نویسندهی مهمان: هادی یزدانی
از دیرباز نام کردستان در ذهن بسیاری از ما مترادف با جنگ، خونریزی، ترور و جداییطلبی بوده است. بیشک در شکلگیری این ذهنیّت، وقایع و رویدادهای هفت دههی گذشتهی کردستان نقش بهسزایی داشته است. در هفت دههی گذشته، کردستان همیشه محلّ نزاع بین دولت مرکزی و احزاب و گروههای کرد بوده است. در برهههایی نیز کردستان شاهد نزاع و درگیری بین احزاب و گروههای کرد با یکدیگر بوده است که معروفترین آنها درگیری خونین بین حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومله در اواسط دهه ۶۰ بوده است. همین تاریخچه، باعث شده است که از سرزمینی زیبا و بهشتی و مردمانی باصفا و دوستداشتنی، تصویری ناقص و تا حدودی غیرواقعی در ذهن بسیاری از ایرانیان نقش بسته باشد.
















عین مرغ سرکنده در خانه راه میرفتم. حسابی خسته بودم. حوصلهی کتاب خواندن نداشتم. سرعت اینترنت هم آنقدر پایین بود که حتی نمیشد یک صفحهی ساده را باز کرد (در برخی لحظات سرعت به ۱۷ بایت بر ثانیه میرسید!). تلویزیون ایران از مردم دربارهی شرکت پرشور در انتخابات نظرگیری میکرد و شبکههای ماهوارهای هم در اثر پارازیت قطع بود. کمی که دراز کشیدم، از تخت پایین آمدم و بیحوصله و تنبلانه سراغ کتابخانهام رفتم. «راننده تاکسی» را که چند سال پیش خریده بودم، از میان کتابها بیرون کشیدم و شروع به خواندن کردم.
امروز، ۳۳ سال از چهارم بهمن ۵۷، روزی که مادر مرا، در گریز از چشم مأموران حکومت نظامی اصفهان، از کوچه پسکوچهها به بیمارستان عیسیابنمریم رساندند، میگذرد. چنین روزی بود که چشم گشودم و پا بر این کرهی خاکی نهادم. ۳۳ سال از بهمن ۵۷ میگذرد؛ من درست همسن و سال انقلابام!
«عروسکساز»، روایت یک دختر شانزدهساله از ماجراهای زندگی خود اوست. دختر، خواننده را به هزارتوی ذهن و خیال خود میبرد و او را به تماشاگری نگاهش به جهان پیرامون، مینشاند.
