در دست حکومت جدید قرار دارد که در صورت تخلف آن کشورها از تعهدات‌شان، آنها را مسؤول و پاسخگو بخواهد؟

«هفتم؛ اسرائیل: اینکه اسرائیل پروتکل الحاقی را امضا نکرده و سلاح هسته‌ای تولید کرده، هیچ‌گونه توجیهی برای تخلفات ایران از تعهدات بین‌المللی این کشور محسوب نمی‌شود.»
کاملاً درست است. اما همین تبعیض در شیوه‌ی برخورد، باعث می‌شود هر کنشگری به نیات اصلی کشورهای غربی با سوءظن نگاه کند؛ اگر ماجرا صرفاً به شباهت اسرائیل با پاکستان در پیش‌بینی‌پذیر بودن محدود می‌ماند، باز داوری‌ها همراه با این درجه از سوءظن نبود. اما عزیزکردگی اسرائیل در نزد کشورهای غربی و چشم‌پوشی بر تمام سرکشی‌ها و یاغی‌گری‌های او، دلایل غرب از اِعمال این تبعیض را به‌کل معنایی دیگر داده است.

«هشتم؛ لیبیایزه کردن ایران: دخالت بشر دوستانه یک ضرورت است و مسؤولیتی ست که ما آن را به‌جد از جامعه جهانی طلب می‌کنیم...»
کل این پاراگراف به ابعاد «دخالت بشردوستانه» پرداخته است؛ همچنان که در مقاله‌ی غسل طهارت «دخالت بشردوستانه» اشاره کردم، اصولاً چیزی به نام «دخالت بشردوستانه» وجود ندارد؛ آنچه هست «دخالت منفعت‌طلبانه» کشورهای غربی است که از قضا منافع‌شان با بخشی از منافع گروه‌هایی از مردم فلان کشور، همسو و هم‌راستا شده است. نامگذاری یک پدیده، ذات واقعی و درونمایه‌ی اصلی آن را تغییر نمی‌دهد!

۱ نظر:

  1. با توجه به اصول دیالیکتیک بسیار نگارش قوی وقابل قبولی بود جناب برجیان.
    خدا را شاکرم

    پاسخحذف

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!